مرگ بر آمریکا، زنده باد آمریکا
رأی دهید
[عبارتها عینا از کتابی که سال گذشته در تهران چاپ و منتشر شده نقل شدهاند.]
هر ظهر جمعه، در جایگاههای برگزاری نمازجمعه، میلیونها مشت گرهشده همراه با فریاد «مرگ برآمریکا» به هوا بلند میشود. اگر از نزدیک به این صحنه بنگریم، میبینیم این فریادها چندان هم از ته دل نیست. نفرین و لعنت صرفا جزئی از آداب مواعظ و سخنرانیهای مذهبی است و تقریبا همیشه به همین منوال بوده.
خطیب جمعه بعد از ذکر چند نکته مذهبی و نقل قولهایی از قرآن، موضوع سخن خود را به سوی سیاست میکشاند. طبق معمول از سیاست داخلی شروع کرده و در حالی که تلاشهای جمهوری اسلامی را در جهت رفاه مردم خاطرنشان میکند، به مشکلات و موانعی نیز میپردازد که نظام با آنها مواجه است و حتی در دل دولت هم یافت میشوند. موضوع فساد نیز مثل نقایص دولت، بخصوص وقتی دولت اصلاح طلب باشد، از مطالب رایج در این خطبههاست.
خطیب جمعه سپس به سیاست خارجی میپردازد و اینجاست که ایران به عنوان کشوری مطرح میشود که دائما از سوی قدرتهای جهان تحت فشار و مورد آزار قرار میگیرد: غالبا کشورهای اروپایی، لزوما اسرائیل و همیشه و در هر مورد آمریکا. لحن خطیب تغییر میکند و هیجان در نطقش بالا میگیرد، مشتهایش گره میشود و از شهدای ایران به راحتی به شهدای کربلا گریز میزند و این یادآوری سبب میشود صدایش به واسطه هق هق بریده بریده شده و ناله جمعیت را هم بلند کند.
خطیب چشمانش را با دستمالی خشک میکند، کسانی که اشکشان در نمیآید، سر خود را به سمت سینه برده و با دست چهرهشان را میپوشانند تا تظاهر به گریه کنند. وقتی که این لحظه گریهآور گذشت، خطبه با چند جمله دیگر به پایان میرسد و همه شاد و سرزنده از نماز جمعه باز میگردند. با این همه اگر در خروجیهای محل برگزاری نماز جمعه کسی ویزای آمریکا توزیع کند، بی شک کار و کاسبیاش رونق خواهد داشت و فروش خوبی خواهد کرد.
این موضوعی است که به واسطه حضور بیش ازیک میلیون ایرانی در آمریکای شمالی، از جمله دست کم سیصد هزار نفر فقط در لس آنجلس، به هیچ عنوان تعجبآور نیست. از دو طرف، افراد به وفور با یکدیگر تماس تلفنی گرفته و بدون مشکل خاصی رفت و آمد میکنند؛ به ویژه از این طرف، چرا که ایران از منع ورود افراد به کشور و نیز خروجشان از کشور، دست کم تا وقتی که این افراد مشکل قضایی ندارند، چشمپوشی کرده است. چیزی که بیش از حدی که منطقا و عقلا مورد انتظار است رخ میدهد و البته حقیقت دارد.
تنها مشکل موجود اخذ ویزای آمریکاست که نمیتوان در خود ایران آن را به دست آورد و باید در کنسولگریهای آمریکا در دبی، ترکیه یا اروپا به دنبال آن بود. رویای دانشجویان این است که تحصیلات خود را در آمریکا و گاهی در کانادا که در واقع حیاط خلوت آمریکا است، به پایان برسانند. انتخابهای بعدی بریتانیا و استرالیا هستند. آلمان و فرانسه فقط نوعی گریزگاه به شمار میآیند. خانوادهها برای دادن این شانس به پسران خود، حاضرند هر کاری بکنند. دانشگاههای آمریکایی هم با هدف قرار دادن بهترین چهرههای کنکورهای ملی یا المپیادهای علمی آنها را رصد میکنند و از طریق ارائه بورس و اقامت و گاهی هم -طبق شایعات- در اختیار نهادن یک اتومبیل، سعی در جذبشان دارند.
در بطن نظام جمهوری اسلامی پیدا کردن مقامات بالایی که یک یا دو فرزند دانشجو در آمریکا دارند بسیار اتفاق میافتد. اگر خود این مقامات به جهت حفظ آبرو نتوانند به دیدن بچههایشان بروند، ولی غالبا همسرانشان به هر بهانهای برای حصول اطمینان از سلامتی فرزند دلبندشان این کار را میکنند. شاید آنها در ایران، زیر حجاب خود، «کارت سبز» جادویی اقامت آمریکا را داشته باشند، البته اگر پای گذرنامه آمریکایی و تابعیت دوگانه در میان نباشد.
در واقع، فراتر از لعن و نفرینهای مرسوم و شعار مرگ بر آمریکا، تنها مخاطب شایسته برای ایرانیان، خود آمریکاست. در حالیکه ربع قرن پیش در سال ۱۳۵۸ تمامی ارتباطات با آمریکا بعد از اشغال سفارت این کشور در تهران قطع شد، توهین و آرزوی مرگ آخرین وسیله ارتباطی و تنها روش رسیدن به سطحی از ارتباط است. برای آمریکاییها نیز، ایران تنها مخاطب جالب در منطقه است، بدون در نظر گرفتن عقبافتادگان عربستان سعودی و دیگر سرزمینهای نفتخیز بیخاصیت.
این وضعیت دقیقا یک محرومیت متقابل است که طرفین به سبب آن امکان مذاکره و همکاری ندارند، مثل دو دوست که دچار سوء تفاهم شدهاند و کسی هم قادر به از بین بردن آن نیست. زیرا، فراموش نکنیم که در زمان پرتنش توسعهطلبیهای امپریالیستی، هنگامی که ایران مانند چین در خطر تجزیه و تکه تکه شدن بود، – چین از طرف فرانسه، انگلستان، روسیه و آلمان، و ایران از طرف انگلستان و روسیه-؛ آمریکابه عنوان رقیب کشورهای استعمارگر و مدافع تمامیت ارضی کشورهای مورد تهاجم وارد عمل شد.
در زمان انقلاب مشروطیت در سال ۱۲۸۵(۱۹۰۶ م.)، هنگامی که جوانان ایرانی، به عنوان اولین جوانان منطقه قبل از ترکهای جوان امپراتوری عثمانی، تخت پوسیده و کرم خورده پادشاهی قاجار را به لرزه درآورده و اجازه تشکیل مجلس را گرفتند، در میان کشتهشدگان یک فرد خارجی نیز وجود داشت. این امر موجب واکنش محمدعلی شاه شد که مورد حمایت روسها بود. شخص یاد شده هاوارد باسکرویل[۱] بود، مبلغ جوان و معلم آمریکایی در تبریز که در جریان مقاومت به دانشآموزان پیوست و در بیست و چهار سالگی در راه شکستن محاصره شهر کشته شد. هفتاد سال بعد، در اوج انقلاب اسلامی، مقبرهاش در گورستان تبریز هنوز هم پوشیده از گُل بود.
