گوگوش، دختر بیحجاب و خواننده کرد در جشنواره فیلم مستند شفیلد
رأی دهید
گوگوش، ساختهشده از آتش
«بعد از این که از زندان آزادم کردند - چون دیدند چیزی، اموالی ندارم که بخواهند از من بگیرند - تصمیم گرفتم که خودم گوگوش را سر ببرم، و شدم یک آدم معمولی. دیگر زیاد بیرون هم نمیرفتم. یک روز از میوهفروشی برمیگشتم و بارم سنگین بود، ایستادم کنار خیابان که شاید یک ماشین تا جایی من را برساند. یک ماشین آمد که چند تا جوان سوارش بودند و داشتند به آهنگ من هم گوش میکردند، دست بلند کردم نگه دارند، گفتند برو اونور و رد شدند. گفتم عیب ندارد خودم را نشناختید، در عوض داشتید آهنگم را گوش میدادید.»
این بخشی است از خاطرات گوگوش از زبان خودش (نقل به مضمون)، در مستند بلند «گوگوش، ساختهشده از آتش»، اثر نیلوفر تقیزاده. این فیلم و دو مستند کوتاه دیگر، ساخته مستندسازان ایرانی و با موضوع ایران، خارج از بخش مسابقه جشنواره مشهور فیلم مستند شفیلد، که به تازگی در انگلیس برگزار شد، به نمایش درآمدند.
روایت او از کودکی و کارش در پیش از انقلاب با اینکه اطلاعات جدیدی ندارد، بهسبب پخش ترانههایی که بخشی از خاطره جمعی شده و نیز نمایش تصاویر آرشیوی از جنگ رنگارنگ و اجراهای موسیقی خاطرات مخاطب را زنده میکند.
در کنار بازگفتن از کار حرفهایاش، خواننده مشهور از زندگی شخصی خود و روابطی که به او آسیب زدهاند نیز میگوید. اشاره به مردانی که او را قربانی خواستهاند و از او استفاده بردهاند، در پسزمینه زن، زندگی، آزادی که هر از چندی گوگوش و یا فیلم به آن اشارت میدهند، بیان میشود.
بعد، انقلاب ۱۳۵۷ فرا میرسد و گوگوش دوران سخت زندگی در غربت، بازگشت به ایران، بازجویی و زندان، و روزگار تلخ و تاریک ممنوعیت کار را شرح میدهد. به نظر میرسد هر چه گوگوش با جنبش زن، زندگی، آزادی در خویش همذاتپنداری مییابد، در انقلاب ۱۳۵۷ هیچ مایهای از همدلی نمیبیند. هنگامی که درباره اعتراضات بعد از کشته شدن مهسا امینی سخن میگوید از مردم حرف میزند، ولی در گفتن از انقلاب پیشین مردم غایبند.
با خروج گوگوش از ایران و اولین کنسرتهای موفق، فیلم به تولد دوباره او میپردازد و روند کاریش را در کنار روایت وقایع سیاسی از جمله جنبش سبز جلو میبرد. و در پایان میرسد به همکاری با آکادمی گوگوش و بعد جنبش مهسا. نیم ساعت - چهل دقیقه نخست مستند، روان پیش میرود، اما جایی که انتظار جستوجو در لایههای عمیقتر این تاریخچه شخصی و شخصیت این خواننده سرشناس است، این چشمداشت بیپاسخ میماند.
انگار فیلم نیلوفر تقیزاده زاویه نگاه خاصی جز روایت خطی زندگی گوگوش از زبان او ندارد. مصاحبهگر در آنچه زن خواننده تعریف میکند چون و چرا نمیکند و شنونده و تحسینگر اوست و حتی در پایان از او میخواهد که پیامی برای کسانی که در تقلا با سختیهای روزگارند بفرستد.
گرچه تصویر سالخورده گوگوش و صدایی که طنین پیشین را ندارد، دوستداران او را محزون خواهد کرد، دیدن تصویر او در فیلمی مستند - که بیشتر تلویزیونی است تا سینمایی - و دیدن و شنیدن تصاویر آرشیویش خاطرهانگیز خواهد بود.
«مادر: این لباس را نپوش، بابات ناراحت میشود.
دختر: چه اشکالی دارد؟
مادر: زیر بغلت رو میبینند.
دختر: دستهایم را بالا نمیآورم که معلوم نشود. (خطاب به دوربین با خنده) شما زیر بغل من را میبینید؟»
«خونه» (A Move به انگلیسی)، مستند کوتاهی ساخته الهه اسماعیلی، ماجرای دختر جوانی است از خانوادهای سنتی - مذهبی ِ ساکن مشهد که پس از جنبش زن، زندگی، آزادی تصمیم گرفته حجاب به سر نکند و آزادانه پوشش را انتخاب کند.
