داستان

سه‌شنبه ۲۰ سپتامبر ۲۰۱۱ - ۲۹ شهریور ۱۳۹۰ به هنگام اشغال روسیه توسط ناپلئون دسته ای از سربازان وی ، درگیر جنگ شدیدی در یکی از شهر های کوچک آن سرزمین زمستان های بی پایان بودند که ناپلئون به طور تصادفی ، از سربازان خود جدا افتاد .

شنبه ۱۷ سپتامبر ۲۰۱۱ - ۲۶ شهریور ۱۳۹۰ مردی به یک مغازه فروش حیوانات رفت و درخواست یک طوطی کرد. صاحب فروشگاه به سه طوطی خوش چهره اشاره کرد و گفت: طوطی سمت چپ ۵۰۰ دلار است.

پنج‌شنبه ۱۵ سپتامبر ۲۰۱۱ - ۲۴ شهریور ۱۳۹۰ روزی پسر بچه ای نزد شیوانا آمد و گفت: مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد. خواهر کوچکم را قربانی کند. لطفا خواهر بیگناهم را نجات دهید.

دوشنبه ۱۲ سپتامبر ۲۰۱۱ - ۲۱ شهریور ۱۳۹۰ یک روز پدر بزرگم برام یه کتاب دست نویس آورد، کتابی که بسیار گرون قیمت بود، و با ارزش، وقتی به من داد، تاکید کرد که این کتاب مال توئه مال خود خودته و من از تعجب شاخ در آورده بودم که چرا باید چنین هدیه با ارزشی رو بی هیچ مناسبتی به من بده.

جمعه ۰۹ سپتامبر ۲۰۱۱ - ۱۸ شهریور ۱۳۹۰ روزی مردی نزد پزشک روانشناس معروف شهر خود رفت. وقتی پزشک او را دید دلیل آمدنش را پرسید، مرد رو به پزشک کردو از غم های بزرگی که در دل داشت برای دکتر تعریف کرد.

پنج‌شنبه ۰۸ سپتامبر ۲۰۱۱ - ۱۷ شهریور ۱۳۹۰ پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده. یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود : برای پدر.

چهار‌شنبه ۰۷ سپتامبر ۲۰۱۱ - ۱۶ شهریور ۱۳۹۰ می دونستیم بچه دار نمی شیم. ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از ماست. اولاش نمی خواستیم بدونیم. با خودمون می گفتیم، عشقمون واسه یه زندگی رویایی کافیه.

سه‌شنبه ۰۶ سپتامبر ۲۰۱۱ - ۱۵ شهریور ۱۳۹۰ لاک پشتی بود که با عقربی در نزدیکی همدیگر زندگی می کردند . آن دو به هم عادت کرده بودند . روزی از روزها در محل زندگی آنها اتفاقی افتاد و زندگی آنها را به خطر انداخت . آنها مجبور شدند به محل دیگری کوچ کنند . . .

دوشنبه ۰۵ سپتامبر ۲۰۱۱ - ۱۴ شهریور ۱۳۹۰ چند روز قبل بود یک روز بارانی سرد تابستانی شمال اروپا، خانه نشسته بودم به یاد وطن کف زمین دراز کشیده بودم تو اتاقی مانند حجره آخوندها روی میز کوتاهی به سبک میز غذا خوری ژاپنی، کتاب هام دور و برم پهن بود.

شنبه ۰۳ سپتامبر ۲۰۱۱ - ۱۲ شهریور ۱۳۹۰ در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود ، پسر ١٠ ساله ‌اى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت میزى نشست . خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت .

پنج‌شنبه ۲۵ آگوست ۲۰۱۱ - ۳ شهریور ۱۳۹۰ پیری برای جمعی سخن میراند... لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند.

سه‌شنبه ۲۳ آگوست ۲۰۱۱ - ۱ شهریور ۱۳۹۰ روزی از روزها، در یکی از شرکت های صنعتی مدیری توانمند کار می‌کرد که آوازه "تصمیم گیرنده سریع " را با خود یدک می‌کشید. . .

دوشنبه ۲۲ آگوست ۲۰۱۱ - ۳۱ مرداد ۱۳۹۰ عاشقش بودم عاشقم نبود وقتی عاشقم شد که دیگه دیر شده بود

پنج‌شنبه ۱۸ آگوست ۲۰۱۱ - ۲۷ مرداد ۱۳۹۰ می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. مادرم گفت: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!

