محسن هاشمیرفسنجانی: ۱۰۰ هکتار باغ پسته داریم و مشکل مالی نداریم
رأی دهید
مصاحبهکننده نیز مرتب میگوید: ماشاالله! ماشاالله!
دیدگاه خوانندگان
۵۲
اخوند شیپیشو - اندیمشک، استرالیا
این تازه یک قسمت کوچیکه که شما دارین خودتون میگید که بقیش محفوظ بمونه . جالبیش هم اینه که میچسبونن به قبل از انقلاب - یک روزی یک جایی همتون باید حساب و کتاب پس بدید .
جمعه ۲۱ دی ۱۴۰۳ - ۰۰:۵۷
۵۵
به امید فردایی بهتر - تهران، ایران
بله حرامی، هنگامیکه پدر مفعولت رفیق ویار مفعول بزرگآفتابه بدست باشد و در زمانی که رئیس مجلس و رئیس جمهور بود و همه کاره با دزدیهایی که کرد، شما باید الان بگوئیدمشکل مالی ندارید. به امید ایزد دانا وتوانا پسا انقلاب همه را از حلقومناپاکتان بیرون خواهیمکشید آنوقت ببینیم شما چه برای گفتن داری نانجیب ناپاک. شماها حرامی هایی هستید که پدرتان معلومنیست چه کسی هست، هر کدامتان نطفه وپس افتاده یک مفعول و حرامی کسی دیگرید
جمعه ۲۱ دی ۱۴۰۳ - ۰۲:۳۹
۴۵
Adamat7775 - خارکف، اوکراین
۱) پیشگفتار؛ این سه کامنت، فقط بیان خاطرهی ملاقات بنده در شعبهی شرکت پستهی یادشده هست، و عاری از هرگونه تایید و یا انتقاد به سیستم پولیتیکی صاحبان آن میباشد. / - پاییز سال ۱۳۷۸، در کنار تحصیل و کار در رشته گرافیک در تهران، همچنین بازاریابی تبلیغاتی را نیز شروع کرده بودم که یک بخش آن، ساعتهای تبلیغای بود. یکی از جاهایی که در آن دوران برای بازاریابی و فروش ساعتهای تبلیغاتی رفتم، دفتر پسته رفسنجان. بود. طبق معمول با گرفتن وقت قبلی تلفنی از شخصی که خود را مسئول روابط عمومی معرفی کرده بود، به آن محل رفتم. خانهای بود ویلایی و مدرن از دوران دهه پنجاه. زمانی که درب ورودی باز شد، سه نفر ایستاده بودند که هر سه آنها، وضع ظاهری بسیار شیکی داشتند. من در آن لحظه، بیاد فیلمهایی از دهه شصت افتادم که در آنها، خانههای طاغوتی نشان داده میشدند. وقتی وارد آن خانه ویلایی و دوبلکس شدم، یک خانم و دو آقا، در راهرو جلوی درب ایستاده بودند. آنها برای استقبال و شاید هم کنترل من آمده بودند. اپتدا خانمی که لباسشان بسیار شیک و شبیه به مهمانداران هواپیما بود، به من خوشامد گفتند. ~ (ادامه ....
جمعه ۲۱ دی ۱۴۰۳ - ۰۹:۲۰
۴۵
Adamat7775 - خارکف، اوکراین
۲) سپس آقای مسنی که سیبیل پرپشت و سفیدی هم داشت، با صورتی سه تیغه و ظاهری اشرافی از دهه پنجاه، خود را "آشپز" آنجا معرفی کرد، و بعد نفر سوم که آقای محترم میانسالی بودند و مشخصات ظاهریشان هم از جهت نوع لباسهای مارکدار خارجی، همانند دو نفر قبلی بود، گفتند که با من در تلفن صحبت کردند، و از روی صدا هم ایشان را شناختم. سپس از آنجا که از نیمروز گذشته بود، آقای آشپز با احترامی کامل گفت که اگر من هنوز نهار نخوردهام، میتوانم به آشپزخانه رفته و از من پذیرایی خواهد شد. من از ایشان تشکر کردم و گفتم که اگر مایل باشند، بسراغ بحث کار برویم تا هدایای تبلیغاتی را معرفی کنم. بعد همراه با آقای سوم، از پلهها به طبقه بالا رفتیم. ایشان همان لحظه وقتی نمونههای ساعت را دیدند، از آنها خیلی خوششان آمد، و در جواب من که پرسیدم "چه تعداد برای سفارش مد نظر دارید؟"، گفتند "پنج هزار عدد !". من که شوک زده شده بودم از خوشحالی بلافاصله گفتم، حال که تعداد سفارش شما بالاست، حتمن تخفیف هم برایتان اعمال خواهد شد. اما ایشان با خونسردی ادامه داد، که تخفیف نیازی نیست، بحث اصلن سر پول نیست. ~ (ادامه ....
