بوف کور و ناسیونالیسم
این سخنرانی همچنین یادآور بازگشت وسیع و دور از انتظار صادق هدایت به جامعه پس از انقلاب ایران است. وسیع برای آنکه در طول بیست سال اخیر صدها کتاب و مقاله درباره هدایت منتشر شده و دور از انتظار برای آنکه ناسیونالیسم هدایت در تقابل با افکار حاکم قرار می گیرد.
|
این بازگشت تا آنجا که حافظه یاری می کند با کتاب مصطفی فرزانه، "آشنایی با صادق هدایت"، در نیمه دهه شصت آغاز شد و از آن زمان تا کنون همچنان با انتشار کتابها و مقالات متعدد و نیز با برگزاری جلسات سخنرانی و بزرگداشت هدایت به مناسبت های مختلف در ایران و خارج از ایران تداوم یافته و کتاب "هدایت، بوف کور و ناسیونالیسم" تازه ترین اثری است که در این زمینه منتشر شده است.
اما از میان انبوه کتابها و مقالاتی که در طول بیست سال اخیر در باره هدایت منتشر شده، به نظر می رسد سه مقاله بیشتر بحث بر انگیز باشد؛ نخست همین مقاله بوف کور و ناسیونالیسم، که توسط دکتر آجودانی در سال ۱۳۷۱ ابتدا در "ایران نامه" منتشر شد؛ دیگری بحث اسطوره کشی و اسطوره آفرینی هدایت که بار اول در پاییز ۱۳۸۱ به صورت یک سخنرانی توسط دکتر محمد صنعتی در دانشکده صنعت آب و برق تهران ایراد گردید و بعدها صورت گسترش یافته آن به شکل کتابی در آمد؛ و سومی "افسون چشمهای بوف کور" اثر جمشید طاهری پور (مقیم آلمان) که نخست بار یکی دو سال پیش در سایت های فارسی زبان خارج کشور منتشر گردید و گویا هنوز به شکل کتاب منتشر نشده باشد.
بحث اسطوره کشی و اسطوره آفرینی هدایت بار اول در پاییز ۱۳۸۱ به صورت یک سخنرانی توسط دکتر محمد صنعتی در دانشکده صنعت آب و برق تهران ایراد گردید
|
بحث دکتر صنعتی درباره بوف کور، هدایت را در جایگاه نویسنده خردورزی می نشاند که از پیشاهنگان اندیشه مدرنیته در ایران است.
وی می گوید انسان با ذهنیت اسطوره ای نیاز چندانی به اندیشیدن نداشت. رفتار او در قالب هایی که اسطوره معین می کرد، چندان شرطی شده بود که در برابر نشانه های معینی واکنش های معین نشان می داد، اما در دنیای مدرن انسان با تکیه به خرد، جهت رابطه را عوض کرد. انسان امروز می اندیشد و اسطوره های زمانه خود را بر می گزیند.
این انسان که بیشتر انسان غربی است در رنسانس پیوندهای خود را با دنیای پیشین گسست در حالی که انسان شرقی در همان شرایط تاریخی و فرهنگی گذشته به زندگی خود ادامه می دهد.
"معلق میان دنیای جدید و قدیم"
هدایت، بوف کور و توپ مرواری را در چنین بستر تاریخی ای آفرید و سپس اوسانه و نیرنگستان را نوشت.
از دیدگاه دکتر صنعتی، هدایت با مرور دقیق فرهنگ سه هزار ساله طرح اسطوره کهنی را که بر سرزمین ایران حاکم بود و هست، در رمانی که از نظر فرم و تکنیک متعلق به ادبیات قرن بیستم است باز آفرید.
اما در بوف کور باز آفرینی اسطوره نه به قصد حفظ و حراست از اسطوره های کهن و نگهداری میراث کهنه و وازده، بلکه برای کشتن و اسطوره زدایی صورت می گیرد و هدف آن مدرنیته است. بوف کور از دیدگاه دکتر صنعتی کمر به قتل تمام اسطوره های وازده و از کار افتاده بسته است.
جمشید طاهری پور، در مقاله بلند خود "افسون چشمهای بوف کور" موضوع را از دیدگاه دیگری مطرح می کند اما به همین نتایج دکتر صنعتی می رسد. به نظر او آثار هدایت و بویژه بوف کور، در چارچوب پروژه روشنگری قابل ارزیابی است و افق فلسفی – تاریخی هدایت به همان چشم اندازی تعلق دارد که دکارت و کانت به روی انسان عصر جدید گشوده اند.
|
طاهری پور بر تجربه هستی شناختی هدایت تأکید می ورزد و عقیده دارد که اگر راوی بوف کور یک مخلوط عجیب و غریب و مرده متحرک است، به خاطر آن است که در میان دنیای قدیم و جدید به حالت تعلیق به سر می برد، به خاطر آن است که در یک سوی آن سنت، و در سوی دیگر آن مدرنیته قد علم کرده است.