به همین ترتیب، اندکی بعد، بحران سیاسی بزرگی پیرامون حضور یک نخبه آمریکایی به وجود آمد. شخص اخیر مورگان شوستر[۲] بود که به درخواست مجلس برای منظم کردن خزانه و ایجاد یک سیستم مالی و بودجهریزی مدرن به ایران آمد. اولیگارشی محلی، که منافع اصلیاش به واسطه این پروژههای اصلاحی در خطر افتاده بود، با روسها و انگلیسیها متحد شد. ارتش روسیه در قلمرو ایران پیش میرفت، سفیر بریتانیا هم اقدامات کمکی به عمل آورد و نخبه آمریکایی با تهدید مجبور به ترک ایران شد. وی در بازگشت به ایالات متحده کتابی نوشت به نام اختناق ایران[۳]. اینها چیزهایی است که فراموش نمیشود.
در پایان جنگ جهانی دوم، فشار رئیس جمهور ترومن[۴] سبب شد ارتش استالین که از ۱۹۴۱ در آذربایجان ایران مستقر شده بود و عجلهای هم برای ترک آنجا نداشت و راهاندازی جمهوریهای خود مختار را نیز تشویق و حمایت میکرد، به اشغال ایران پایان دهد. ترومن به جهت اصل ضد استعماریاش، در مقابل بریتانیاییها نیز مقاومت کرد. بریتانیاییها قصد داشتند وی را به حقانیت خودشان در مقابله با ملی شدن صنعت نفت که در سال ۱۹۵۱ به درخواست مصدق در مجلس ایران رای آورده بود، قانع کنند. وقت آن رسیده بود که انگلیسیها تمامی کارکنانشان را در آبادان به وطن بازگردانند و شروع به توطئهچینی برای برکناری مصدق کنند که تازه نخست وزیر شده بود.
وقتی ژنرال آیزنهاور[۵] به قدرت رسید، همه چیز عوض شد و ورق برگشت. وی انسان خوبی بود اما وقتی آدم هر بعد از ظهر مشغول بازی گلف باشد، مجبور است به دیگران اعتماد کند و گوش به حرف دیگران بدهد. در این شرایط بود که برادران دالس[۶] نقش آفرین شدند. جان فاستر[۷] در وزارت امور خارجه و آلن[۸] در سیا حضور داشت[۹]. با این دو همکار نزدیک، ژنرال دیگر فقط صدای یک ناقوس را میشنید: زنگ خطر علیه کمونیسم. آن موقع اوج دوران جنگ کره بود.
به علاوه در انگلستان، چرچیل[۱۰] که مرد جنگ بود به صدر قدرت رسید. انگلیسیها تاکید میکردند که منابع مورد نیاز انرژی برای دنیای آزاد در حال تهدید هستند، و از سوی دیگر ایران هم به سوی شوروی تمایل دارد. خیلی زود، آمریکاییها موضع سنتی خود را که حمایت از ملتهای نوپا بود، ترک کرده و تمام قدرت و امکانات خود را برای عزل مصدق و بازگرداندن شاه به کار بستند. باران دلار بر سر قدرتمندان، نمایندگان مجلس، روحانیون و روزنامهنگاران باریدن گرفت؛ همچنین بر سر مافیای محلی که مزدوران خود را به خیابانها فرستاد و لُمپن پرولتاریا[۱۱] را بسیج کرد. روح توطئه یعنی کرمیت روزولت[۱۲]، پسر رئیس جمهور تئودور روزولت[۱۳]، که مامور سیا بود در سفارت آمریکا در تهران مستقر شد و از آنجا هدایت بازی را به دست گرفت. ایرانیان بیست و شش سال بعد، در سال ۱۹۷۹ (۱۳۵۸خورشیدی)، هنگامی که این سفارتخانه را «لانه جاسوسی» نامیدند، همین مورد را به یاد داشتند و یادآوری میکردند.
نمیتوان مشخص کرد پیروزی کودتا علیه مصدق که اولین موفقیت برای سیا در نوع خود بود تا چه حد رهبران آمریکا را بر سر شوق آورد و آنها را از مناسب بودن روش خود مطمئن نمود و دلگرمشان کرد تا همین شور و اشتیاق را هر جا که برایشان دردسری پیش میآید ادامه دهند. سال بعد موسم حذف آربِنز[۱۴] در گواتمالا بود و بیست سال بعد هم این روند با برکنار کردن و کشتن آلنده[۱۵] در شیلی ادامه یافت.
برای انگلیسیها نیز، این یک عامل متوقف کننده در زوال و فروپاشی تاثیر جهانیشان بود و بدون این موفقیت احتمالا قبل از اینکه با فرانسه وارد لشکرکشی به سوئز شوند، بیشتر تأمل میکردند. شکست لشکرکشی به سوئز حداقل آنها را از یک چیز مطمئن کرد و آن اینکه دیگر هرگز بدون آمریکاییان به کاری مبادرت نکنند.
اما برای میهن پرستان ایرانی، پایان این کار مشترک انگلیس و آمریکا یک تحقیر آشکار بودکه جایگاه ایران و ایرانیان را در چشم غربیان به آنها نشان داد: همان جایگاه بومیانی که فقط به جهت ثروتشان مورد توجه قرار میگیرند و بنابراین هر تلاشی را که ممکن است وضعیت آنها را بهبود بخشد بی اثر میکنند و با حاکمان دست نشانده نیز مثل حیوانات خانگی رفتار و به هر کاری وادارشان میکنند و سپس در نهان به آنها میخندند.
تمام این موارد همانند حرکت موش کور مارکس[۱۶] به طور نامحسوس و در زیرِ زمین جریان داشت و تا غلیان احساسات در سال ۱۳۵۷ ادامه یافت و شاه را در فصل پایانی سال به تبعید فرستاد که البته سبب افزایش روزافزون تب و تاب انقلاب شد.