جمعه ۲۱ دی ۱۴۰۳ - ۰۹:۲۱
۴۵
Adamat7775 - خارکف، اوکراین
۳) سپس ایشان بسمت کمد دیواری اتاق رفتند و از آنجا، چند نمونه ساعت مچی، که برای شرکت و مارک دیگری بود را آوردند و گفتند که سه روز پیش، بازاریاب شرکت دیگری نزد آنها آمده، و این نمونهها را آورده و همان سه روز پیش، تقریبن جواب مثبت به او داده شده، برای همین، از دید اخلاق کاری، با اینکه از ساعتهای من نیز خوششان آمده، اما شاید درست نباشد که قول خود به بازاریاب قبلی را زیر پا بگذارند. من از پاسخ و برخورد ایشان خیلی خوشم آمد، و در آخر با آرزوی سلامتی و موفقیت برای یکدیگر، خداحافظی کردیم، و از آن خانه شرکتی و ویژه، بیرون آمدم. - از آن روز دیگر ۲۶ سال میگذرد، اما هنوز هم در ذهنم، آن نیمساعتی که در "ویلای دوبلکس و اشرافی شرکت پسته" در زمستان ۱۳۷۸ بودم، برایم همانند سکانسی فراموشنشدنی از فیلمیست، که انگار خودم نیز بازیگرش بودم.
جمعه ۲۱ دی ۱۴۰۳ - ۰۹:۲۲
۴۵
Adamat7775 - خارکف، اوکراین
۳) سپس ایشان بسمت کمد دیواری اتاق رفتند و از آنجا، چند نمونه ساعت مچی، که برای شرکت و مارک دیگری بود را آوردند و گفتند که سه روز پیش، بازاریاب شرکت دیگری نزد آنها آمده، و این نمونهها را آورده و همان سه روز پیش، تقریبن جواب مثبت به او داده شده، برای همین، از دید اخلاق کاری، با اینکه از ساعتهای من نیز خوششان آمده، اما شاید درست نباشد که قول خود به بازاریاب قبلی را زیر پا بگذارند. من از پاسخ و برخورد ایشان خیلی خوشم آمد، و در آخر با آرزوی سلامتی و موفقیت برای یکدیگر، خداحافظی کردیم، و از آن خانه شرکتی و ویژه، بیرون آمدم. - از آن روز دیگر ۲۶ سال میگذرد، اما هنوز هم در ذهنم، آن نیمساعتی که در "ویلای دوبلکس و اشرافی شرکت پسته" در زمستان ۱۳۷۸ بودم، برایم همانند سکانسی فراموشنشدنی از فیلمیست، که انگار خودم نیز بازیگرش بودم.
جمعه ۲۱ دی ۱۴۰۳ - ۰۹:۲۲
۴۵
Adamat7775 - خارکف، اوکراین
۲) سپس آقای مسنی که سیبیل پرپشت و سفیدی هم داشت، با صورتی سه تیغه و ظاهری اشرافی از دهه پنجاه، خود را "آشپز" آنجا معرفی کرد، و بعد نفر سوم که آقای محترم میانسالی بودند و مشخصات ظاهریشان هم از جهت نوع لباسهای مارکدار خارجی، همانند دو نفر قبلی بود، گفتند که با من در تلفن صحبت کردند، و از روی صدا هم ایشان را شناختم. سپس از آنجا که از نیمروز گذشته بود، آقای آشپز با احترامی کامل گفت که اگر من هنوز نهار نخوردهام، میتوانم به آشپزخانه رفته و از من پذیرایی خواهد شد. من از ایشان تشکر کردم و گفتم که اگر مایل باشند، بسراغ بحث کار برویم تا هدایای تبلیغاتی را معرفی کنم. بعد همراه با آقای سوم، از پلهها به طبقه بالا رفتیم. ایشان همان لحظه وقتی نمونههای ساعت را دیدند، از آنها خیلی خوششان آمد، و در جواب من که پرسیدم "چه تعداد برای سفارش مد نظر دارید؟"، گفتند "پنج هزار عدد !". من که شوک زده شده بودم از خوشحالی بلافاصله گفتم، حال که تعداد سفارش شما بالاست، حتمن تخفیف هم برایتان اعمال خواهد شد. اما ایشان با خونسردی ادامه داد، که تخفیف نیازی نیست، بحث اصلن سر پول نیست. ~ (ادامه ....