چهار‌شنبه ۱۷ آگوست ۲۰۱۱ - ۲۶ مرداد ۱۳۹۰ امروز تو یکی از صفحه های اجتماعی خبر مرگش را دوستاش به هم تسلیت میگفتن، شش هفت ماه پیش باهاش آشنا شدم تو یکی از همین صفحه ها،

یکشنبه ۱۴ آگوست ۲۰۱۱ - ۲۳ مرداد ۱۳۹۰ مدیر به منشی میگه برای یه هفته باید بریم مسافرت کارهات رو روبراه کن . منشی زنگ میزنه به شوهرش میگه: من باید با رئیسم برم سفر کاری, کارهات رو روبراه کن . . .

شنبه ۱۳ آگوست ۲۰۱۱ - ۲۲ مرداد ۱۳۹۰ عتیقه‌فروشی، در روستایی به منزل رعیتی ساده وارد شد.

شنبه ۰۶ آگوست ۲۰۱۱ - ۱۵ مرداد ۱۳۹۰ در بازگشت از کلیسا، جک از دوستش می پرسد: «فکر می کنی آیا می شود هنگام دعا کردن سیگار کشید؟

سه‌شنبه ۰۲ آگوست ۲۰۱۱ - ۱۱ مرداد ۱۳۹۰ وقتی ناصر الدین شاه دستگاه تلگراف را به ایران آورد و در تهران نخستین تلگرافخانه افتتاح شد. مردم به این دستگاه تازه بی اعتماد بودند، برای همین، سلطان صاحبقران اجازه داد که مردم یکی-دو روزی پیام های خود را رایگان به شهر های دیگر بفرستند.

جمعه ۲۹ جولای ۲۰۱۱ - ۷ مرداد ۱۳۹۰ دیروز توی پیاده رو به طرف میدان تجریش می رفتم. از دور دیدم یک کارت پخش کن خیلی با کلاس، کاغذهای رنگی قشنگی دستشه ولی به هر کسی نمی ده.

چهار‌شنبه ۲۷ جولای ۲۰۱۱ - ۵ مرداد ۱۳۹۰ پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می‌کرد. او می‌خواست مزرعه سیب‌زمینی‌اش را شخم بزند اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش که می‌توانست به او کمک کند، در زندان بود!

شنبه ۱۶ جولای ۲۰۱۱ - ۲۵ تیر ۱۳۹۰ چند سال پیش، در یک روز گرم تابستان، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را در آورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت. مادرش از پنجره نگاهش می‌کرد و از شادی کودکش لذت می‌برد..

پنج‌شنبه ۱۴ جولای ۲۰۱۱ - ۲۳ تیر ۱۳۹۰ ببین یه خبر مهم، ما یه فامیلی داریم تو بیمارستان ایران‌مهر نرسه، زنگ زده بود به مامانم می‌گفت از دیروز یه نویسنده‌ی مشهور رو آوردن تو بخششون

چهار‌شنبه ۱۳ جولای ۲۰۱۱ - ۲۲ تیر ۱۳۹۰ شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید.

یکشنبه ۰۳ جولای ۲۰۱۱ - ۱۲ تیر ۱۳۹۰ یک روز ملا نصر الدین برای تعمیر بام خانه خود مجبور شد، مصالح ساختمانی را بر پشت الاغ بگذارد و به بالای پشت بام ببرد.

شنبه ۰۲ جولای ۲۰۱۱ - ۱۱ تیر ۱۳۹۰ یه مرد ۸۰ ساله میره پیش دکترش برای چک آپ. دکتر ازش در مورد وضعیت فعلیش می پرسه

چهار‌شنبه ۲۹ ژوئن ۲۰۱۱ - ۸ تیر ۱۳۹۰ نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده می کرد. یک روز او با صاحبکار خود موضوع را درمیان گذاشت.

سه‌شنبه ۲۸ ژوئن ۲۰۱۱ - ۷ تیر ۱۳۹۰ یکی از غذاخوری‌های بین‌راه بر سر در ورودی با خط درشت نوشته بود: شما در این مکان غذا میل بفرمایید، ما پول آن را از نوه شما دریافت خواهیم کرد.

یکشنبه ۲۶ ژوئن ۲۰۱۱ - ۵ تیر ۱۳۹۰ الان فهمیدم هرکسی مشکلات و نگرانی های خودش رو داره، آدمایی که دیدم الان دارن به من نگاه می کنن .فکر کنم الان که من رو می بینن، احساس می کنن وضعشون اونقدرا هم بد نیست.

شنبه ۲۵ ژوئن ۲۰۱۱ - ۴ تیر ۱۳۹۰ موشی درخانه تله موش دید، به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد همه گفتند: تله موش مشکل توست به ما ربطی ندارد.