بعد از سقوط دولت مصدق، آمریکاییها در ایران جاگیر شده و عوامل تاثیرگذار قبلی، انگلیسی و فرانسوی، را کنار زدند و هر ساله دهها هزار ایرانی را در دانشگاههای خود پذیرفتند و کالاهای بسیار و به خصوص تسلیحات فراوان به ایران فروخته و همراه با کالاها و تسلیحات نیز موجی از تکنیسینها و مشاوران را به ایران اعزام کردند و دهها هزار دستیار فنی را تنها در حوزه نظامی به کار گرفتند. یک توافقنامه خاص با ایران منعقد شد تا برای این افرادِ دور از وطن مصونیت و مزایایی وجود داشته باشد. بهویژه افراد و اموالشان از حوزه نفوذ دادگاههای ایرانی معاف شدند و همینجا بود که جمله معروف آیت الله خمینی بیان شد مبنی بر اینکه امنیت قضایی و اساسا اهمیت «سگ یک آمریکایی» بیشتر از شخص شاه و دادگستری ایران است[۱۷].
وقتی انقلاب میشود، خلأ قدرت و بینظمی به شکلی غیر قابل وصف رخ مینماید. این بار هم این ترس وجود داشت که همان فرایند اجرا شده علیه دولت مصدق، انقلاب اسلامی را هم به چالش بکشد. شاید این عاملی اساسی برای اقدام به تصرف سفارت آمریکا در روز ۱۳ آبان ۱۳۵۸ به دست گروهی از دانشجویان بوده باشد، البته علاوه بر دلیل اصلی که راه دادن شاه به آمریکا بود. این دومین مورد اشغال سفارتخانه آمریکا در تهران محسوب میشد. پیش از آن در بهمن ۵۷ نیز این اتفاق افتاد که به لطف مهارت سولیوان[۱۸] که هنوز در ایران بود، ماجرا فیصله یافت.
وقتی تصرف سفارتخانه بدون زحمت انجام شد، خیلیها به سرعت متوجه شدند عاقلانهتر آن است که بیدرنگ به آن پایان دهند، اما در فضای رقابتآمیزی که آن زمان میان انقلابیون مذهبی و انقلابیون مارکسیست وجود داشت، هیچکس، حتی آیت الله خمینی، توان این را نداشت به عقب برگردد. گروگانگیری ۴۴۴ روز به طول انجامید و ایران از آن به عنوان تضمینی در برابر اقدام احتمالی آمریکاییان برای تعدی و تجاوز به ایران استفاده میکرد.
تحقیر در برابر تحقیر؛ این بار مسئله مربوط به آمریکا بود و این تحقیر از آن به بعد رفتار آمریکاییان را در قبال انقلاب اسلامی به آنها دیکته کرد. در آوریل ۱۹۸۰، در ششمین ماه بحران، شکست مفتضحانه عملیات آزادسازی گروگانهای سفارت به سبب طوفان شن رخ داد، طوفانی که محل فرود هلیکوپترها و هواپیماها را در وسط صحرایی در نزدیکی واحه طبس در بر گرفت.
در تیر ماه ۱۳۵۹ و در نهمین ماه بحران، در دورهای که عراقیها و آمریکاییها به جهت حمایت عراق از تروریسم هنوز با هم روابط دیپلماتیک نداشتند، زبیگنیو برژینسکی[۱۹]، مسئول شورای امنیت ملی امریکا با صدام حسین در اردن ملاقات کرد. دو ماه بعد، در پایان شهریورماه، عراق به ایران حمله کرد در حالی که گمان میبرد این کشور متلاطم را یک لقمه چپ میکند. ماه بعد، جرج بوش[۲۰] نامزد معاونت ریاست جمهوری ریگان، به منظور اجتناب از بازگشت گروگانها در زمان ریاست جمهوری رو به پایان کارتر[۲۱] و برای اینکه این کار به دوران رئیس جمهور بعدی جمهوریخواه موکول شود، در پاریس با یک مامور مخفی ایرانی ملاقات کرد. موفقیت درخشان بود، زیرا گروگانها در اول بهمن ۱۳۵۹ (۲۰ ژانویه ۱۹۸۱)، در روز شروع به کار رونالد ریگان[۲۲] به کشورشان بازگشتند.
اما جنگ ایران و عراق هشت سال به طول انجامید که در طی آن، صدام از حمایت همیشگی ایالات متحده بهره میبرد. در سال ۱۳۶۲، عراق از لیست کشورهای تروریست خط خورد و روابط دیپلماتیک رسمی بین دو کشور از سر گرفته شد. دونالد رامسفلد[۲۳] به عنوان فرستاده رئیس جمهور ریگان به بغداد رفت. صدام از حمایت اروپا و بهویژه فرانسه، شوروی و دنیای عرب و در نتیجه تقریبا همه دنیا بهره برد. البته به استثنای چین و اسرائیل. بعدها سازمان ملل، رسما از زبان دبیر کل خود، عراق را در جنگ هشت ساله به عنوان متجاوز شناخت.
اینها را گفتم که روشن کنم بذر توطئه انگلیسی-آمریکایی علیه دولت مصدق، به تدریج در گذر زمان و به واسطه زنجیرهای از حوادث متناوب و تناسخوار، نه تنها مسیر تاریخ ایران را عوض کرد بلکه بر تاریخ منطقه و سایر نقاط جهان نیز تاثیر گذاشت. تصرف سفارت آمریکا از بطن حوادث یادشده پدید آمد و خشونت به بار آورد. تاثیرات آن امروز هم احساس میشود و این به جهت تحریمهای اقتصادی است که آمریکا بر ایران تحمیل کرده و کشور را در زمینه نوسازی وسایل بهرهبرداری از منابع نفت و گاز، به روز کردن ناوگان هوایی که بسیار فرسوده است، و به طور کلی بازسازی و بهبود اقتصادش، به سختی تحت فشار قرار داده است.
از این سویه ماجرا یعنی ایران، یک عبارت حاکی از تاسف یا حرکتی به نشانه دلسوزی در قبال رنجی که به گروگانها تحمیل شده؛ میتواند باعث از سرگیری گفتگو شود. در خلوت، حتی طرفداران جمهوری اسلامی بازداشت طولانیمدت گروگانها را اشتباه میدانند. اغلبِ اعضای گروه دانشجویانی که سفارت را اشغال کردند در اطراف رئیس جمهور خاتمی به اصلاحات روی آوردند. یک مورد که بعدها معاون خاتمی و رئیس سازمان حفاظت از محیط زیست شد «خواهر مری[۲۴]» است، البته با نام حقیقی خودش یعنی معصومه ابتکار. تقریبا همه این افراد از بزرگداشتهای رسمی سالگرد اشغال سفارت آمریکا که هر ساله از سوی حکومت برگزار میشود گریزانند.
ولی اگر ایران از عذرخواهی طفره میرود، به این جهت است که اشغال سفارت آمریکا همچون یک کنش موسس ماهیت جمهوری اسلامی را متبلور میسازد، همانند فتح باستیل در انقلاب فرانسه. در هر دو مورد با تصرف یک نماد ستم و سرکوب سر و کار داریم به گونهای که کنش تصرف یا فتح آن، خود به نمادی مقدس بدل شده است. تصور اینکه بتوان به فرانسویان قبولاند که پدرانشان نمیبایست یک زندان خالی با حدود دو یا سه نفر آدم بدبخت را تصرف و پادگان کوچک آن را با نظامیان صلح طلبش ویران میکردند کار سختی است. همچنین نمیتوان ایرانیان را قانع کرد که بپذیرند نمیبایست سفارت آمریکا را اشغال میکردند.