جمعه ۲۱ دی ۱۴۰۳ - ۰۹:۲۱
۴۵
Adamat7775 - خارکف، اوکراین
۱) پیشگفتار؛ این سه کامنت، فقط بیان خاطرهی ملاقات بنده در شعبهی شرکت پستهی یادشده هست، و عاری از هرگونه تایید و یا انتقاد به سیستم پولیتیکی صاحبان آن میباشد. / - پاییز سال ۱۳۷۸، در کنار تحصیل و کار در رشته گرافیک در تهران، همچنین بازاریابی تبلیغاتی را نیز شروع کرده بودم که یک بخش آن، ساعتهای تبلیغای بود. یکی از جاهایی که در آن دوران برای بازاریابی و فروش ساعتهای تبلیغاتی رفتم، دفتر پسته رفسنجان. بود. طبق معمول با گرفتن وقت قبلی تلفنی از شخصی که خود را مسئول روابط عمومی معرفی کرده بود، به آن محل رفتم. خانهای بود ویلایی و مدرن از دوران دهه پنجاه. زمانی که درب ورودی باز شد، سه نفر ایستاده بودند که هر سه آنها، وضع ظاهری بسیار شیکی داشتند. من در آن لحظه، بیاد فیلمهایی از دهه شصت افتادم که در آنها، خانههای طاغوتی نشان داده میشدند. وقتی وارد آن خانه ویلایی و دوبلکس شدم، یک خانم و دو آقا، در راهرو جلوی درب ایستاده بودند. آنها برای استقبال و شاید هم کنترل من آمده بودند. اپتدا خانمی که لباسشان بسیار شیک و شبیه به مهمانداران هواپیما بود، به من خوشامد گفتند. ~ (ادامه ....
جمعه ۲۱ دی ۱۴۰۳ - ۰۹:۲۰
۵۵
به امید فردایی بهتر - تهران، ایران
بله حرامی، هنگامیکه پدر مفعولت رفیق ویار مفعول بزرگآفتابه بدست باشد و در زمانی که رئیس مجلس و رئیس جمهور بود و همه کاره با دزدیهایی که کرد، شما باید الان بگوئیدمشکل مالی ندارید. به امید ایزد دانا وتوانا پسا انقلاب همه را از حلقومناپاکتان بیرون خواهیمکشید آنوقت ببینیم شما چه برای گفتن داری نانجیب ناپاک. شماها حرامی هایی هستید که پدرتان معلومنیست چه کسی هست، هر کدامتان نطفه وپس افتاده یک مفعول و حرامی کسی دیگرید
جمعه ۲۱ دی ۱۴۰۳ - ۰۲:۳۹
۵۲
اخوند شیپیشو - اندیمشک، استرالیا
این تازه یک قسمت کوچیکه که شما دارین خودتون میگید که بقیش محفوظ بمونه . جالبیش هم اینه که میچسبونن به قبل از انقلاب - یک روزی یک جایی همتون باید حساب و کتاب پس بدید .
جمعه ۲۱ دی ۱۴۰۳ - ۰۰:۵۷
۵۲
اخوند شیپیشو - اندیمشک، استرالیا
این تازه یک قسمت کوچیکه که شما دارین خودتون میگید که بقیش محفوظ بمونه . جالبیش هم اینه که میچسبونن به قبل از انقلاب - یک روزی یک جایی همتون باید حساب و کتاب پس بدید .