موضوع اصلی بوف کور بنا به نوشته طاهری پور، گسست از "سایه" و بیرون آمدن از "تاریکی" است. این موضوع در مواجهه راوی با یادمان هایی که به هستی قدیم تعلق دارند پرورده می شود. راوی در این مواجهه در پی یافتن خویش و در جستجوی فردیت خود و دست یافتن به اختیار و آزادی است.
به نظر طاهری پور، همزبانی هدایت با نسل های امروز ایران که پیکارشان معطوف به حقوق و آزادی های فردی است و پیام نیرومند کتاب او که انسان ایرانی را بیرون از "حبس سایه ها" و "تاریکی" قرون وسطا می طلبد، هدایت را نویسنده محبوب نسل های جوان کرده است.
بازیابی گلدان راغه
مقاله دکتر آجودانی که بر ناسیونالیسم هدایت در بوف کور اصرار می ورزد اگرچه سالها پیش منتشر شد اما اهمیت آن به خاطر انتشار محدود آشکار نگشت و اکنون با انتشار کتاب "هدایت، بوف کور و ناسیونالیسم" انتظار می رود بحث های تازه ای برانگیزد. زیرا تحلیل او به افکار خود هدایت درباره فرهنگ و تمدن پیش از اسلام که بر اثر حمله تازیان از بین رفته، یعنی همان چیزی که در دیگر کتابهای هدایت از جمله پروین دختر ساسان و مازیار موج می زند، نقب می زند.
از دیدگاه دکتر آجودانی روایت اول بوف کور متعلق به دوره پیش از اسلام و روایت دوم مربوط به دوره اسلامی است. بین بوف کور و پروین دختر ساسانی (آجودانی می گوید نام اصلی کتاب دختر ساسانی بوده که بعدها تبدیل به ساسان شده است) رابطه و گفتگویی مشخص برقرار است. "آنچنان مشخص که گویی بوف کور بازخوانی و بازنویسی تازه ای است از پروین دختر ساسانی، در ساختار روایتی دیگرگون".
|
دختر اثیری روایت اول بوف کور، همان پروین دختر ساسانی دوره پیش از اسلام است که در زمان حمله اعراب دختر بچه ای بوده که به همراه پدر و خانواده از دست اعراب گریخته و خود را به ری (همان راغه قدیم) رسانده، اما در آنجا نیز از هجوم اعراب در امان نمانده و در روایت دوم بدل به لکاته دوران بعدی شده است. "گویی دیگر آنچه واقعیت دارد همین لکاته است، نه پروین و نه دختر اثیری. لکاته نیمه ای از واقعیت تاریخ ماست در جنگ نیمه دیگر واقعیتی به نام پیرمرد خنزر پنزری".
آجودانی می گوید در روایت اول، راوی تصویری از چشم های دختر اثیری (نماد ایران پیش از اسلام) روی کاغذ نقاشی می کند تا به یادگار نگه دارد و در روایت دوم با کارد چشم لکاته (نماد ایران پس از حمله اعراب) را کور می کند تا او را نابود کند. پس از کشتن لکاته است که راوی در می یابد استحاله فرهنگ و تمدن ایرانی نه تنها در جامعه ایرانی صورت گرفته بلکه خود وی را هم دگرگون و بدل به پیرمرد خنزر پنزری کرده است. همچنانکه بر اثر تسلط اعراب بر ایران، فرهنگ و تمدن ایرانی به فرهنگ و تمدن اسلامی بدل شده و انسان ایرانی به انسان دیگری تغییر شکل و ماهیت داده است.
به این ترتیب در تحول سمبلیک نمادها، با تغییر روح و فکر و حس انسان ایرانی، به گفته دکتر آجودانی استحاله یک تمدن و فرهنگ کهنسال به رسوم و آیین بیگانه، همان چیزی که مایه یأس هدایت بود، در زبان استعاری، شاعرانه، و ایهام آلود در بوف کور به نمایش گذاشته می شود.
دکتر آجودانی می گوید راوی بوف کور در ایران اسلامی شده، ایرانی که از ۱۴۰۰ سال پیش تا کنون استمرار دارد، همچنان دلنگران گلدان راغه ای است که یادگار شهر قدیم ری، یادگار عشق او، و یادگار عظمت و شکوه باستانی ایران است و در دستهای متجاوز پیرمرد خنزر پنزری از دید او محو می شود.
به نظر او وقتی امیدی نمی ماند، سودای بازگشت به گذشته، نوستالژی درد آلود راوی بار دیگر از درون داستان سر بر می کشد.
"گویی راوی بوف کور همچون صادق هدایت در برزخ سنت و مدرنیسم، در سایه شوم یأسی ویرانگر امیدی به آینده، امیدی به احیای گذشته با شکوه، و امیدی به بازیابی گلدان راغه ندارد. خاطره مرگبار آن عشق پر شکوه گذشته چون وزن مرده ای هم بر سینه هدایت و هم بر سینه راوی بوف کور سنگینی می کند".