هر ساله در سیزدهم آبانماه جمهوری اسلامی سالگرد تصرف سفارت آمریکا را جشن میگیرد. قهرمانان این کار هرگز در این جشنها حضور ندارند. اما لشکر بسیج و هزاران دانشآموز را میآورند. به این مناسبت سفارت سابق تزئین شده و درهایش گشوده میشود. مردم اتاقهایی را که به سالن نمایشگاه ظلم وستم امپریالیسم و صهیونیسم تبدیل، و با عکسهای خونآلود قربانیان آراسته شده میبینند. همچنین سالن کدها و رمزها را مورد بازدید قرار میدهند که به عنوان مرکز توطئهها معرفی میشود اما در واقع فقط تجهیزاتی کاملا ساده و مربوط به دهه ۱۹۷۰ را در خود جای داده است.
سالن بزرگی نیز وجود دارد که به محوطه بازی بچهها تبدیل شده، با برگزاری مسابقات و برپایی نمایشگاههای نقاشی با موضوعات برانگیزاننده. هنگامی که به صورت کاملا ناشناس و با مجوز سفیر سوئیس، حافظ منافع آمریکا در ایران، از آنجا بازدید کردم، یک میکی ماوس بزرگ مخملی به استقبالم آمد. میکی ماوس دوست همه بچههاست، حتی بچههای ایرانی. در ورودی سفارت، بهویژه یک پرچم بزرگ آمریکا بر روی زمین ترسیم شده تا بازدید کنندگان به هنگام ورود آن را لگدمال کنند، مگر آنکه کسی دور بزند و از کنارش رد شود. من هم همین کار را کردم.
چند روز بعد، میشد در روزنامه ها این خبر را دید که بعضی از بچه مدرسهایها که به صورت گروهی آنجا آمده بودند از لگد کردن پرچم ستارهدار خودداری کردهاند. واقعیت این است که در ایران احساسات واقعی و مردمی در ارتباط با حوادث ۱۱ سپتامبر هم وجود دارد. اما در مقابل این کودکان سرکش که از لگد کردن پرچم آمریکا سر باز زده بودند چه میبایست کرد؟ چه مجازاتی باید برایشان در نظر گرفت؟ بالاخره مطبوعات توضیح دادند تصمیم بر این شده که به آنها یک «صفر انضباط» تعلق بگیرد.
حقیقت این است که حتی در دل سیستم هم بسیاری از افراد رویای ارتباط با آمریکا را در سر میپرورانند. همه میدانند کسی که این کار را انجام دهد شهرت زیادی به دست آورده و حرفه سیاسی خود را استحکام خواهد بخشید. در نتیجه هر کس سعی میکند از موفقیت همسایه خود جلوگیری کند. بدا به حال کسی که در این امور از سنگر خودی خارج شود. آتش دوستانش بیش از آتش نفرات و نیروهای دشمن بر سرش فرو خواهد آمد.
در سویه آمریکایی ماجرا هم افرادی هستند که میخواهند از این انسداد به درآیند و البته بدون پذیرش ریسک سیاسی اقدامشان و از دست دادن آرای انتخاباتی. به این ترتیب طی سالیان، هر دو طرف از یک موقعیت از دست رفته به موقعیت دیگر رفتهاند. هر حرکت یکی از طرفین عقب نشینی دیگری را به دنبال دارد و هنگامی که دیگری لبخندی میزند، اولی چهره در هم میکشد. آخرین گشایش اخیرا در خرداد ۱۳۸۵ از سوی رئیس جمهور بوش انجام گرفت. آیا بالاخره اجازه خروج از دور باطل و گریز از مصیبت داده میشود؟
این یک واقعیت است که اخیرا محل مرافعه و دعوا به واسطه بحرانهای عراق و لبنان تشدید شده است.
در باب عراق، ایرانیان باید خوشحال باشند. بی آنکه نیاز به اقدامی داشته باشند، آمریکاییان آنها را از شر دشمن اصلیشان صدام حسین خلاص کردند؛ دشمنی که از دههها پیش خواب را بر ایشان حرام کرده بود. اندکی قبل از آن آمریکائیان در افغانستان نیز آنها را از دست دشمن قسم خورده دیگری به نام طالبان نجات داده بودند. در عراق، به نام دموکراسی، به شیعیان این کشور شانس به دست آوردن مسئولیتهای سیاسی را دادند که قرنها از ایشان دریغ شده بود. آمریکاییها در شرایط آشفته و پیچیدهای گرفتار شدهاند که البته برای مجازات کردن حکومت تهران نیست.
آیا باید گفت ایران به اینکه از بالکن خانهاش نظارهگر این ماجراها در محله باشد بسنده میکند؟ این را میتوان اعتماد بیش از حد تلقی کرد نسبت به کسانی که در تاریکی عمل میکنند، به خصوص [آنها] که همچنان انقلابی ماندهاند. عراق به عنوان جایگاه مرقد امامان بزرگ و پناهگاه امام آخر که روزی ظهور خواهد کرد، برای ایرانیان متدین و باتقوا مکان ناشناخته و غریبی نیست. آیا میتوان حدس زد تا به حال چند ده هزار نفر از آنها، پس از سقوط صدام، برای ادای اعمال مذهبی خود بدون یک لحظه درنگ به زیارتگاههای بزرگ شیعی جنوب عراق رفتهاند که پیشتر برایشان ممنوع بوده؟
بنابراین حداقل دو انگیزه برای پیچیده کردن شرایط و تنگ کردن عرصه بر «جنگجویان صلیبی» آمریکایی وجود دارد، یکی سیاسی و دیگری مذهبی. اندکی پیچیده کردن وضعیت برای اینکه آمریکاییها درباتلاق فرو بروند و در آنجا نابود شوند کافی است. اما نه به اندازهای که وقوع انفجار در عراق قدرت شیعیان آن کشور را کاهش دهد و سبب برانگیخته شدن تمایلات کردهای منطقه و کردهای ایرانی برای تبدیل شدن به کشوری مستقل شود. تحقق این امر بسیار ظریف است و بی شک باعث بسیج بسیاری از توانمندیهای نهان میشود.
