مصباح: به من گفت «در شما نور خدایی دیده ام»

مصباح: دانشجوی مسیحی به من گفت «در شما نور خدایی دیده ام»

سایت آیت الله مصباح یزدی گزارش یکی از سفر های وی را به نقل از خودش ، چنین اورده است:

«من فقط دو سه نکته را به طور فهرست وار عرض مى کنم. اولین نکته این است که من قبل از این که بروم، باور نمى کردم چنین چیزهایى وجود داشته باشد. صحنه هایى بود که نه بنده و نه آقاى ربانى و نه هیچ کس دیگر نمى تواند آن صحنه ها را درست مجسّم و منتقل نماید; حتى اگر فیلمش را هم شما ببینید درست نمى توانید آن حالت خاصّ افراد را در اظهار محبّت، مجسّم کنید; ما معمولاً با چند نوع از افراد در آن جا ملاقات داشتیم: رجال کلیسا و رجال مذهبى; رجال دانشگاهى، غیر مستقیم هم مصاحبه هاى رادیو ـ تلویزیونى و مطبوعاتى و نیز دیدارهاى دیگر.

 یعنى دانشگاهى ها و هم رجال مذهبى حقیقتاً از ما استقبال کردند. مواردى را من با چشم خودم دیدم، که اگر کسى قبل از آن براى من مى گفت باور نمى کردم. تصوّر کنیم که یک کشیشى به قم آمده و به مدرسه فیضیه وارد شده است تا ملاقاتى با اساتید مدرسه فیضیه داشته باشد، چه بهایى به آن مى دهیم؟ چقدر احترامش مى کنیم؟

اگر خیلى احترامش نمائیم یک نفر را به استقبالش مى فرستیم با یک چاى، پذیرایى مختصرى مى کنیم. اما شما تصوّر کنید در کشورى بیگانه، معاون دانشگاه، همین که اسم ما را بشنود، به استقبال ما در فرودگاه بشتابد، ما را به منزلش دعوت بکند، ماشینش را در اختیارمان بگذارد که در رفت و آمد راحت باشیم، و جلساتى در دانشگاه برقرار نماید تا ما سخنرانى کنیم. یک استاد مسیحى و معاون دانشگاه در مقابل یک روحانى ایرانى این گونه برخورد مى کند. کاردینالى در سائوپائولو کنار من نشسته بود، دست مرا گرفته بود و فشار مى داد و دست دیگرش را روى قلبش گذاشته بود و مى گفت: «شما در قلب ما جاى دارید»

. مدتى دست مرا رها نمى کرد بعد هم به همراه ما بیرون آمد و تا هنگامى که ما سوار ماشین شدیم و رفتیم، همان جا ایستاده بود و اظهار محبت مى کرد. یا کشیش شهر بوئنس آیرس در جلسه اى که ویژه شیعه ها بود و علویین آن را تشکیل داده بودند، شرکت کرد و خیلى اظهار محبت مى کرد بعد هم با تلفن چند مرتبه جویاى حال ما شد که ایشان کجا هستند؟ چه وقت مى آیند؟ من دلم مى خواهد یک بار دیگر ایشان را ببینم.

آن اسقفى که در مجمع اسقفهاى گوادلوپ سخنرانى کرد، مى گفت: ایمان واقعى در غرب وجود ندارد.

 مردم منطقه به ما اعتمادى ندارند. حرف ما رجال کلیسا را گوش نمى دهند. این شما هستید که هم ایمان واقعى دارید و هم توانستید ایمان را با کشوردارى جمع کنید.

 ما باید بیاییم آنجا و از شما یاد بگیریم. یک وقت، یک نفر به طور خصوصى، جایى صحبتى مى کند، اما او در جمع اسقفها چنین بیان مى کند، با چه انگیزه اى این گونه صحبت مى کند؟ هیچ تفسیرى ندارد جز این که واقعاً اینها احساس مى کنند که کلیسا شکست خورده و نمى تواند براى احیاى دین وایمان مردم و جلوگیرى از مفاسد اخلاقى کارى انجام بدهد، تنها امیدشان به اسلام است. البته نحوه برخورد ما هم طورى نبود که آنها را ناراحت بکنیم، روى موضوعاتى تکیه مى کردیم که مورد قبول آنها هم بود، دو اصل مبارزه با الحاد و مبارزه با فساد اخلاقى، تکیه کلام ما بود.

 آن قدر اظهار محبت مى کردند و گاهى آن قدر مرا در بغل مى فشردند که باور کنید من از دوستان خودم هم کمتر این حالت را دیده ام. یک کشیشى در همین گوادلوپ بعد از آن که مى خواستیم جدا شویم، آمد و اطراف کلیسا را به ما نشان داد و گفت اجازه بدهید من شما را بغل بگیرم. در حالى که تلویزیون داشت فیلمبردارى مى کرد، با یک محبت و صمیمیتى مدتى مارا در بغل گرفت و مى گفت: «ما کارى از دستمان برنمى آید، این شما هستید که باید پرچمدار توحید و مبارزه با فساد اخلاقى و انحراف باشید.»

