تکذیب ملامت دروغین چپ و راست و مجاهد و تجزیه طلب و غیره

عبدالستار دوشوکی
چهارشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۳

در ابتدا باید به صورت واضح تصریح کنم که شوربختانه صادراتی و نفوذی های رژیم تا عمق جناح های مختلف سیاسی رخنه نموده و مانند جغد شوم در سامانه های مختلف سیاسی جهت ایجاد دعوای حیدری نعمتی لانه کرده اند. آنهایی که با مولفه "جنگ قبیله ای" مبتنی بر تفکرات متعصب جناحی و قرون وسطایی آشنایی دارند نیک می دانند معقول و معتدل ماندن در میانه چنین آرایش خصمانه ِ افراطی گرایی مطلق نوعی خودکشی است. زیرا تیرهای زهرآگین مهلک با ۱۸۰ درجه اختلاف و بصورت نامعقول و متضاد و تلفیق ناپذیر  از هر دو طرف بسوی او پرتاب می شوند. حال این داستان من بیچاره است که شاید ضرب المثل "هم از گندم ری جا مانده هم از خرمای بغداد" در این مورد ناوارد و غیر شمول باشد. اما شعر حافظ بیشتر اطلاق پذیر است که می گوید: " نه در مسجد گذارندم که رندم / نه در میخانه  کاین خمار خام است". حافظ غزل معناداری دیگری هم دارد که می گوید: "بر ما بسی کمانِ ملامت کشیده‌اند / ما بی غمانِ مستِ دل از دست داده‌ایم / پیرِ مُغان ز توبه ما گر ملول شد / گو باده صاف کن که به عذر ایستاده‌ایم / قشِ غلط مَبین که همان لوحِ ساده‌ایم.


اخیرا یکی از بظاهر تجزیه طلبان صادراتی بلوچ که ظاهرا برادرش رئیس پایگاه بسیج عشایری سپاه در سیستان و بلوچستان است و به تازگی به خارج آمده, بعد از نوشتن مقاله بنده تحت عنوان "این وطن هرگز برای ما وطن نبوده است" که در آن شدیدا از رژیم و حتی از رضا پهلوی هم انتقاد کرده بودم, با وقاحت و هیاهوی رسانه ای فریاد بر آورد که دوشوکی سلطنت طلب است و ضدبلوچ ! و همه بلوچ ها باید علیه وی بشورند. رسانه های وابسته به سپاه نیز آن را بازتاب گسترده ای دادند. البته این شخص که مکارانه توانسته بود با موضع "کاسه داغتر از آش" در یک حزب "جدایی طلب" بلوچ حتی تا سطح "شورای مرکزی" و جلسات آنها نفوذ کند, بعد از کشف و "رسوایی" به دلایل امنیتی و مالی بسیار تاسف بار از حزب اخراج شد ـ اگرچه کمی دیر و بعد از بسی خسران جبران ناپذیر؛ از جمله دستگیری فعالان در زاهدان.

بعد از نوشتن مقاله "چرا داریوش هم نابجا آتش بیار معرکه شد؟" و انتقاد از شعار تفرقه برانگیز "نه شاه و نه شیخ", عوامل مجاهدین  مطالب تندی علیه اینجانب نوشتند: " آقای عبدالستار دوشوکی جزو بادمجان دورقاب چین های سلطنتی  اعلیحضرت سه راه سیروس هستند" و بعد هم با نوعی آروغ فندُقی مدعی شدند شعار "نه شاه و نه شیخ" شعار قدیمی ملت ایران (بخوان مجاهدین) است, و اینکه من از "زمانه" عقب هستم. در جواب نوشتم که بنده تلاش می کنم با اعتدال و میانه روی با احترام با همه رفتار کنم و هرگز سلطنت طلب "شاه اللهی" نبوده و نیستم و از "جناح بازی ها" به دور بوده ام, و این موضع همیشگی من بوده و است و جنگ مشروطه و جمهوری را در شرایط فعلی "تضاد اصلی" نمی دانم؛ لذا چندان به آن نمی پردازم. همچنین عکسهای قدیمی (ضمیمه این مقاله) از تظاهرات اسفند ٥۷ و نیمه اول ٥۸ در زادگاهم چابهار را برای وی فرستادم و نوشتم که زمانی که مسعود رجوی و موسی خیابانی برای دیدار و بیعت با خمینی به قم رفته بودند, ۴٥ سال پیش از ابداع شعار "نه شاه و نه شیخ" توسط مجاهدین, بنده با دست خط خودم بر روی پارچه و بنرها شعار "دیکتاتوری محکوم است چه با نام شاهنشاهی و چه با نام اسلامی" نوشتم و جمعیت عظیمی را علیه رژیم جمهوری اسلامی که مجاهدین در رفراندوم فروردین به آن رای مثبت داده بودند, به خیابانها آوردم. در ضمن تقریبا همزمان (اردیبهشت ٥۸) مثل بیعت حضوری رجوی و خیابانی با خمینی؛ دانشجویان پزشکی دانشکده ما با چند اتوبوس برای بیعت با خمینی به قم رفتند؛ اما بنده هرگز نرفتم ! باز هم بقول حافظ : "لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نام فسق / داوری دارم بسی یارب که را داور کنم؟" مجاهدین حتی تا یک سال بعد از انقلاب, نامه و تلگراف "فدایت شوم" به خمینی که وی را "امام" و "پدر گرامیمان" می خواندند می فرستادند.  بعنوان مثال صفحه ۱۲ نشریه مجاهد شماره ۱۰ که در تلگرافی به خمینی نوشتند فرزندان مجاهد شما  به انتظار فرمان قاطع امام هستند تا جان های ناچیز خود را بعنوان کمترین فدیه نهایی تقدیم کنند (۱۴/۸/٥۸)