لبنان و فلسطین دو زمین محبوب دیگر برای بازی و پیاده کردن اهداف [آنها] هستند. لبنان، محل افتخار و مباهات به پرورش یافتهشان یعنی حزب الله است، که به جامعه شیعی آن کشور احساس هویت میدهد، جامعهای که میان دیگر طوایف لبنان فقیرترین است و تا بدینجا بیش از دیگران مورد بدرفتاری قرار گرفته. پول زیادی در این مورد خرج شده است. از سال ۱۳۵۹ ایرانیان از حزب الله یک نیروی چریکی ساختهاند و به آنها جنگیدن و ایجاد و گسترش رعب آموختهاند. هیچ کس نمیتواند باور کند آنها تدریجا به تسلیحات روز به روز پیشرفتهتری مجهز نشده باشند: به ویژه به موشکهایی که در سال ۲۰۰۶ (۱۳۸۵شمسی) به حیفا اصابت کرد یا موشکهای دوربردتری که قادر است تلآویو را هم هدف قرار دهد. انبار هواپیماهای پرواز تهران- دمشق همیشه مورد شک و تردید است که بار زیادی داشته باشد، بسیار بیش از چمدانهای زوار ایرانی که برای زیارت مقابر و مکانهای مقدس به آنجا میروند.
اما همانگونه که شیعیان عراق واقعا بازیچه و عروسک دست ایران نیستند -چرا که رهبر اصلی معنوی و سیاسی آنها، آیت الله سیستانی، به شدت با [برخی] مخالف است- حزب الله نیز آموخته که میان دو حامی اصلیاش یعنی ایران و سوریه به پیش برود. جلودار آن، حسن نصرالله، به اندازه کافی در دنیای اسلامی عربی نفوذ دارد که بازیچه دست کسی نشود.
اگر وزن ایران روی سیاست حزب الله و همچنین حماس سنگینی میکند – که بی شک بر روی هر دو تاثیر دارد-، به واسطه اثری است که حمایت مالی و غیرمالی پایدارش به او میبخشد و نه به جهت یک قدرت و نفوذ سلسله مراتبی. بی شک با آنها در مورد جزئیات به بحث میپردازند تا آنچه که میتوانند یا نمیتوانند انجام دهند معلوم شود. در صورت لزوم هم پیشنهاداتی مبنی بر مصالحه میدهند. حکومت ایران میداند چگونه محتاط باشد. در واقع باید به طور مداوم میان منافع ایران به عنوان یک کشور و ملت از یک سو، و اهداف انقلاب اسلامی از سوی دیگر، محاسبه و ارزیابی کند. هسته سخت به دنبال گسترش انقلاب در دنیای عربی اسلامی و فراتر از آن و همچنین به همان نسبت عقب راندن غرب کافر و بیدین است. برای آنها مسأله فلسطین بهترین پرچم است. اما حکومت ایران میداند که به آتش کشیدن خاور نزدیک و خاور میانه سودی برایش ندارد زیرا خود ایران هم در این میان درگیر حوادث شده و خواهد سوخت. با وجود چندین پرونده خطرناک از جمله پرونده هستهای، مخاطراتِ پیشِ رو واقعی و جدیاند.
[1]. Howard Baskerville
[2]. William Morgan Shuster وی در ۱۹۱۱ میلادی (اردیبهشت ۱۲۹۰شمسی) یعنی حدود پنج سال پس از انقلاب مشروطه به ایران آمد و هشت ماه بعد (دی ۱۲۹۰) با اولتیماتوم روسها ناچار به ترک ایران شد.
[3]. The Strangling of Persia این کتاب در ایران با ترجمه آقای حسن افشار منتشر شده است.
[4]. Harry S. Truman سی و سومین رئیس جمهوری آمریکا و عضو حزب دموکرات
[5]. Dwight D. Eisenhower سی و چهارمین رئیس جمهور آمریکا و عضو حزب جمهوری خواه
[6]. Dulles
[7].John Foster Dulles
وقتی ژنرال آیزنهاور[۵] به قدرت رسید، همه چیز عوض شد و ورق برگشت. وی انسان خوبی بود اما وقتی آدم هر بعد از ظهر مشغول بازی گلف باشد، مجبور است به دیگران اعتماد کند و گوش به حرف دیگران بدهد. در این شرایط بود که برادران دالس[۶] نقش آفرین شدند. جان فاستر[۷] در وزارت امور خارجه و آلن[۸] در سیا حضور داشت[۹]. با این دو همکار نزدیک، ژنرال دیگر فقط صدای یک ناقوس را میشنید: زنگ خطر علیه کمونیسم. آن موقع اوج دوران جنگ کره بود.
به علاوه در انگلستان، چرچیل[۱۰] که مرد جنگ بود به صدر قدرت رسید. انگلیسیها تاکید میکردند که منابع مورد نیاز انرژی برای دنیای آزاد در حال تهدید هستند، و از سوی دیگر ایران هم به سوی شوروی تمایل دارد. خیلی زود، آمریکاییها موضع سنتی خود را که حمایت از ملتهای نوپا بود، ترک کرده و تمام قدرت و امکانات خود را برای عزل مصدق و بازگرداندن شاه به کار بستند. باران دلار بر سر قدرتمندان، نمایندگان مجلس، روحانیون و روزنامهنگاران باریدن گرفت؛ همچنین بر سر مافیای محلی که مزدوران خود را به خیابانها فرستاد و لُمپن پرولتاریا[۱۱] را بسیج کرد. روح توطئه یعنی کرمیت روزولت[۱۲]، پسر رئیس جمهور تئودور روزولت[۱۳]، که مامور سیا بود در سفارت آمریکا در تهران مستقر شد و از آنجا هدایت بازی را به دست گرفت. ایرانیان بیست و شش سال بعد، در سال ۱۹۷۹ (۱۳۵۸خورشیدی)، هنگامی که این سفارتخانه را «لانه جاسوسی» نامیدند، همین مورد را به یاد داشتند و یادآوری میکردند.
نمیتوان مشخص کرد پیروزی کودتا علیه مصدق که اولین موفقیت برای سیا در نوع خود بود تا چه حد رهبران آمریکا را بر سر شوق آورد و آنها را از مناسب بودن روش خود مطمئن نمود و دلگرمشان کرد تا همین شور و اشتیاق را هر جا که برایشان دردسری پیش میآید ادامه دهند. سال بعد موسم حذف آربِنز[۱۴] در گواتمالا بود و بیست سال بعد هم این روند با برکنار کردن و کشتن آلنده[۱۵] در شیلی ادامه یافت.
برای انگلیسیها نیز، این یک عامل متوقف کننده در زوال و فروپاشی تاثیر جهانیشان بود و بدون این موفقیت احتمالا قبل از اینکه با فرانسه وارد لشکرکشی به سوئز شوند، بیشتر تأمل میکردند. شکست لشکرکشی به سوئز حداقل آنها را از یک چیز مطمئن کرد و آن اینکه دیگر هرگز بدون آمریکاییان به کاری مبادرت نکنند.
