اصولی از «انقلاب سفید» مانند تاسیس «سپاه دانش» و «سپاه بهداشت» در مسیر توسعه تدوین شده بود. خانوادههای سنتی دوست نداشتند دخترانشان تنها سفر کنند و برای سواد آموزی و کمکرسانی به بهداشت عمومی، تنها به روستاهای کشور اعزام شوند. کم و بیش مقاومت خانوادهها، بازدارنده بود ولی همان اندازه هم که پذیرفته یا تحمیل شد، دختران جوان را با زاد و بومشان آشنا ساخت و لذت خدمت و استقلال از خانواده را چشیدند و دیگر رهایش نکردند. به علاوه، اهل چون و چرا هم شدند که حکومتهای تک صدایی را خوش نمیآید.
***
شاه به هر دلیل غافل بود از این که باز کردن فضای تحصیل و خدمت به روی جوانان دختر و پسر و ایجاد شوق و شور ملی و سازندگی در آنها ایجاب میکند تا چند صدایی را بپذیرد و قبول کند ایران جامعهای تکثرگرا و پلورالیست است و در قفس تک صدایی، اول یخ میزند و بیتفاوت میشود و در لحظهای نامنتظر، با ویرانگری هیجان میآفریند و ابراز وجود میکند.
خانوادههای مذهبی و سنتی که جمعیت بزرگی را تشکیل میدادند، از این سیاستهای پیشرو به خشم میآمدند و در سکوت مقاومت منفی میکردند. آنها مانع بزرگی بر سر راه بودند. این جمعیت ناراضی چفت و بستشان را با قم و مراجع تقلید سفتتر میکردند و تقلید بیخردانه به ازای پرداخت «سهم امام» به دفاتر آنها را تنها راه مشروع نافرمانی از تجددگرایی شاه میپنداشتند.
عقل اقتضا میکرد که جوانها قدردان اصلاحات شاه باشند و در محاصره خطرها، او را پشتیبانی کنند اما چرا به دشمنان او پیوستند؟
دخترانی که توانسته بودند رضایت خانوادهها را برای سفر به روستاها جلب کنند، همپای پسران، نسبت به ظرفیتهای بومی و کاستیهای مدیریتی در بهرهبرداری از ظرفیتها، آگاه، منتقد، پرسشگر و صاحبنظر شدند. دختران و پسران عضو سپاه دانش و سپاه بهداشت پس از پایان خدمت هرچه میگشتند، فضای سیاسی، حزبی و مطبوعاتی امن و آمادهای برای حضور فعال و پرشور خود نمییافتند و تجاربشان کمتر به نهادهای حکومتی و به دیگر نسلها منتقل میشدند. آنها دنبال میعادگاه با همدردها و رهبر دردآشنا میگشتند. نمیخواستند زیرزمینی زندگی کنند و به دستهجات مخفی بپیوندند. گاهی به جزوه بیمایه «غربزدگی» [اثر] «جلال آلاحمد» میچسبیدند تا بفهمند ریشه کمبودها کجا است. ساواک در کمال نادانی، داشتن و خواندن این ناقابل را خودسرانه و بدون وجود ماده قانون خاصی در قوانین جزایی کشور، جرمانگاری کرده بود و جوانها را به این جرم دستگیر میکرد. از طرفی نیز آثاری مانند «آن چه خود داشت»، [اثر] «احسان نراقی» و کتابهایی با محتوای فکری مشابه را مثل داروی دردهای اجتماعی در دسترس میگذاشت.
محتوای فکری مندرج در این کتابها، بازگشت به گذشته، دور شدن از فرهنگ و تمدن غرب و استخراج راه و روش زندگی بر پایه ارزشهای درونی و بومی و کهن بود. در این حوزه، سوای جلال آلاحمد، اندیشمندان پر آوازهای مانند «داریوش شایگان» و احسان نراقی دستشان در کار بود و ترغیب جوانهایی که شاه میخواست آنها را به سوی تجددگرایی جذب کند، با کتابهای به ظاهر وزین آنها غیر ممکن میشد.