این در حالی است که علیرغم احترام به همه شخصیت های موافق و مخالف از جمله آقای پهلوی, بنده نسبت به سلطنت طلبان و شخص رضا پهلوی و رژیم گذشته و بخصوص فحاشی عناصر شاه اللهی در طی سالها انتقادات زیادی مطرح کرده ام. از جمله مقالاتی نظیر "نقدی بر بیانیه رضا پهلوی در چهل‌سالگی حصر ایران"؛ "این وطن هرگز برای ما وطن نبوده است"؛ "جلسه و حمایت سوال برانگیز رضا پهلوی از شورای ملی تصمیم", و "نامه سرگشاده عبدالستار دوشوکی به شاهزاده رضا پهلوی" و دهها مطلب و مصاحبه های تلویزیونی دیگر.

یک نمونه کذب دیگر مقاله ای بود هفته گذشته تحت عنوان " آقای دوشوکی، بهتر نیست به جای تأدیب داریوش، مقداری هم از درد مردم بلوچستان بگویید؟" توسط فردی گمنام, سایبری و ناشناخته که مدعی است از داخل ایران این مطلب را فرستاده و در سایت گویا که متاسفانه این روزها بنا به دلایلی نامعلوم جولانگاه و پلتفرم تبلیغاتی سایبری ها و عوامل داخلی رژیم (مثل زیدآبادی؛ عبدی؛ زیباکلام) و صادراتی ها  (مثل گنجی, سروش و مهاجرانی؛ و بقیه کاسبکاران) می باشد, منتشر شده. وی نوشته : "پس آقای دوشوکی ملاحظه می‌فرمایند سیاست‌های شیخ و شازده هر دو یکسان است". خنده دار تر اینکه از من می خواهد مقداری هم از درد مردم بلوچستان بنویسم. باید گفت "یا جل الخالق" ای قمر بنی هاشم کمک کن!

از سوی دیگر مذهبیون وهابی بنده را "کمونیست" می خوانند. زیرا بنده از حق و حقوق "چپ" مانند سایر گروه ها دفاع کرده ام. از نظر آنها این بدترین "واژه" است. این اواخر حتی برخی از سایت های وابسته به رفقای چپ (برخلاف گذشته) از انتشار مطالب بنده پرهیز می کردند با این ظن و گمان نادرست که بنده "سلطنت طلب" یا شاه اللهی هستم و ضد چپ. برخی از افراطیون سلطنت طلب و شاه اللهی های دوآتشه بنده را تجزیه طلب می خوانند. جالب اینجاست که رسانه های جمهوری اسلامی همواره به دروغ از بنده بعنوان "تروریست تجزیه طلب" یاد می کنند. تجزیه طلب ها هم همانگونه که اشاره کردم, بنده را "سلطنت طلب" می خوانند. بگذارید صراحتا و شفاف بگویم که برای بنده در شرایط امروز مهمترین ضرورت حیاتی زمان "اتحاد و همسویی" همه نیروها علیه دشمن مشترک غالب و سلطه گر (جمهوری اسلامی) است و برجسته کردن بقیه تضادهای ثانوی (اگرچه مهم) را در چنین شرایطی در راستای منافع ملی نمی بینم. اگر ذاتا به دموکراسی معتقدیم, پس باید بپذیریم که نوع نظام و سیستم آینده ایران را ملت ایران در انتخابات و یا رفراندوم بعد از سرنگونی مشخص خواهد کرد و نه دعواهای درونی غیرضروری امروز ما! شوربختانه همانگونه که بارها نوشته و سخن گفته ام  نفوذ جمهوری اسلامی در رسانه های فارسی زبان برای سرگرم کردن مردم در ذکر مصیبت خالی و خالیبندی و گزارش های دایی جان ناپلئونی سوی دیگر سکه شکست ماست که گرفتار بازی دوسر باخت شده ایم. بنابراین به خود آییم و ببینیم چطور در میدان مبارزه عوامل نفوذی و تفرقه برانگیز رژیم فاسد و جنایتکار در جبهه های مختلف بر ما غالب شده اند, و ما غایب ! ۴۶ سال گذشت ! کی میخواهیم بیدار شویم؟

 بیاد دارم بلافاصله بعد از انقلاب با هرکسی که می خواستی صحبت یا بحث بکنی, اول اصرار می کرد که "موضعت را مشخص کن" یعنی فدایی هستی یا مجاهد یا توده ای یا مذهبی یا  .. . . " . یعنی که طرف حاضر نبود با شما بحث بکند مگر اینکه بداند جزو کدام گروه و یا سازمان هستی؟ حال قریب به ۴۶ سال است که این قصه پر غصه قبیله گرایی و انگ زنی همچنان ادامه دارد. در این سپهر سیاسی جنگ قبایل ایدئولوژیکی و جناحی متخاصم و اذهان آشفته و دنیای پر مشوش و آلوده سیاسی جاری, مستقل ماندن و اندیشیدن و نوشتن کاری است بسیار پرخطر ! و بقول زنده یاد شاملو روزگار غریبی است نازنین, به اندیشیدن مستقل خطر مکن. زیرا از هر طرف خواهی خورد!
رأی دهید
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.