اما برای میهن پرستان ایرانی، پایان این کار مشترک انگلیس و آمریکا یک تحقیر آشکار بودکه جایگاه ایران و ایرانیان را در چشم غربیان به آنها نشان داد: همان جایگاه بومیانی که فقط به جهت ثروتشان مورد توجه قرار میگیرند و بنابراین هر تلاشی را که ممکن است وضعیت آنها را بهبود بخشد بی اثر میکنند و با حاکمان دست نشانده نیز مثل حیوانات خانگی رفتار و به هر کاری وادارشان میکنند و سپس در نهان به آنها میخندند.
تمام این موارد همانند حرکت موش کور مارکس[۱۶] به طور نامحسوس و در زیرِ زمین جریان داشت و تا غلیان احساسات در سال ۱۳۵۷ ادامه یافت و شاه را در فصل پایانی سال به تبعید فرستاد که البته سبب افزایش روزافزون تب و تاب انقلاب شد.
بعد از سقوط دولت مصدق، آمریکاییها در ایران جاگیر شده و عوامل تاثیرگذار قبلی، انگلیسی و فرانسوی، را کنار زدند و هر ساله دهها هزار ایرانی را در دانشگاههای خود پذیرفتند و کالاهای بسیار و به خصوص تسلیحات فراوان به ایران فروخته و همراه با کالاها و تسلیحات نیز موجی از تکنیسینها و مشاوران را به ایران اعزام کردند و دهها هزار دستیار فنی را تنها در حوزه نظامی به کار گرفتند. یک توافقنامه خاص با ایران منعقد شد تا برای این افرادِ دور از وطن مصونیت و مزایایی وجود داشته باشد. بهویژه افراد و اموالشان از حوزه نفوذ دادگاههای ایرانی معاف شدند و همینجا بود که جمله معروف آیت الله خمینی بیان شد مبنی بر اینکه امنیت قضایی و اساسا اهمیت «سگ یک آمریکایی» بیشتر از شخص شاه و دادگستری ایران است[۱۷].
وقتی انقلاب میشود، خلأ قدرت و بینظمی به شکلی غیر قابل وصف رخ مینماید. این بار هم این ترس وجود داشت که همان فرایند اجرا شده علیه دولت مصدق، انقلاب اسلامی را هم به چالش بکشد. شاید این عاملی اساسی برای اقدام به تصرف سفارت آمریکا در روز ۱۳ آبان ۱۳۵۸ به دست گروهی از دانشجویان بوده باشد، البته علاوه بر دلیل اصلی که راه دادن شاه به آمریکا بود. این دومین مورد اشغال سفارتخانه آمریکا در تهران محسوب میشد. پیش از آن در بهمن ۵۷ نیز این اتفاق افتاد که به لطف مهارت سولیوان[۱۸] که هنوز در ایران بود، ماجرا فیصله یافت.
وقتی تصرف سفارتخانه بدون زحمت انجام شد، خیلیها به سرعت متوجه شدند عاقلانهتر آن است که بیدرنگ به آن پایان دهند، اما در فضای رقابتآمیزی که آن زمان میان انقلابیون مذهبی و انقلابیون مارکسیست وجود داشت، هیچکس، حتی آیت الله خمینی، توان این را نداشت به عقب برگردد. گروگانگیری ۴۴۴ روز به طول انجامید و ایران از آن به عنوان تضمینی در برابر اقدام احتمالی آمریکاییان برای تعدی و تجاوز به ایران استفاده میکرد.
تحقیر در برابر تحقیر؛ این بار مسئله مربوط به آمریکا بود و این تحقیر از آن به بعد رفتار آمریکاییان را در قبال انقلاب اسلامی به آنها دیکته کرد. در آوریل ۱۹۸۰، در ششمین ماه بحران، شکست مفتضحانه عملیات آزادسازی گروگانهای سفارت به سبب طوفان شن رخ داد، طوفانی که محل فرود هلیکوپترها و هواپیماها را در وسط صحرایی در نزدیکی واحه طبس در بر گرفت.
در تیر ماه ۱۳۵۹ و در نهمین ماه بحران، در دورهای که عراقیها و آمریکاییها به جهت حمایت عراق از تروریسم هنوز با هم روابط دیپلماتیک نداشتند، زبیگنیو برژینسکی[۱۹]، مسئول شورای امنیت ملی امریکا با صدام حسین در اردن ملاقات کرد. دو ماه بعد، در پایان شهریورماه، عراق به ایران حمله کرد در حالی که گمان میبرد این کشور متلاطم را یک لقمه چپ میکند. ماه بعد، جرج بوش[۲۰] نامزد معاونت ریاست جمهوری ریگان، به منظور اجتناب از بازگشت گروگانها در زمان ریاست جمهوری رو به پایان کارتر[۲۱] و برای اینکه این کار به دوران رئیس جمهور بعدی جمهوریخواه موکول شود، در پاریس با یک مامور مخفی ایرانی ملاقات کرد. موفقیت درخشان بود، زیرا گروگانها در اول بهمن ۱۳۵۹ (۲۰ ژانویه ۱۹۸۱)، در روز شروع به کار رونالد ریگان[۲۲] به کشورشان بازگشتند.
اما جنگ ایران و عراق هشت سال به طول انجامید که در طی آن، صدام از حمایت همیشگی ایالات متحده بهره میبرد. در سال ۱۳۶۲، عراق از لیست کشورهای تروریست خط خورد و روابط دیپلماتیک رسمی بین دو کشور از سر گرفته شد. دونالد رامسفلد[۲۳] به عنوان فرستاده رئیس جمهور ریگان به بغداد رفت. صدام از حمایت اروپا و بهویژه فرانسه، شوروی و دنیای عرب و در نتیجه تقریبا همه دنیا بهره برد. البته به استثنای چین و اسرائیل. بعدها سازمان ملل، رسما از زبان دبیر کل خود، عراق را در جنگ هشت ساله به عنوان متجاوز شناخت.
اینها را گفتم که روشن کنم بذر توطئه انگلیسی-آمریکایی علیه دولت مصدق، به تدریج در گذر زمان و به واسطه زنجیرهای از حوادث متناوب و تناسخوار، نه تنها مسیر تاریخ ایران را عوض کرد بلکه بر تاریخ منطقه و سایر نقاط جهان نیز تاثیر گذاشت. تصرف سفارت آمریکا از بطن حوادث یادشده پدید آمد و خشونت به بار آورد. تاثیرات آن امروز هم احساس میشود و این به جهت تحریمهای اقتصادی است که آمریکا بر ایران تحمیل کرده و کشور را در زمینه نوسازی وسایل بهرهبرداری از منابع نفت و گاز، به روز کردن ناوگان هوایی که بسیار فرسوده است، و به طور کلی بازسازی و بهبود اقتصادش، به سختی تحت فشار قرار داده است.
