لحظه به لحظه با یک آدم ربایی
رأی دهید
در اداره آگاهی نشسته ام که خبر می رسد آدم ربایی صورت گرفته است، سریعا به همراه رییس شعبه ۱۱ آگاهی تهران سرهنگ گروسی، همچنین سرهنگ میر سنجری، رییس عملیات گشت آگاهی تهران و رییس آگاهی تهران، سرهنگ بیات درمحل حضور پیدا می کنیم. پرایدی سفید رنگی در پارکینگ یک مجتمع به چشم می خورد که پیش از رسیدن ما، مامورین دوره اش کرده اند... جلوتر می ریم، شیشه جلو به اندازه یک بند انگشت باز است. جوانی با بلوز سفید، دو تیغ موکت بری با تیغ های کشیده دردست، یکی را روی گردن خودش و دیگری را روی گردن دختر راننده گذاشته... از گردن خودش کمی خون بیرون می آید، عصبی است با دهانی کف کرده، گویا با تمام دنیا جنگ دارد. سرهنگ بیات، میرسنجری و گروسی با جوان صحبت می کنند، اما افاقه ای نمی کند و او از ماشین پیاده نمی شود.
شروع حادثه
سرگرد عزت ا... فتوت از افسران ورزیده دایره ۱۱ آگاهی تهران درمورد شروع حادثه می گوید: طی شکایتی مبنی بر این که دختری با پراید مادرش گم شده، شماره اتومبیل برای متوقف کردن آن به واحدهای گشتی اعلام می شود، که در نتیجه واحد گشت درخیابان مولوی اتومبیل را رویت می کنند و تعقیب و گریز ادامه پیدا می کند تا این که اتومبیل وارد پارکینگ می شود. به جز این دختر و پسر، دو پسر دیگر هم درعقب اتومبیل نشسته اند که پس از ایست اتومبیل، آن دو نفر درهنگام پیاده شدن و فرار کردن دستگیر می شوند. اما پسر جوان با تیغ موکت بری شروع به تهدید کرده است. تازه متوجه دو مردی که در اتومبیل آگاهی با دستان دستبند زده تحت مراقبت مامورین هستند می شوم. صحبت با گروگانگیر همچنان ادامه دارد. سرهنگ گروسی به کناری می آید و از سرگرد فتوت، سرگرد بهگذر و سروان نفیسی و افسران دایره ۱۱ می خواهد که از چند جهت با میله آهنی به اتومبیل حمله کنند و همچنین آماده حمله با گاز اشک آور شوند... لحظات بسیار حساس و نفس گیری است. درحالی که فرمانده گروه گشت آگاهی با آدم ربا مشغول مذاکره است، موارد یاد شده با سرهنگ بیات، رییس آگاهی تهران درمیان گذاشته می شود تا کسب تکلیف شود.
یک معجزه
اما گویا احتیاجی به عملیات نیست، چرا که سرانجام جوان گروگان گیر قبول می کند که سرهنگ میر سنجری، رییس گشت آگاهی تهران دراتومبیل بنشیند. این اولین گام برای رسیدن به موفقیت است. در همین حین، با تلفن همراه مادری که شکایت کرده (مادر دختر) تماس می گیرند و او هم با تلفن همراه دخترش که داخل پراید نشسته صحبت می کند. لحظه های اضطراب به کندی می گذرد. چند عکس به طوری که اصلا محسوس نباشد می گیرم. پارکینگ مملو از اتومبیل های اداره آگاهی است، درست مثل فیلم های هالیوودی... درداخل اتومبیل گروگان گیر درحالی که تیغ موکت بری را روی شاهرگ خودش گذاشته به زحمت جا عوض می کند و در صندلی عقب می نشیند، سرهنگ میر سنجری پیاده می شود و در صندلی جلو می نشیند، گویا توانسته جوان را متقاعد کند و به مامورین دستور می دهد تا راه را باز کنند.
حرکت به سوی آگاهی
دختر اتومبیل را حرکت می دهد، اتومبیل های آگاهی راه را باز می کنند و پراید سفید رنگ با اسکورت اتومبیل های آگاهی حرکت می کند تا وارد آگاهی می شود و تا زیر پله های منتهی به ساختمان دایره ۱۱ آگاهی می روند... مرد جوان اولین کسی است که پیاده می شود. سرهنگ گروسی دستش را می گیرد و به دایره هدایتش می کند. نفر بعدی دختر جوان است. مادرش هم ازراه می رسد. دو نفر دیگر که دستگیر شده اند را هم بدین شکل...
گروگانگیر، پسر یک کارگردان معروف است
مرد جوان، حدود ۲۰سال سن دارد وکارگردان آماتور سینما و همچنین پسر یکی از کارگردانان معروف رژیم گذشته است که اکنون در خارج به سر می برد. دختر و پسر به یکدیگر علاقه مند بودند و به علت مخالفت والدین دختر با ازدواجشان، قرار می گذارند که با پراید مادر دختر فرار کنند... در مدت غیبت، آن دو درپراید به سر می برند و جالب این که برای امرار معاش مسافرکشی می کردند. آن دو نفر دستگیر شده که عرب زبان هم بودند، مسافرین بخت برگشته آنان بودند...
سرانجام
طبق حکم قاضی کشیک، غنیمی، با روشن شدن مسائل، مسافران آزاد و برای پسر جوان و دختر قرار صادر می شود و با قرار وثیقه آزاد می گردند تا وضعیت خانوادگی آنان مشخص شود...