بنده شخصاً باور نمى کردم چنین منطقه اى در دنیا وجود داشته باشد که نسبت به اسلام و جمهورى اسلامى ایران این همه علاقه مند باشند، ولى با چشم خودم دیدم در آخرین شبى که بوئنس آیرس بودیم، رئیس دیوان عالى استان بوئنس آیرس که قبلاً رئیس دانشگاه آن جا بوده است و حالا هم استاد آن دانشگاه در رشته حقوق بود، از ما دعوت کرد که درباره حقوق خانواده از دیدگاه اسلام در آن جا صحبت کنیم. سالن پر شد و هجوم مى آوردند، به گونه اى که گفتند در را ببندید که دیگر همهمه نشود; بیشتر از 90 در صد شرکت کنندگان هم خانمها، استادها و دانشجوها بودند.

 ما در باره حقوق خانواده از نظر اسلام صحبت کردیم، طبعاً مسائل اختلاف حقّ زن و مرد، ارث مرد و زن و چیزهایى از این قبیل مطرح مى شد. خدا لطف کرد که با یک بیانى و با یک مقدّمه اى شروع کردیم و به پایان رساندیم که چند دقیقه کف ممتدّ زدند و این استاد هم که رئیس دیوان عالى استان بود کف مى زد.

 من چند دفعه خواهش کردم که کافى است، مرا شرمنده نکنید ولى تا چند دقیقه ادامه دادند. پیرمردى همان جا مرا بغل گرفت، معانقه کرد و یک دیپلم افتخارى هم آن جا امضا و به ما هدیه کرد و آرزو مى کرد که اى کاش شما یکى دو جلسه دیگر مى آمدى این جا و سخنرانى مى کردى.

مردم آن جا که خیلى مردم روشن فکرى هستند، از آن جا که یک روحانى را تا به حال ندیده بودند، غالباً وقتى ما را مى دیدند مى ایستادند و مى خندیدند; همین هایى که قبل از جلسه مى خندیدند، بعد از جلسه مى آمدند و مى خواستند دست ما را ببوسند. در آن جا هم دست دادن و بوسیدن و اینها خیلى رایج است، فرقى هم بین زن و مرد نیست. ما با زحمت باید خودمان را کنار مى کشیدیم و به گونه اى جدا کنیم که خانم ها هجوم نیاورند.

در یکى از این صحنه ها دختر دانشجویى با زحمت زیادى از لابهلاى جمعیت خودش را به جلو رساند، در مقابل من ایستاد، دست بلند مى کرد و به زبان اسپانیولى اجازه خواست، گفتم چه مى گوید؟ آقایان ترجمه کردند که او مى گوید: «من نمى دانم چه بگویم، همین اندازه مى گویم که خیلى از شما متشکرم». اظهار محبت کرد و رفت.

نتیجه اى که مى خواهم بگیرم دو نکته مهم است: یکى این که همه این کارهایى را که یک فهرست اجمالى از آن بیان شد، یک طلبه اى از قم انجام داده است، پانزده سال پیش، جناب آقاى ربّانى که فارغ التحصیل مؤسسه در راه حق بودند، به آرژانتین رفتند و همه برنامه هایى که در راستاى تبلیغ اسلام انجام گرفته، به برکت فعالیتهاى ایشان بوده است. نه تنها در آرژانتین، بلکه در همه کشورهاى اسپانیولى زبان و حتى خود اسپانیا هم این برنامه ها را گسترش داده اند.

در اروپا هم طلبه هایى را تربیت کرده اند، و به شهرهاى مختلف فرستاده اند که الان بعضى از آنها همین جا حضور دارند. این همت یک طلبه است یعنى یک زمینه کارى است که یک طلبه مى تواند در عالم انجام بدهد شما فکر مى کنید ایشان یک قدرت استثنایى داشته است؟ خیر، همّت و اخلاص است که چنین صحنه ها و چنین بینشى را نسبت به اسلام و نسبت به جمهورى اسلامى به وجود آورده است.

بنابر این، اولین نکته این است که بدانید هر کدام از شما مى توانید این کار را انجام دهید، اگر همّت کنید و اخلاص داشته باشید، خدا هم کمک مى کند، برکت مى دهد به کارتان و قلب مقدس امام عصر از همه شما خوشحال مى شود. بدانید که این کار از شما ساخته است; ادلُّ دلیل على امکان شىء وقوعُه.

