هیچ مانعی را باور نکن


هیچ مانعی را باور نکن

پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می‌کرد. او می‌خواست مزرعه سیب‌زمینی‌اش را شخم بزند اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش که می‌توانست به او کمک کند، در زندان بود!

پیرمرد نامه‌ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد: پسر عزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم. من نمی‌خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده‌ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می‌شد. من می‌دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می‌زدی ... دوستدار تو پدر

پس از چند روز پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد: پدر به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن من آنجا اسلحه پنهان کرده ام.

صبح روز بعد 12 نفر از مأموران اف.بی.آی و افسران پلیس محلی دیده شدند و تمام مزرعه را برای یافتن اسلحه ها شخم زدند بدون این‌که اسلحه‌ای پیدا کنند.

پیرمرد بهت‌زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می‌خواهد چه کند؟

پسرش پاسخ داد: پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می‌توانستم برایت انجام بدهم.
pandora - آلمان - کلن
اف بی ای رو هم احمق فرض کردند با این داستان مسخره
پنج‌شنبه 6 مرداد 1390

ItsMeWT - آلمان - کلن
ببخشید، از کی تا حالا برای پیدا کردن یک چیزی در یک زمین، شخمش میزنند؟!
پنج‌شنبه 6 مرداد 1390

khosh bavar - ایران - یزد
داستان خرکی, احساس خرکی, زندانی خرکی ! ولی FBI مثل همیشه از این زیادرویها میکنند مانند داستان خودکار و مداد امریکایی برای NASA و این هم سندش https://iranianuk.com/article.php?id=65600 !
پنج‌شنبه 6 مرداد 1390

felora - ایران - تهران
گاهی" اجازه بدهیم که طرف مقابل ما خیال کند. فقط خیال" کند که حق با اوست!
پنج‌شنبه 6 مرداد 1390

+3
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.