از این سویه ماجرا یعنی ایران، یک عبارت حاکی از تاسف یا حرکتی به نشانه دلسوزی در قبال رنجی که به گروگانها تحمیل شده؛ میتواند باعث از سرگیری گفتگو شود. در خلوت، حتی طرفداران جمهوری اسلامی بازداشت طولانیمدت گروگانها را اشتباه میدانند. اغلبِ اعضای گروه دانشجویانی که سفارت را اشغال کردند در اطراف رئیس جمهور خاتمی به اصلاحات روی آوردند. یک مورد که بعدها معاون خاتمی و رئیس سازمان حفاظت از محیط زیست شد «خواهر مری[۲۴]» است، البته با نام حقیقی خودش یعنی معصومه ابتکار. تقریبا همه این افراد از بزرگداشتهای رسمی سالگرد اشغال سفارت آمریکا که هر ساله از سوی حکومت برگزار میشود گریزانند.
ولی اگر ایران از عذرخواهی طفره میرود، به این جهت است که اشغال سفارت آمریکا همچون یک کنش موسس ماهیت جمهوری اسلامی را متبلور میسازد، همانند فتح باستیل در انقلاب فرانسه. در هر دو مورد با تصرف یک نماد ستم و سرکوب سر و کار داریم به گونهای که کنش تصرف یا فتح آن، خود به نمادی مقدس بدل شده است. تصور اینکه بتوان به فرانسویان قبولاند که پدرانشان نمیبایست یک زندان خالی با حدود دو یا سه نفر آدم بدبخت را تصرف و پادگان کوچک آن را با نظامیان صلح طلبش ویران میکردند کار سختی است. همچنین نمیتوان ایرانیان را قانع کرد که بپذیرند نمیبایست سفارت آمریکا را اشغال میکردند.
هر ساله در سیزدهم آبانماه جمهوری اسلامی سالگرد تصرف سفارت آمریکا را جشن میگیرد. قهرمانان این کار هرگز در این جشنها حضور ندارند. اما لشکر بسیج و هزاران دانشآموز را میآورند. به این مناسبت سفارت سابق تزئین شده و درهایش گشوده میشود. مردم اتاقهایی را که به سالن نمایشگاه ظلم وستم امپریالیسم و صهیونیسم تبدیل، و با عکسهای خونآلود قربانیان آراسته شده میبینند. همچنین سالن کدها و رمزها را مورد بازدید قرار میدهند که به عنوان مرکز توطئهها معرفی میشود اما در واقع فقط تجهیزاتی کاملا ساده و مربوط به دهه ۱۹۷۰ را در خود جای داده است.
سالن بزرگی نیز وجود دارد که به محوطه بازی بچهها تبدیل شده، با برگزاری مسابقات و برپایی نمایشگاههای نقاشی با موضوعات برانگیزاننده. هنگامی که به صورت کاملا ناشناس و با مجوز سفیر سوئیس، حافظ منافع آمریکا در ایران، از آنجا بازدید کردم، یک میکی ماوس بزرگ مخملی به استقبالم آمد. میکی ماوس دوست همه بچههاست، حتی بچههای ایرانی. در ورودی سفارت، بهویژه یک پرچم بزرگ آمریکا بر روی زمین ترسیم شده تا بازدید کنندگان به هنگام ورود آن را لگدمال کنند، مگر آنکه کسی دور بزند و از کنارش رد شود. من هم همین کار را کردم.
چند روز بعد، میشد در روزنامه ها این خبر را دید که بعضی از بچه مدرسهایها که به صورت گروهی آنجا آمده بودند از لگد کردن پرچم ستارهدار خودداری کردهاند. واقعیت این است که در ایران احساسات واقعی و مردمی در ارتباط با حوادث ۱۱ سپتامبر هم وجود دارد. اما در مقابل این کودکان سرکش که از لگد کردن پرچم آمریکا سر باز زده بودند چه میبایست کرد؟ چه مجازاتی باید برایشان در نظر گرفت؟ بالاخره مطبوعات توضیح دادند تصمیم بر این شده که به آنها یک «صفر انضباط» تعلق بگیرد.
حقیقت این است که حتی در دل سیستم هم بسیاری از افراد رویای ارتباط با آمریکا را در سر میپرورانند. همه میدانند کسی که این کار را انجام دهد شهرت زیادی به دست آورده و حرفه سیاسی خود را استحکام خواهد بخشید. در نتیجه هر کس سعی میکند از موفقیت همسایه خود جلوگیری کند. بدا به حال کسی که در این امور از سنگر خودی خارج شود. آتش دوستانش بیش از آتش نفرات و نیروهای دشمن بر سرش فرو خواهد آمد.
در سویه آمریکایی ماجرا هم افرادی هستند که میخواهند از این انسداد به درآیند و البته بدون پذیرش ریسک سیاسی اقدامشان و از دست دادن آرای انتخاباتی. به این ترتیب طی سالیان، هر دو طرف از یک موقعیت از دست رفته به موقعیت دیگر رفتهاند. هر حرکت یکی از طرفین عقب نشینی دیگری را به دنبال دارد و هنگامی که دیگری لبخندی میزند، اولی چهره در هم میکشد. آخرین گشایش اخیرا در خرداد ۱۳۸۵ از سوی رئیس جمهور بوش انجام گرفت. آیا بالاخره اجازه خروج از دور باطل و گریز از مصیبت داده میشود؟
این یک واقعیت است که اخیرا محل مرافعه و دعوا به واسطه بحرانهای عراق و لبنان تشدید شده است.
در باب عراق، ایرانیان باید خوشحال باشند. بی آنکه نیاز به اقدامی داشته باشند، آمریکاییان آنها را از شر دشمن اصلیشان صدام حسین خلاص کردند؛ دشمنی که از دههها پیش خواب را بر ایشان حرام کرده بود. اندکی قبل از آن آمریکائیان در افغانستان نیز آنها را از دست دشمن قسم خورده دیگری به نام طالبان نجات داده بودند. در عراق، به نام دموکراسی، به شیعیان این کشور شانس به دست آوردن مسئولیتهای سیاسی را دادند که قرنها از ایشان دریغ شده بود. آمریکاییها در شرایط آشفته و پیچیدهای گرفتار شدهاند که البته برای مجازات کردن حکومت تهران نیست.