جمعه ۲۱ دی ۱۴۰۳ - ۰۰:۵۷
۵۵
به امید فردایی بهتر - تهران، ایران
بله حرامی، هنگامیکه پدر مفعولت رفیق ویار مفعول بزرگآفتابه بدست باشد و در زمانی که رئیس مجلس و رئیس جمهور بود و همه کاره با دزدیهایی که کرد، شما باید الان بگوئیدمشکل مالی ندارید. به امید ایزد دانا وتوانا پسا انقلاب همه را از حلقومناپاکتان بیرون خواهیمکشید آنوقت ببینیم شما چه برای گفتن داری نانجیب ناپاک. شماها حرامی هایی هستید که پدرتان معلومنیست چه کسی هست، هر کدامتان نطفه وپس افتاده یک مفعول و حرامی کسی دیگرید
جمعه ۲۱ دی ۱۴۰۳ - ۰۲:۳۹
۴۵
Adamat7775 - خارکف، اوکراین
۱) پیشگفتار؛ این سه کامنت، فقط بیان خاطرهی ملاقات بنده در شعبهی شرکت پستهی یادشده هست، و عاری از هرگونه تایید و یا انتقاد به سیستم پولیتیکی صاحبان آن میباشد. / - پاییز سال ۱۳۷۸، در کنار تحصیل و کار در رشته گرافیک در تهران، همچنین بازاریابی تبلیغاتی را نیز شروع کرده بودم که یک بخش آن، ساعتهای تبلیغای بود. یکی از جاهایی که در آن دوران برای بازاریابی و فروش ساعتهای تبلیغاتی رفتم، دفتر پسته رفسنجان. بود. طبق معمول با گرفتن وقت قبلی تلفنی از شخصی که خود را مسئول روابط عمومی معرفی کرده بود، به آن محل رفتم. خانهای بود ویلایی و مدرن از دوران دهه پنجاه. زمانی که درب ورودی باز شد، سه نفر ایستاده بودند که هر سه آنها، وضع ظاهری بسیار شیکی داشتند. من در آن لحظه، بیاد فیلمهایی از دهه شصت افتادم که در آنها، خانههای طاغوتی نشان داده میشدند. وقتی وارد آن خانه ویلایی و دوبلکس شدم، یک خانم و دو آقا، در راهرو جلوی درب ایستاده بودند. آنها برای استقبال و شاید هم کنترل من آمده بودند. اپتدا خانمی که لباسشان بسیار شیک و شبیه به مهمانداران هواپیما بود، به من خوشامد گفتند. ~ (ادامه ....
جمعه ۲۱ دی ۱۴۰۳ - ۰۹:۲۰
۴۵
Adamat7775 - خارکف، اوکراین
۲) سپس آقای مسنی که سیبیل پرپشت و سفیدی هم داشت، با صورتی سه تیغه و ظاهری اشرافی از دهه پنجاه، خود را "آشپز" آنجا معرفی کرد، و بعد نفر سوم که آقای محترم میانسالی بودند و مشخصات ظاهریشان هم از جهت نوع لباسهای مارکدار خارجی، همانند دو نفر قبلی بود، گفتند که با من در تلفن صحبت کردند، و از روی صدا هم ایشان را شناختم. سپس از آنجا که از نیمروز گذشته بود، آقای آشپز با احترامی کامل گفت که اگر من هنوز نهار نخوردهام، میتوانم به آشپزخانه رفته و از من پذیرایی خواهد شد. من از ایشان تشکر کردم و گفتم که اگر مایل باشند، بسراغ بحث کار برویم تا هدایای تبلیغاتی را معرفی کنم. بعد همراه با آقای سوم، از پلهها به طبقه بالا رفتیم. ایشان همان لحظه وقتی نمونههای ساعت را دیدند، از آنها خیلی خوششان آمد، و در جواب من که پرسیدم "چه تعداد برای سفارش مد نظر دارید؟"، گفتند "پنج هزار عدد !". من که شوک زده شده بودم از خوشحالی بلافاصله گفتم، حال که تعداد سفارش شما بالاست، حتمن تخفیف هم برایتان اعمال خواهد شد. اما ایشان با خونسردی ادامه داد، که تخفیف نیازی نیست، بحث اصلن سر پول نیست. ~ (ادامه ....