شخصیت اصلی فیلم، خود فیلمساز است که اثرش را در محیطی از روابط ملموس و زنده خانوادگی پیش میبرد. او که کوچکترین دختر خانواده است، در مقایسه با خواهران بزرگترش آسانتر و ثابتقدمتر با مادر و پدرش درباره اختلاف عقیدهاش حرف میزند.
فیلم برشی از واقعیت زیست درونخانوادگی را پس از اعتراضات زن، زندگی، آزادی در قاب میگیرد. پس از آن رویداد فراگیر و دگرگونی پارادایم حجاب در ایران، شکافهای درونخانوادگی بر سر آزادیهای فردی و فردگرایی از ژرفا به سطح و ظاهر آمد و هسته سنتی خانواده ناچار شد با این رخداد کنار بیاید و سازگاری کند.
او با پدرش و میزبان مذهبی درباره آزادی پوشش با زبان نرم شوخی و گفتوگو میکند و حرفش را به کرسی مینشاند. در مهمانی تولد، در حالی که دیگر زنها اغلب حجاب دارند، مردان میرقصند و ناز و کرشمه میآیند. بعد مردان و زنان، نماز دستهجمعی میخوانند. در حالی که با یک دیوار فاصله زنان و مردانی که نماز نمیخوانند و از نظر عرف حجاب کامل ندارند، در گوشهای جمع شده، میگویند و میخندند.
مستند «خونه» نوعی نافرمانی نرم و بازیگوشانه و مهرآمیز، همراه با ایستادگی را برای ایجاد تغییر در درون خانوادهها پیشنهاد میکند.
«حبیبالله: من هفتاد سال است که دارم میخوانم، اگر یک روز نخوانم میمیرم. من مردم را شاد میکنم، خدا به من پاداش میدهد.
ملای ده: نه نمیدهد، ثواب نمیدهد.
حبیبالله: چرا جزای خیر میدهد. خدا دوست دارد که من باعث شادی مردم شدهام.»
مستند کوتاه حبیبالله، درباره حبیبالله زندی، خواننده موسیقی محلی کردستان، به کارگردانی عدنان زندی است. فیلم به زبان کردی ساخته شده و در روستایی در کردستان میگذرد. حبیبالله که اکنون بیش از هشتاد سال از عمرش میگذرد، سالها در جشنها و شادمانیهای کردها خوانده و اکنون گرفتار ملای ده شده که او را با اصرار زیاد از خوانندگی و تصنیف سرایی برحذر میدارد.
ظاهرا فیلمی از خوانندگی هنرمند خودآموخته از تیکتاک سردرآورده و تا حدی وایرال شده و گرفتاری بهبار آورده است. ریشسفیدان ده او را سرزنش میکنند و سنوسالش را به او یادآور میشوند. میگویند تو میخوانی و جوانها فیلم میگیرند و پخش میکنند و آبروریزی میشود.
ملای ده او را به مسجد میخواهد و قرآن باز میکند، آیههایی را در منع موسیقی و خوانندگی و شاعری میخواند. خواننده پیر را بیم میدهد که آوازخوانی و تصنیفسرایی گناهانی نابخشودنی به شمار میآید و تنها راه رستگاریاش توبه و ترک موسیقی و شعر است.
حبیبالله تا مدتی بردبارانه، وعظهای ملالآور را تاب میآورد، اما بالاخره طاقتش تمام میشود و بانگ اعتراضش برمیخیزد. میگوید سالها برای مردم در مجالس جشن و سرورشان خوانده اما هیچگاه به هیچ زنی بد نگاه نکرده، هیچوقت شراب ننوشیده و لهو و لعب نکرده است. برای دل خودش و برای شادمانی مردم آواز خوانده و باز هم خواهد خواند و به خواندن زنده است.
رویه ملا را نادرست و او را مردی متعصب میخواند. در کنار این گرفت و گیر، نمایش زندگی روزانه پیرمرد با همسر پیرش و رابطه مهرآمیز آنها که خاطرات گذشته را به شیرینی مرور میکنند، دیدنی است. تصاویر و روایت فیلم ساده و زنده است و شخصیتها در حضور دوربین راحتند.
رسوخ باورهای خشک تا کوچکترین واحدهای زندگی جمعی، در روستایی کوچک، و منع آواز در پسزمینه سرد کردستان میگذرد، اما با عزم حبیبالله به خواندن و شادمانی، فصل سبز میرسد و روستا را شکوفه و گل در بر میگیرد.