چطور فهمیدم دوست صمیمیام قاتل زنجیرهای است
رأی دهید
او بعدها یکی از معروفترین قاتلهای زنجیرهای آمریکا شد.
چارلز کالن پرستاری بود که در طول ۱۶ سال سابقه کاری خود داروهای مهلکی به بیماران چندین بیمارستان و خانه سالمندان تزریق کرد.
در سال ۲۰۰۶ کالن متهم به قتل ۲۹ نفر شد اما اقرار کرد که ممکن است حدود ۴۰ نفر را به قتل رسانده باشد، او تعداد دقیق را بهخاطر نداشت. او اکنون دوران مجازات حبس ابد خود را میگذراند.
با نقل مجدد این داستان در نتفلیکس با نام پرستار خوب با بازی ادی ردمین و جسیکا چستین، امی لافرن برای بیبیسی تعریف میکند چگونه دریافت دوستش چارلی، قاتل سریالی است و او نقش مهمی در دستگیری و محاکمه او داشته است.
«ما آنقدر به هم نزدیک بودیم که حتی از افکار هم خبر داشتیم»
امی دوران همکاری با چارلی در شیفتهای کاری بیمارستان را بهخاطر میآورد: «ما در بخش آیسییو کار میکردیم و هر روز شاهد مرگ و زندگی بیماران بودیم و خیلی آسیب میدیدیم و این آسیبها ما را به هم نزدیک میکرد و پیوند عمیقی بین ما شکل گرفته بود. میتوانستیم فقط از آن طرف اتاق به هم نگاهی بیندازیم یا اشارهای کنیم و میدانستیم که دیگری میداند چه فکری میکنیم، ما تا این حد به هم نزدیک بودیم».
«کاش حس درونی من متوجه واقعیت وجود او میشد اما نشد. احساسات درونیام به من خیانت کردند و به همین دلیل احساس گناه میکنم. او خوب بلد بود چطور نقش فرد دلسوز و مهربان را بازی کند. این نقش را بینقص بازی میکرد. او نمایش بازی میکرد و من فریب خورده بودم».
«هیچکس تصور نمیکرد که او به دلیل صدمه زدن به بیماران از کار برکنار شده باشد»
در سال ۲۰۰۲، چارلز از کار خود در بیمارستان برکنار شد. امی میگوید او و همکارانش از این موضوع عصبانی بودند و فکر میکردند کسی به او تهمت و افترا زده است چون او پرستار خوبی بهنظر میرسید.
«تنها چیزی که میدانستم این بود که نیروهای امنیتی او را دستگیر و از بیمارستان برده بودند. خیلی عصبانی و نگران و پریشان بودم. این اتفاق موجی از ترس و نگرانی میان همکاران ایجاد کرده بود چون اگر او که چنین پرستار خوبی بود را اخراج میکردند پس همه ما را هم میتوانستند اخراج کنند».
«او شریک زندگی من بود. همکارم بود. عزیزترین فرد در میان همکارانم بود. پریشان و آشفته شده بودم. هیچکس فکرش را هم نمیکرد که او به دلیل صدمه به بیماران اخراج شده باشد».
وقتی امی فهمید او قاتل بوده است
وقتی بازپرس با امی تماس میگیرد و شواهدی از قتلها را به او نشان میدهد امی متوجه میشود که او را آنطور که خیال میکرده است نمیشناسد.
«بازپرس به من اعتماد کرد و نسخهای از پیکسس را به من نشان داد. پیکسس مثل صندوق فروشگاه است که دارو و نام بیمار در آن نوشته میشود و سپس کشویی باز میشود و میتوان داروی بیمار را برداشت. در این برگهها همه فعالیتهای چارلی و داروهایی که به بیماران داده بود مشخص بود».
«چندین برداشت داروهای هولناک در این مدارک وجود داشت. برداشت چنین داروهای خطرناکی هیچ دلیل دیگری جز قتل بیماران نمیتوانست داشته باشد».