جمعه ۲۱ دی ۱۴۰۳ - ۰۹:۲۱
۴۵
Adamat7775 - خارکف، اوکراین
۳) سپس ایشان بسمت کمد دیواری اتاق رفتند و از آنجا، چند نمونه ساعت مچی، که برای شرکت و مارک دیگری بود را آوردند و گفتند که سه روز پیش، بازاریاب شرکت دیگری نزد آنها آمده، و این نمونهها را آورده و همان سه روز پیش، تقریبن جواب مثبت به او داده شده، برای همین، از دید اخلاق کاری، با اینکه از ساعتهای من نیز خوششان آمده، اما شاید درست نباشد که قول خود به بازاریاب قبلی را زیر پا بگذارند. من از پاسخ و برخورد ایشان خیلی خوشم آمد، و در آخر با آرزوی سلامتی و موفقیت برای یکدیگر، خداحافظی کردیم، و از آن خانه شرکتی و ویژه، بیرون آمدم. - از آن روز دیگر ۲۶ سال میگذرد، اما هنوز هم در ذهنم، آن نیمساعتی که در "ویلای دوبلکس و اشرافی شرکت پسته" در زمستان ۱۳۷۸ بودم، برایم همانند سکانسی فراموشنشدنی از فیلمیست، که انگار خودم نیز بازیگرش بودم.
جمعه ۲۱ دی ۱۴۰۳ - ۰۹:۲۲
۵۲
اخوند شیپیشو - اندیمشک، استرالیا
این تازه یک قسمت کوچیکه که شما دارین خودتون میگید که بقیش محفوظ بمونه . جالبیش هم اینه که میچسبونن به قبل از انقلاب - یک روزی یک جایی همتون باید حساب و کتاب پس بدید .
جمعه ۲۱ دی ۱۴۰۳ - ۰۰:۵۷
۵۵
به امید فردایی بهتر - تهران، ایران
بله حرامی، هنگامیکه پدر مفعولت رفیق ویار مفعول بزرگآفتابه بدست باشد و در زمانی که رئیس مجلس و رئیس جمهور بود و همه کاره با دزدیهایی که کرد، شما باید الان بگوئیدمشکل مالی ندارید. به امید ایزد دانا وتوانا پسا انقلاب همه را از حلقومناپاکتان بیرون خواهیمکشید آنوقت ببینیم شما چه برای گفتن داری نانجیب ناپاک. شماها حرامی هایی هستید که پدرتان معلومنیست چه کسی هست، هر کدامتان نطفه وپس افتاده یک مفعول و حرامی کسی دیگرید
جمعه ۲۱ دی ۱۴۰۳ - ۰۲:۳۹
۴۵
Adamat7775 - خارکف، اوکراین
۱) پیشگفتار؛ این سه کامنت، فقط بیان خاطرهی ملاقات بنده در شعبهی شرکت پستهی یادشده هست، و عاری از هرگونه تایید و یا انتقاد به سیستم پولیتیکی صاحبان آن میباشد. / - پاییز سال ۱۳۷۸، در کنار تحصیل و کار در رشته گرافیک در تهران، همچنین بازاریابی تبلیغاتی را نیز شروع کرده بودم که یک بخش آن، ساعتهای تبلیغای بود. یکی از جاهایی که در آن دوران برای بازاریابی و فروش ساعتهای تبلیغاتی رفتم، دفتر پسته رفسنجان. بود. طبق معمول با گرفتن وقت قبلی تلفنی از شخصی که خود را مسئول روابط عمومی معرفی کرده بود، به آن محل رفتم. خانهای بود ویلایی و مدرن از دوران دهه پنجاه. زمانی که درب ورودی باز شد، سه نفر ایستاده بودند که هر سه آنها، وضع ظاهری بسیار شیکی داشتند. من در آن لحظه، بیاد فیلمهایی از دهه شصت افتادم که در آنها، خانههای طاغوتی نشان داده میشدند. وقتی وارد آن خانه ویلایی و دوبلکس شدم، یک خانم و دو آقا، در راهرو جلوی درب ایستاده بودند. آنها برای استقبال و شاید هم کنترل من آمده بودند. اپتدا خانمی که لباسشان بسیار شیک و شبیه به مهمانداران هواپیما بود، به من خوشامد گفتند. ~ (ادامه ....
