در دوران شاه، شبح استقلال بلوچستان با پشتیبانی شوروی سابق، ترس را دامن میزد و حاصل طبیعی ترس، تمرکز حکومت مرکزی بر رفتار شهروندان بودایران وایر، مهرانگیز کار: در ایران، همه مردم تهرانی و اصفهانی و شیرازی و یزدی و یک کاسه فارس نیستند، بلوچ و کُرد و ترک و عرب هم داریم. همچنین همه مردم مسلمان شیعه اثنیعشری نیستند، مسیحی( ارمنی) و کلیمی و زرتشتی و اهل تسنن و یارسان و بهایی و درویش هم داریم.بیخدا هم کم نداریم. متظاهر به دینداری افراطی که واویلا است!
این جامعه در ذات خود گوناگون است. از نظر فرهنگی، یکرنگ نیست و با این وصف، تاریخ و جغرافیای با همزیستی زیر نام ایران را قرنها تمرین کرده و هرگاه باری در کوتاهمدت، نظم کهن در گوشهای در هم ریخته، زود به سامان با همزیستی بازگشته است؛ به زور یا به عادت.
این مقدمه ساده را نوشتم تا در موضوع توزیع درآمد، کارآفرینی و روا داری فرهنگی و دینی در مناطقی که محل سکنای غیر فارسها هستند در زمان شاه، کوتاه چرخی بزنم.
***
تا جایی که میدانیم و به چشم دیدهایم، غیر از بخشهایی از خوزستان که انگلیسیها در آن پالایشگاه زدند و صنعت نفت را ابتدا با در نظر گرفتن سود کلان به کام خود پایهگذاری کردند، در دیگر مناطق که غیر فارس زیاد است، اثری از سرمایهگذاریهای بزرگ دیده نشده و فقر و انواع دیگر محرومیتها را بلوچ و کُرد و عرب به تمام تجربه کردهاند. ترس از تجزیهطلبی، کابوس هر حکومتی است که ایران را مدیریت میکند. این ترس چنان نیرومند است که نارضایتی هر منتقد و مخالفی در مناطق مورد اشاره، توسط دستگاه امنیتی تفسیر به تمایل به تجزیهطلبی شده و سرکوب سخت را حکومت مرکزی تجویز میکند.
در نبود کارآفرینی، به اقتضای جغرافیای هر منطقه که جمعیت غیرفارس آن زیاد است و با کشورهای دیگری مرز خاکی یا آبی دارد، کسب درآمد از طریق قاچاق برای انبوهی از جوانها و حتی زنان تنها راه امرار معاش بوده و است. این رویکرد اضطراری در قوانین جرمانگاری شده و به قدری تکرار میشود که زندگی در خطر اهالی مرزنشین در زمان شاه عادیسازی شده بود.
بودجه لازم جهت مدرسهسازی در بخشهایی از مناطق محروم برای محرومیتزدایی تخصیص نیافته بود. دوری مدارس از روستاها، بهویژه راه را بر دختران برای دانشآموزی بسته بود. زبان مادری در دوره آموزش ابتدایی به منظور کمکرسانی به طفلی که زبان فارسی را در خانه نیاموخته بود، پذیرفته نمیشد و کودک ترک و کُرد و بلوچ و عرب به فرض هم که مدرسه در دسترس بود، مدرسه را با شکنجه روانی آغاز میکرد. در شرایط مسلط بر مناطق محروم، زنان در وضعیت دشوارتری قرار میگرفتند که بیسوادی، ازدواج اجباری و کودک همسری یکی از نتایج آن بودزنان در بخشهای محروم این مناطق زیر فشار فقر و مردسالاری فرسوده شدهاند و در جایی مانند شهرستان ایلام که محرومیت و فقر از سر و روی آن میریزد، آمار خودسوزی زنان غیر قابل انکار است.
در دوران شاه، شبح استقلال بلوچستان با پشتیبانی شوروی سابق، ترس را دامن میزد و حاصل طبیعی ترس، تمرکز حکومت مرکزی بر رفتار شهروندان بود. اعتنا به نیازهای انسانی و رفاهی و آموزشی مردم اولویت اول نبود.
