لونا، دختری که چهل روز بعد از جان باختن پدرش در آبهای مدیترانه بدنیا آمد

لونا در بغل فاطمه، مادرشبی بی سی،فواد مسیحا:
در آخرین روزهای سال ۱۴۰۲، پدر و مادر لونا سوار یک قایق بادی شدند تا با استفاده از تاریکی شب و دور از چشم گارد ساحلی ترکیه، خود را به یونان برسانند.

سه ماه پیشتر از آن، به امید رسیدن به اروپا، از ایران به ترکیه آمده بودند.


پدر و مادر لونا آن شب به مقصد نرسیدند.

یک ساعت از آغاز سفر نگذشته بود، قایق ترکید و تمام سرنشینان آن به دریا افتادند.

به گفته گارد ساحلی ترکیه، جنازه دست‌کم ۲۴ سرنشین قایق پیدا شده است.

از جمله جنازه محمد نواب نوری، پدر لونا.
نواب شوهر فاطمه پس از ترکیدن قایق و ده ساعت سرگردانی در دریا جان می‌دهدشوهرم غرق نشد، از وحشت و سرما مرد
فاطمه غفاری، هشت ماهه حامله بود.

او شب حادثه را تاریک، سرد و طوفانی توصیف می‌کند، و به شدت بارانی:

«قرار بود شب قبل حرکت کنیم، ولی قایق مشکل داشت. هوا را نگه نمی داشت. همان شب هم مشکل قایق برطرف نشده بود، ولی بعد از چند روز ماندن در جنگل، نه آبی مانده بود، نه غذایی. چاره‌ای غیر از به آب زدن نداشتیم. قاچاقچی گفت یک ساعت بعد از حرکت، قایق را دوباره باد کنیم».

اما قایق می‌ترکد.

قاچاقچی پیش از حرکت به مسافران گفته بود جلیقه‌های نجات را نپوشند تا رنگ شان توجه گارد ساحلی را جلب نکند.

«همه داخل آب افتادیم. من محکم همسرم را چسپیده بودم که از هم جدا نشویم. تا مدتی صدای فریادهای وحشت‌زده مسافران دیگر را می‌شنیدیم ولی طوفان و موج آنقدر شدید بود که خیلی زود همه آن صداها را با خود برد. برای چند لحظه چشم‌هایم را بستم و پذیرفتم که خواهم مرد. اما به خاطر کودکی که در شکم داشتم، همه توانم را جمع کردم و سعی کردم شنا کنم، همسرم با صدای بلند دعا می‌خواند و به من می گفت حلالم کن».

فاطمه می‌گوید نزدیک به ده ساعت در آب سرگردان بودند. تا اینکه نزدیکی‌های صبح که هوا روشن‌تر شده بود، صخره‌های ساحلی را می بیند.

«شوهرم به من چسپیده بود. به سختی و تقلای زیاد خود را به صخره‌ها رساندم، خودم را روی صخره رساندم و شوهرم را هم بالا کشیدم، اما دیدم تمام کرده. غرق نشده بود. قلبش از وحشت و سرما ایستاده بود. به صورتش می‌زدم و التماس می‌کردم که تو را به خدا بیدار شو، اما او مرده بود. همان لحظه موج شدیدی مرا به آن طرف صخره پرت کرد و از هوش رفتم».
فردین، برادر و میلاد، نامزد مهتاب که اکنون ناپدید هستند«غرق شدن مسافران دیگر به چشم دیدم»
مهتاب یوسفی و نامزدش، میلاد کریمی، ازدواجشان را گذاشته بودند برای بعد از رسیدن به اروپا.

مهتاب همراه مادر و برادرش، فردین یوسفی پنج سال پیش با عبور از کوهستان‌های غرب ایران، خود را به ترکیه رساندند و به دفتر سازمان ملل در استانبول درخواست پناهندگی دادند.

اما افزایش بازداشت و اخراج مهاجران از ترکیه در یک سال گذشته، مهتاب و خانواده اش را هم بر سر دوراهی قرار داد.

انتظار بیشتر و خطر اخراج شدن را به جان خریدن یا دل به دریا زدن و تلاش برای رسیدن به اروپا.

آنها راه دوم را انتخاب می کنند.

«اصلا قصدی برای قاچاقی رفتن نداشتیم. پنج سال با امیدواری انتظار کشیده بودیم و حاضر بودیم بیشتر هم منتظر بمانیم، اما خبرهایی که درباره اخراج مهاجران از ترکیه می‌شنیدیم، هر روز بیشتر و بیشتر نگران مان می کرد. اگر اخراج می‌شدیم، نه جایی برای رفتن داشتیم، نه کسی که کمک مان کند. مجبور شدیم راه قاچاقی رفتن را انتخاب کنیم.»

مهتاب هم دلیل حرکت قایق حامل خود و همسفرانش درآن هوای طوفانی و سرد را نگرانی از تمام شدن آب و غذا عنوان می کند.

او می گوید با اینکه می دانستند که قایق مشکل دارد، اما هیچ یک از آنها با حرکت در آن شب مخالفت نکرد. چون فکر مردن از گرسنگی و سرما در جنگل، به مراتب بدتر از ترسی بود که از غرق شدن در دریا داشتند.