جمعه ۲۱ دی ۱۴۰۳ - ۰۹:۲۰
۴۵
Adamat7775 - خارکف، اوکراین
۲) سپس آقای مسنی که سیبیل پرپشت و سفیدی هم داشت، با صورتی سه تیغه و ظاهری اشرافی از دهه پنجاه، خود را "آشپز" آنجا معرفی کرد، و بعد نفر سوم که آقای محترم میانسالی بودند و مشخصات ظاهریشان هم از جهت نوع لباسهای مارکدار خارجی، همانند دو نفر قبلی بود، گفتند که با من در تلفن صحبت کردند، و از روی صدا هم ایشان را شناختم. سپس از آنجا که از نیمروز گذشته بود، آقای آشپز با احترامی کامل گفت که اگر من هنوز نهار نخوردهام، میتوانم به آشپزخانه رفته و از من پذیرایی خواهد شد. من از ایشان تشکر کردم و گفتم که اگر مایل باشند، بسراغ بحث کار برویم تا هدایای تبلیغاتی را معرفی کنم. بعد همراه با آقای سوم، از پلهها به طبقه بالا رفتیم. ایشان همان لحظه وقتی نمونههای ساعت را دیدند، از آنها خیلی خوششان آمد، و در جواب من که پرسیدم "چه تعداد برای سفارش مد نظر دارید؟"، گفتند "پنج هزار عدد !". من که شوک زده شده بودم از خوشحالی بلافاصله گفتم، حال که تعداد سفارش شما بالاست، حتمن تخفیف هم برایتان اعمال خواهد شد. اما ایشان با خونسردی ادامه داد، که تخفیف نیازی نیست، بحث اصلن سر پول نیست. ~ (ادامه ....
جمعه ۲۱ دی ۱۴۰۳ - ۰۹:۲۱
۴۵
Adamat7775 - خارکف، اوکراین
۳) سپس ایشان بسمت کمد دیواری اتاق رفتند و از آنجا، چند نمونه ساعت مچی، که برای شرکت و مارک دیگری بود را آوردند و گفتند که سه روز پیش، بازاریاب شرکت دیگری نزد آنها آمده، و این نمونهها را آورده و همان سه روز پیش، تقریبن جواب مثبت به او داده شده، برای همین، از دید اخلاق کاری، با اینکه از ساعتهای من نیز خوششان آمده، اما شاید درست نباشد که قول خود به بازاریاب قبلی را زیر پا بگذارند. من از پاسخ و برخورد ایشان خیلی خوشم آمد، و در آخر با آرزوی سلامتی و موفقیت برای یکدیگر، خداحافظی کردیم، و از آن خانه شرکتی و ویژه، بیرون آمدم. - از آن روز دیگر ۲۶ سال میگذرد، اما هنوز هم در ذهنم، آن نیمساعتی که در "ویلای دوبلکس و اشرافی شرکت پسته" در زمستان ۱۳۷۸ بودم، برایم همانند سکانسی فراموشنشدنی از فیلمیست، که انگار خودم نیز بازیگرش بودم.
جمعه ۲۱ دی ۱۴۰۳ - ۰۹:۲۲
۴۵
Adamat7775 - خارکف، اوکراین
۲) سپس آقای مسنی که سیبیل پرپشت و سفیدی هم داشت، با صورتی سه تیغه و ظاهری اشرافی از دهه پنجاه، خود را "آشپز" آنجا معرفی کرد، و بعد نفر سوم که آقای محترم میانسالی بودند و مشخصات ظاهریشان هم از جهت نوع لباسهای مارکدار خارجی، همانند دو نفر قبلی بود، گفتند که با من در تلفن صحبت کردند، و از روی صدا هم ایشان را شناختم. سپس از آنجا که از نیمروز گذشته بود، آقای آشپز با احترامی کامل گفت که اگر من هنوز نهار نخوردهام، میتوانم به آشپزخانه رفته و از من پذیرایی خواهد شد. من از ایشان تشکر کردم و گفتم که اگر مایل باشند، بسراغ بحث کار برویم تا هدایای تبلیغاتی را معرفی کنم. بعد همراه با آقای سوم، از پلهها به طبقه بالا رفتیم. ایشان همان لحظه وقتی نمونههای ساعت را دیدند، از آنها خیلی خوششان آمد، و در جواب من که پرسیدم "چه تعداد برای سفارش مد نظر دارید؟"، گفتند "پنج هزار عدد !". من که شوک زده شده بودم از خوشحالی بلافاصله گفتم، حال که تعداد سفارش شما بالاست، حتمن تخفیف هم برایتان اعمال خواهد شد. اما ایشان با خونسردی ادامه داد، که تخفیف نیازی نیست، بحث اصلن سر پول نیست. ~ (ادامه ....