دوم این که به این زمینه پذیرشى که در مردم جهان ـ چه در رجال مذهبى، چه در رجال دانشگاهى و چه در سایر مردم ـ پیدا شده است که چقدر در این مدت مسلمان شدند; مثلاً همین آقاى خولیانى که یک جوان دانشگاهى است، کلاً پنج سال است که مسلمان شده است; چند ماهى در خدمت آقاى ربانى بوده و مقدارى از معارف اسلامى را یاد گرفته است. الان در دانشگاه هاى کلمبیا و جاهاى دیگر از ایشان براى سخنرانى دعوت مى کنند و هر جلسه اى بیش از 100 دلار فقط حق سخنرانى به ایشان مى دهند. این، یک چیز عادى نیست، او نباید خودش را به مردم تحمیل کند، بلکه دانشگاه ها از ایشان دعوت مى کنند و براى یک سخنرانى 100 دلار، 150 دلار یا 200 دلار، حق سخنرانى به ایشان مى پردازند.

حالا چقدر معلومات دارد؟ در حدّ همین چند ماهى که در خدمت آقاى ربانى بوده و مطالعات زیادى که داشته است. جوانى فعال و یک منبع انرژى فشرده است، هر روز ما چانه مى زدیم که کم برنامه بگذار، ولى او مرتّب برنامه مى گذاشت، گاهى مى شد از صبح تا ظهر، چهار ـ پنج برنامه براى ما مى گذاشت; از مصاحبه رادیویى گرفته تا ملاقات با نمایندگان مجلس، سخنرانى در دانشگاه، پرسش و پاسخ بود و... . مى گفت: اگر شما حاضر باشید در 60 دانشگاه برایتان برنامه مى گذارم.

در کوبا که یک کشور مارکسیستى است، ده ها سال زحمت کشیده اند که دین را به کلى از آن جامعه حذف کنند و خیلى هم موفق شدند، اما یک استاد دانشگاه دو مرتبه جلو من آمد، زانو زد، دست مرا بوسید و گفت: «براى پدر و مادر من دعا کنید! خواهش مى کنم یک قرآن اسپانیولى به من بدهید!»

 او چه چیز از من مى خواست، ما چه داشتیم به وى بدهیم ـ آن هم در حضور معاون دانشگاه که یک خانم مارکسیست بود و در مقابل اساتید دیگر ـ آن قدر از اسلام و ایران تعریف کرد، آن گاه که مى خواست از امام اسم ببرد، احساساتى شد دیگر نمى توانست خودش را کنترل کند و مى گفت درباره یک شخصیت معمایى و اسرارآمیز مى خواهم تحقیق کنم. همه مقامات مختلف دانشگاهى و کلیسایى به امام، به خاطر این که او را مظهر اخلاص مى دانستند، عشق مى ورزیدند و به خاطر او به اسلام علاقه مند شده بودند و در بین فرق اسلامى به تشیّع علاقه مند شده بودند، چون باور کرده بودند که او براى خودش کار نمى کند.

 یک مسیحى و یک کاردینال وقتى اظهار محبت به امام بکند، این را چگونه ما مى توانیم تفسیر کنیم؟ شما تصور بکنید، هیچ وقت یک آخوند حاضر مى شود از پاپ تعریف کند، عاشقانه صحبت بکند، اینها وظیفه من و شما را خیلى سنگین تر مى کند. جاهاى دیگر هم کم و بیش همین احساسات است، همین احساس نیاز هست، اما حقیقت این است من با این که به خیلى از کشورهاى دنیا رفته ام، هیچ جا این صحنه ها را ندیده بودم. مردمى هستند فطرى که هر چه در دلشان هست خیلى صاف مى گویند; اگر چیزى را قبول دارند، مى گویند قبول داریم و اگر قبول ندارند، مى گویند قبول نداریم. شما تصورش را نمى توانید بکنید که زنهاى آن جا چه تصورى از زندگى دارند، اصلاً اگر بگوییم کنار دریا نروید، گویا گفته ایم که در جهنم باشید و اگر این آزادى هاى دوستانه بین دختر و پسر نباشد، انگار زندگى برایشان جهنم مى شود، امّا وقتى درباره همین مسائل با ایشان صحبت مى کردیم و از این مسائل انتقاد و آن را محکوم مى کردیم، براى ما کف مى زدند و اظهار محبت مى کردند.

یک دانشجوى مسیحى با یک دانشجوى یهودى، در همان سخنرانى گوادلوپ، جلو آمدند. اول دانشجوى یهودى مقدارى صحبت کرد. بعد، آن دانشجوى مسیحى گفت: «که من براى شما تملق نمى گویم; چرا که هیچ انگیزه اى براى تملّق گویى ندارم، ولى در این دو شب که شما در کالج صحبت کردید من در شما نور خدایى دیده ام». از این تعبیرات زیاد بود، حتى کشیشها و اسقفها مى گفتند: «خدا شما را براى احیاى دینش، بدین جا فرستاده است.»

به هر حال غرض از این عرایض، فقط ابلاغ پیامى بود که از این سفر دریافت کرده بودم تا بدانیم اسلام چیست؟ اولاً قدرش را بدانیم و ثانیاً آگاه باشیم که چقدر زمینه فعالیت وجود دارد و چه تکالیف بزرگى بر دوشمان مى باشد.»


رأی دهید
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.