بعد از ترکیدن قایق، مهتاب، نامزدش، مادر و برادرش سعی می کنند دست هم را بگیرند تا هر اتفاقی افتاد کنار هم باشند.

«نامزدم، مادرم و برادرم کنارم بودند، تا نزدیکی های صبح با هم بودیم، ولی شدت موج، سرما و خستگی ما را از هم جدا کرد. خانواده‌ام را در میان موج ها گم کردم. بعد از آن دیگر چیزی یادم نیست، تنها چیزی که به یاد دارم، دیدن مسافرانی که جلوی چشم من در آب فرو می‌رفتند و غرق می شدند.»
فایزه«همه به ما دروغ می‌گفتند»
ترکیه، برای بسیاری از افغانها و ایرانی‌ها، مسیر اصلی رسیدن به اروپاست.

اما در سال‌های اخیر با افزایش ورود مهاجران غیرقانونی به ترکیه، رویکرد حکومت این کشور در برخورد با این مهاجران هم شدیدتر و در مواردی خشن‌تر شده است.

گارد ساحلی ترکیه، فاطمه، فائزه و مهتاب و یک زن دیگر که از آن حادثه نجات یافته بود را به اردوگاهی در شهر منتقل کردند.

اردوگاهی که این زنان می‌گویند برای نگهداری مهاجران غیرقانونی مرد ساخته شده و هیچ زن دیگری آنجا زندگی نمی‌کند.

فاطمه می‌گوید دو هفته در آن اردوگاه، در یک اتاق کوچک ماندند:

«اجازه نمی‌دادند از آن اتاق بیرون برویم. فقط گاهی می‌آمدند و از ما درباره هویت قاچاقچی‌ها، صرافی‌هایی که پول مهاجران را منتقل می‌کردند و جاهایی که در مسیر اقامت کرده بودیم، بازجویی می‌کردند، وعده‌هایی به ما می‌دادند و می‌رفتند. حتی چند شب اول که در بیمارستان بستری بودیم هم می‌آمدند و از ما بازجویی می‌کردند.»

مهتاب آن اتاق کوچک را با در و پنجره بسته‌اش به یاد می‌آورد و انتظار برای شنیدن خبری از نامزد و برادرش که پس از حادثه ناپدید شده بودند.

جنازه مادرش پیدا شده بود:

«عکس جنازه مادرم را دیده بودم، اما از نامزد و برادرم خبری نبود. نمی‌دانستم برای مادرم عزاداری کنم یا امیدوار به پیدا شدن نامزد و برادرم باشم. دو هفته زندگی در آن اتاق کوچک اردوگاه، بدترین روزهای عمرم بود. اجازه نداشتیم بیرون برویم. حتی نمی‌گذاشتند در و پنجره را باز کنیم. من آسم دارم و گیرافتادن در آن اتاق کوچک، حالم را از آنچه بودن بدتر می‌کرد.»

بعد از دو هفته به هرکدام از آنها مدرک اقامتی کوتاه‌مدتی دادند. با این توضیح که پس از انقضای آن مدرک ممکن است از ترکیه اخراج شوند.

فاطمه می‌گوید همه وعده‌هایی که به آنها داده بودند «دروغ» بود:

«به ما گفتند نمی‌توانند کمک بیشتری به ما بکنند. همه آن وعده‌های دروغی که داده بودند برای این بود که از ما اطلاعات بگیرند. آنقدر حال همه ما بد بود که فکر می‌کردیم همه مسافران آن قایق به مقصد رسیده‌اند و این ما چهار نفر هستیم که غرق شدیم».
روزها گریه می‌کنم، شب‌ها کابوس می‌بینملونا هفته پیش به‌دنیا آمدلونا اواخر هفته پیش به دنیا آمد.

درست چهل روز بعد از جان باختن پدرش در آب‌های مدیترانه.

دکترها گفته‌اند مبتلا به نوعی بیماری خونی است که نیاز به انجام آزمایش‌های بیشتر و درمان طولانی‌تری دارد.

فاطمه می گوید حالا تمام فکر و ذکرش، سلامتی و آینده لونا است و اینکه به هر قیمتی شده اجازه ندهد دخترش سرنوشتی مانند او و نواب داشته باشد.

مهتاب هنوز منتظر است خبری از نامزد و برادر گمشده‌اش بشنود:

«حالم خیلی بد است. دیگرهیچ کسی را در این دنیا ندارم. ادامه این زندگی برایم غیرممکن است. روزها گریه می‌کنم، شب‌ها کابوس می‌بینم. با کوچکترین صدایی، روحم زوتر از تنم، خود را به در می‌رساند. به این امید که شاید پشت در، خبری از گمشده‌هایم باشد. یا شاید هم خودشان.»
رأی دهید
دیدگاه خوانندگان
۳۶
آنتیکور - بروکسل، بلژیک

خیلی ناراحت کننده است اشک ریختم و به مسبب این اوضاع لعنت فرستادم کاش کمکی از دست ما بر می اومد خدایا تو نگهدار همه جوونا و مسافرای غربت باش
یکشنبه ۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ - ۱۳:۰۲
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.