جمعه ۲۱ دی ۱۴۰۳ - ۰۹:۲۱
۴۵
Adamat7775 - خارکف، اوکراین
۳) سپس ایشان بسمت کمد دیواری اتاق رفتند و از آنجا، چند نمونه ساعت مچی، که برای شرکت و مارک دیگری بود را آوردند و گفتند که سه روز پیش، بازاریاب شرکت دیگری نزد آنها آمده، و این نمونهها را آورده و همان سه روز پیش، تقریبن جواب مثبت به او داده شده، برای همین، از دید اخلاق کاری، با اینکه از ساعتهای من نیز خوششان آمده، اما شاید درست نباشد که قول خود به بازاریاب قبلی را زیر پا بگذارند. من از پاسخ و برخورد ایشان خیلی خوشم آمد، و در آخر با آرزوی سلامتی و موفقیت برای یکدیگر، خداحافظی کردیم، و از آن خانه شرکتی و ویژه، بیرون آمدم. - از آن روز دیگر ۲۶ سال میگذرد، اما هنوز هم در ذهنم، آن نیمساعتی که در "ویلای دوبلکس و اشرافی شرکت پسته" در زمستان ۱۳۷۸ بودم، برایم همانند سکانسی فراموشنشدنی از فیلمیست، که انگار خودم نیز بازیگرش بودم.
جمعه ۲۱ دی ۱۴۰۳ - ۰۹:۲۲
۴۵
Adamat7775 - خارکف، اوکراین
۱) پیشگفتار؛ این سه کامنت، فقط بیان خاطرهی ملاقات بنده در شعبهی شرکت پستهی یادشده هست، و عاری از هرگونه تایید و یا انتقاد به سیستم پولیتیکی صاحبان آن میباشد. / - پاییز سال ۱۳۷۸، در کنار تحصیل و کار در رشته گرافیک در تهران، همچنین بازاریابی تبلیغاتی را نیز شروع کرده بودم که یک بخش آن، ساعتهای تبلیغای بود. یکی از جاهایی که در آن دوران برای بازاریابی و فروش ساعتهای تبلیغاتی رفتم، دفتر پسته رفسنجان. بود. طبق معمول با گرفتن وقت قبلی تلفنی از شخصی که خود را مسئول روابط عمومی معرفی کرده بود، به آن محل رفتم. خانهای بود ویلایی و مدرن از دوران دهه پنجاه. زمانی که درب ورودی باز شد، سه نفر ایستاده بودند که هر سه آنها، وضع ظاهری بسیار شیکی داشتند. من در آن لحظه، بیاد فیلمهایی از دهه شصت افتادم که در آنها، خانههای طاغوتی نشان داده میشدند. وقتی وارد آن خانه ویلایی و دوبلکس شدم، یک خانم و دو آقا، در راهرو جلوی درب ایستاده بودند. آنها برای استقبال و شاید هم کنترل من آمده بودند. اپتدا خانمی که لباسشان بسیار شیک و شبیه به مهمانداران هواپیما بود، به من خوشامد گفتند. ~ (ادامه ....
جمعه ۲۱ دی ۱۴۰۳ - ۰۹:۲۰
۵۵
به امید فردایی بهتر - تهران، ایران
بله حرامی، هنگامیکه پدر مفعولت رفیق ویار مفعول بزرگآفتابه بدست باشد و در زمانی که رئیس مجلس و رئیس جمهور بود و همه کاره با دزدیهایی که کرد، شما باید الان بگوئیدمشکل مالی ندارید. به امید ایزد دانا وتوانا پسا انقلاب همه را از حلقومناپاکتان بیرون خواهیمکشید آنوقت ببینیم شما چه برای گفتن داری نانجیب ناپاک. شماها حرامی هایی هستید که پدرتان معلومنیست چه کسی هست، هر کدامتان نطفه وپس افتاده یک مفعول و حرامی کسی دیگرید
جمعه ۲۱ دی ۱۴۰۳ - ۰۲:۳۹
۵۲
اخوند شیپیشو - اندیمشک، استرالیا
این تازه یک قسمت کوچیکه که شما دارین خودتون میگید که بقیش محفوظ بمونه . جالبیش هم اینه که میچسبونن به قبل از انقلاب - یک روزی یک جایی همتون باید حساب و کتاب پس بدید .
جمعه ۲۱ دی ۱۴۰۳ - ۰۰:۵۷