در شرایط مسلط بر مناطق محروم، زنان در وضعیت دشوارتری قرار میگرفتند که بیسوادی، ازدواج اجباری و کودک همسری یکی از نتایج آن بود.
در بخشهای محروم، مردان به اجبار در جای کارگران مهاجر راهی مناطقی آن سوی مرز محل اقامت خود میشدند و حفاظت و اداره بچهها که تعدادشان زیاد بود، گاهی تا چند سال بر عهده مادران بود. زنانی که تن به کشاورزی و دامداری در شرایط کوچنشینی میدادند، زندگی طاقت فرسایی داشتند.
این پارههای محروم کشور زیر بار بیاعتنایی حکومت مرکزی خم میشدند. اما سهمی که از حکومت نصیبشان میشد، نظارت امنیتی بیش از حد بود. هرچند به خواب هم نمیدیدند ولی آرزوی تغییر به زندگیشان معنا میبخشید. به چند و چون آن نمیاندیشیدند که سیر کردن شکم بچهها جایی برای اندیشیدن باقی نمیگذاشت، شبانگاهان سر نماز تغییر را عاجزانه دعا میکردند.
باری که فرصتی دست داد و از یک مقام سیاسی دوران شاه پرسیدم
چرا با وجود درآمد فزاینده فروش نفت، در این مناطق آن گونه که لازم است، سرمایهگذاری و کارآفرینی نمیشود، پاسخ داد: «ریسک سرمایهگذاری مفید در مناطق مرزی خیلی بالا است.» علت را پرسیدم، گفت: «مراکز کوچک و بزرگ صنعتی اگر پا بگیرند، در تیررس حکومتهایی خواهند بود که آن سوی مرز دیدهبانی میکنند. همیشه خطر جنگ نامنتظر با آنها که به انهدام صنایع منجر میشود، ما را تهدید میکند.»
***
اقلیتهای دینی در زمان شاه جمعیتهای بزرگی را تشکیل میدادند. سه اقلیت مسیحی، کلیمی، زرتشتی در قانون اساسی مشروطه به رسمیت شناخته شده و میتوانستند زندگی معیشتی و حرفهای مناسبی داشته باشند. اما تبعیض شامل حال برخی اقلیتها که جزو آن سه اقلیت نبودند، میشد. بهاییان ایران که تاریخ خونباری پشت سر داشتند، در زمان شاه در موقعیت مناسبی قرار گرفته بودند و از سوی حکومت وقت تهدید نمیشدند. احساس ناامنی نمیکردند. در یک مورد هجوم نظامی به «حظیرهالقدس» در سال ۱۳۳۴ به شدت آنها را متاثر کرد و پس از آن کمتر گرفتار فشارهای حکومتی شدند. بهاییان از دوران شاه هرچند به خوبی یاد میکنند ولی همواره یادآور میشوند که «رضایت نسبی» داشتهاند.
بهاییان اگر برای استخدام دولتی ناگزیر پرسشنامه ساواک را پر میکردند، جای «مذهب» را سفید میگذاشتند. در این صورت طبق توافقی نانوشته، ساواک که اغلب اعضای آن مذهبی و مسلمان بودند، مانع استخدامشان نمیشد. هرگاه مذهب خود را بهایی اعلام میکردند، راه استخدام بر آنها به کلی بسته میشد.
مسلمانان اهل تسنن که در مناطق خاصی در جوار خلیج فارس و دیگر مناطق محروم ساکن بودند، به صورت شهروند برابر دیده نمیشدند و به ندرت در مشاغل کلیدی کوچک در مناطقی که اکثریت سنی بودند، قرار میگرفتند. این ساکنان همجوار با خلیج فارس، ترس حکومت مرکزی شاه را دامن میزدند.
آن سوی، آب حکومتهای سنی بر پا بودند که دستگاه امنیتی هرگونه نزدیکی ایرانیان این سوی آب با آنها را خطرناک ارزیابی میکرد.