آیا باید گفت ایران به اینکه از بالکن خانهاش نظارهگر این ماجراها در محله باشد بسنده میکند؟ این را میتوان اعتماد بیش از حد تلقی کرد نسبت به کسانی که در تاریکی عمل میکنند، به خصوص [آنها] که همچنان انقلابی ماندهاند. عراق به عنوان جایگاه مرقد امامان بزرگ و پناهگاه امام آخر که روزی ظهور خواهد کرد، برای ایرانیان متدین و باتقوا مکان ناشناخته و غریبی نیست. آیا میتوان حدس زد تا به حال چند ده هزار نفر از آنها، پس از سقوط صدام، برای ادای اعمال مذهبی خود بدون یک لحظه درنگ به زیارتگاههای بزرگ شیعی جنوب عراق رفتهاند که پیشتر برایشان ممنوع بوده؟
بنابراین حداقل دو انگیزه برای پیچیده کردن شرایط و تنگ کردن عرصه بر «جنگجویان صلیبی» آمریکایی وجود دارد، یکی سیاسی و دیگری مذهبی. اندکی پیچیده کردن وضعیت برای اینکه آمریکاییها درباتلاق فرو بروند و در آنجا نابود شوند کافی است. اما نه به اندازهای که وقوع انفجار در عراق قدرت شیعیان آن کشور را کاهش دهد و سبب برانگیخته شدن تمایلات کردهای منطقه و کردهای ایرانی برای تبدیل شدن به کشوری مستقل شود. تحقق این امر بسیار ظریف است و بی شک باعث بسیج بسیاری از توانمندیهای نهان میشود.
لبنان و فلسطین دو زمین محبوب دیگر برای بازی و پیاده کردن اهداف [آنها] هستند. لبنان، محل افتخار و مباهات به پرورش یافتهشان یعنی حزب الله است، که به جامعه شیعی آن کشور احساس هویت میدهد، جامعهای که میان دیگر طوایف لبنان فقیرترین است و تا بدینجا بیش از دیگران مورد بدرفتاری قرار گرفته. پول زیادی در این مورد خرج شده است. از سال ۱۳۵۹ ایرانیان از حزب الله یک نیروی چریکی ساختهاند و به آنها جنگیدن و ایجاد و گسترش رعب آموختهاند. هیچ کس نمیتواند باور کند آنها تدریجا به تسلیحات روز به روز پیشرفتهتری مجهز نشده باشند: به ویژه به موشکهایی که در سال ۲۰۰۶ (۱۳۸۵شمسی) به حیفا اصابت کرد یا موشکهای دوربردتری که قادر است تلآویو را هم هدف قرار دهد. انبار هواپیماهای پرواز تهران- دمشق همیشه مورد شک و تردید است که بار زیادی داشته باشد، بسیار بیش از چمدانهای زوار ایرانی که برای زیارت مقابر و مکانهای مقدس به آنجا میروند.
اما همانگونه که شیعیان عراق واقعا بازیچه و عروسک دست ایران نیستند -چرا که رهبر اصلی معنوی و سیاسی آنها، آیت الله سیستانی، به شدت با [برخی] مخالف است- حزب الله نیز آموخته که میان دو حامی اصلیاش یعنی ایران و سوریه به پیش برود. جلودار آن، حسن نصرالله، به اندازه کافی در دنیای اسلامی عربی نفوذ دارد که بازیچه دست کسی نشود.
اگر وزن ایران روی سیاست حزب الله و همچنین حماس سنگینی میکند – که بی شک بر روی هر دو تاثیر دارد-، به واسطه اثری است که حمایت مالی و غیرمالی پایدارش به او میبخشد و نه به جهت یک قدرت و نفوذ سلسله مراتبی. بی شک با آنها در مورد جزئیات به بحث میپردازند تا آنچه که میتوانند یا نمیتوانند انجام دهند معلوم شود. در صورت لزوم هم پیشنهاداتی مبنی بر مصالحه میدهند. حکومت ایران میداند چگونه محتاط باشد. در واقع باید به طور مداوم میان منافع ایران به عنوان یک کشور و ملت از یک سو، و اهداف انقلاب اسلامی از سوی دیگر، محاسبه و ارزیابی کند. هسته سخت به دنبال گسترش انقلاب در دنیای عربی اسلامی و فراتر از آن و همچنین به همان نسبت عقب راندن غرب کافر و بیدین است. برای آنها مسأله فلسطین بهترین پرچم است. اما حکومت ایران میداند که به آتش کشیدن خاور نزدیک و خاور میانه سودی برایش ندارد زیرا خود ایران هم در این میان درگیر حوادث شده و خواهد سوخت. با وجود چندین پرونده خطرناک از جمله پرونده هستهای، مخاطراتِ پیشِ رو واقعی و جدیاند.
[1]. Howard Baskerville
[2]. William Morgan Shuster وی در ۱۹۱۱ میلادی (اردیبهشت ۱۲۹۰شمسی) یعنی حدود پنج سال پس از انقلاب مشروطه به ایران آمد و هشت ماه بعد (دی ۱۲۹۰) با اولتیماتوم روسها ناچار به ترک ایران شد.
[3]. The Strangling of Persia این کتاب در ایران با ترجمه آقای حسن افشار منتشر شده است.
[4]. Harry S. Truman سی و سومین رئیس جمهوری آمریکا و عضو حزب دموکرات
[5]. Dwight D. Eisenhower سی و چهارمین رئیس جمهور آمریکا و عضو حزب جمهوری خواه
[6]. Dulles
[7].John Foster Dulles
دیدگاه خوانندگان
۴۹
Nagonsar - مونیخ ، آلمان
روش خمینی و اخوندها و جمهوری پوشالی برگرفته از اصول دموقراضه است، باور ندارید کتاب را بخوانید و ان را با روش خمینی و باجناقهاش در ایران مقایسه کنید
شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۲ - ۱۱:۱۱
۴۹
Nagonsar - مونیخ ، آلمان
روش خمینی و اخوندها و جمهوری پوشالی برگرفته از اصول دموقراضه است، باور ندارید کتاب را بخوانید و ان را با روش خمینی و باجناقهاش در ایران مقایسه کنید
شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۲ - ۱۱:۱۱
۴۹
Nagonsar - مونیخ ، آلمان
روش خمینی و اخوندها و جمهوری پوشالی برگرفته از اصول دموقراضه است، باور ندارید کتاب را بخوانید و ان را با روش خمینی و باجناقهاش در ایران مقایسه کنید
شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۲ - ۱۱:۱۱
۴۹
Nagonsar - مونیخ ، آلمان
روش خمینی و اخوندها و جمهوری پوشالی برگرفته از اصول دموقراضه است، باور ندارید کتاب را بخوانید و ان را با روش خمینی و باجناقهاش در ایران مقایسه کنید
شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۲ - ۱۱:۱۱
۴۹
Nagonsar - مونیخ ، آلمان
روش خمینی و اخوندها و جمهوری پوشالی برگرفته از اصول دموقراضه است، باور ندارید کتاب را بخوانید و ان را با روش خمینی و باجناقهاش در ایران مقایسه کنید
شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۲ - ۱۱:۱۱