شایگان در کتاب «آسیا در برابر غرب»، به تلاشی جدی در برابر چالش فلسفی و فرهنگی، به مقابله با غرب میپردازد. در این اثر، او مفهوم غربزدگی جلال آلاحمد را گسترش داد و فهمی عمیق از مسایلی را ارایه کرد که مواجهه انسانهای جهان سوم با هژمونی فرهنگ غربی را در بر میگرفتند.
میگفت: «غربزدگی نه فقط جهل نسبت به غرب و ناآگاهی به تقدیر تاریخی خودمان است بلکه همراه با بیگانگی از خودمان نیز هست.»
بنابراین، زمینه ذهنی و روانی جوانان که تبدیل به سرگردانهای سیاسی شده بودند، آماده میشد برای پذیرش هر آن چه که از گذشتههای فرهنگی، دینی و سنتی، رنگی، نشانهای و اثری داشت.
بعدها تعریف این ارزشهای بومی و کهن کاملا در انحصار «مرتضی مطهری» و «علی شریعتی» و «روحالله خمینی» قرار گرفت. اینها محتوای فلسفی اندیشمندانی از سلسله داریوش شایگان و احسان نراقی را که در غرب دانش و فلسفه آموخته بودند، تقلیل دادند به صدر اسلام و آنها را ساده و عامه پسند و ارتجاعی تعریف کردند.
البته ساخت و کهن الگوهایی مانند محتوای مقالات مطهری در مجله مدرن «زن روز» و «فاطمه فاطمه است» شریعتی در حسینیه ارشاد به مذاق جوانهای جستوجوگر پنجاهوهفتی خوش نشست و آنها را برای فرود خمینی و تخریب همه داشتهها و ساختهها آماده ساخت این فرصت برای یکهتازی را دستکم درباره مرتضی مطهری و علی شریعتی، ساواک تسهیل بخشید تا در چارچوب ذهنیتی فقیر، این جوری در برابر انقلاب کمونیستی برج و بارو بسازد.
البته ساخت و کهن الگوهایی مانند محتوای مقالات مطهری در مجله مدرن «زن روز» و «فاطمه فاطمه است» شریعتی در حسینیه ارشاد به مذاق جوانهای جستوجوگر پنجاهوهفتی خوش نشست و آنها را برای فرود خمینی و تخریب همه داشتهها و ساختهها آماده ساخت.
کهن الگوی بومی و ویرانگری با نام خمینی که جاذبههای انقلابی و آزادیخواهی را با پیشینه مبارزه با شاه در جای دستنشانده امریکا و تبعید در کیسه داشت، خرج شد تا انبوهی بیسواد و با سواد که فرهیختگان و روشنفکران، دستهجات چپ مستقل و تودهای، مارکسیستهای چریکمشرب و «جبهه ملی» و حزب «ملت ایران» و «نهضت آزادی» و «ملی- مذهبی» و «مجاهدین خلق» و… تشویقشان میکردند، از خمینی استقبال کنند.
جوانهای دانشجو و منتقد که ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ برای خمینی و طلبهها و بازار سنتی تره هم خورد نکرده بودند، سال ۱۳۵۷ سینه چاک او شدند، چرا که علی شریعتی اجازه یافت تا جوانهای سرگردان سیاسی را به منابر خود در حسینیه ارشاد دعوت کند و به آنها آمیزهای خوشطعم از اسلام و مارکسیسم بخوراند.
از دموکراسیخواهی کمتر گفته میشد و «شاه باید برود» و «هر که میخواهد بیاید»، موتور محرکه انقلاب بودند.
چهرههای شاخص دستهجات سیاسی چپ و راست نمیتوانستند جمعیت ناراضی را رهبری کنند و به خیابان بکشانند، ناچار رفتند زیر عبای خمینی تا در قدرت سیاسی پس از شاه سهم داشته باشند. به راستی باور کرده بودند که خمینی میرود قم و حکومت را به آنها میسپارد. گاهی میگفتند اگر بخواهد حکومت کند، از شاه که قلدرتر نیست، ساقطش میکنیم!
دستگاه تبلیغاتی شاه عقلش نرسیده بود تا چند سال پیش از آن که مردم و حتی فرهیختگان خمینی را در ماه ببینند، کتابی که او حکومت مورد نظرش، ولایتفقیه را در آن به روشنی توضیح داده بود، در تیراژ وسیع و چه بسا رایگان در اختیار بگذارند.
ادامه دارد...