روشن شد که چارلز کالن در طول ۱۶ سال کار در حرفه پرستاری مقدار مهلکی از داروهای مرگبار به بیماران بیمارستانها و ساکنان خانههای سالمندان تزریق کرده است.
تاریخچه کاری او پر از اتهام استفاده غیرمجاز از داروها، اذیت و آزار همکاران و مرگهای مشکوک بیماران تحت مراقبت و البته اخراجهای مکرر بوده است.
امی درباره لحظهای که دریافت دوستش مرتکب قتلها شده است میگوید: «تمام جهان اطرافم فروریخت و پوچی بیپایانی در اطرافم حس میکردم. انگار دنیای اطرافم نیست و نابود شده باشد و من در آن میان بیپناه مانده بودم. هیچ نمیتوانستم باور کنم، قلبم بهشدت میزد، یادم نمیآید آن روز چطور خودم را به خانه رساندم».
«در پشتپرده از من خواستند که به آنها کمک کنم. آنها از من خواستند که رابطهام را با چارلی حفظ کنم و به دوستی با او ادامه بدهم و اگر بتوانم بر هراس از او غلبه کنم بفهمم او چه کرده است، با اینکه میدانستم او چه هیولایی است باز باید راهی برای کمک کردن پیدا میکردم».
«دیگران هرگز ندانستند که من در حال کمک به پلیس هستم و مرا همراه قاتل زنجیرهای میدیدند»
برای امی تصمیم دشواری بود که چارلز را به پلیس تحویل دهد. او نگران بود که روند تحقیقات و بازپرسی بر او و زندگی خانوادهاش اثر بگذارد. دختر او که آن زمان ۱۱ سال داشت او را تشویق به همکاری با پلیس کرد.
«وقتی کارآگاهان گفتههای مرا ضبط کردند دریافتم که خبر چارلی به روزنامهها رسیده است. شاید فرصتی بود که با او عکس بگیرم و خودم را مطرح کنم. مردم هیچ نمیدانستند که من با پلیس همکاری میکنم، آنها مرا همراه قاتل زنجیرهای میدیدند».
«نمیخواستم این موضوع بر زندگی دخترم اثر منفی بگذارد، او ناگهان در میانه این ماجرا تنها و بیپناه مانده بود. ما در شهر کوچکی زندگی میکردیم و خوب میدانید که حرف و داوریهای مردم چه بر سر آدمها میآورد. به دخترم میگفتم ما فقط همراه با هم و خانوادگی میتوانیم از پس این وضعیت برآییم. من نمیخواهم تو را آزار دهم. راهی پیدا میکنم که بدون آسیب دیدن بتوانیم کمک کنیم». «دخترم گفتم: مامان، او آدم کشته است. البته که ما باید کمک کنیم. در ادامه گفت حتی اگر مجبور به نقل مکان بشویم برایم مهم نیست. هیچ مهم نیست مردم درباره تو چه فکر میکنند. ما باید این کار را انجام دهیم».
پس از آنکه امی پذیرفت که به پلیس کمک کند، آنها مکالمات میان امی و چارلز را ضبط کردند و دریافتند او در مؤسسه دیگری استخدام شده است. از امی خواستند که او را ملاقات کند و مکالمات خود را ضبط کند تا بتواند اعترافهایی مبنی بر قتلها از او بگیرد.
«او با این روزنامهها آمد. آن زمان خبرنگاران مدام به دنبال او بودند چون دریافته بودند او در بیمارستان ما به بیماران صدمه میزده است. چارلی با غرور روزنامههایی که تصویر و نام او در آن بود را به من نشان داد. او احساس غرور و افتخار میکرد. من به تندی با او برخورد کردم و گفتم خوب میدانم که چه بلایی سر بیماران میآورده است».
اطلاعات کافی برای دستگیری او در اختیار پلیس قرار داشت اما هنوز اعترافی به دست نیاورده بودند. امی دست به تلاش نهایی برای اعتراف گرفتن از چارلی زد.
«کارآگاهان به او گفته بودند که این احتمال وجود دارد که من هم درگیر ماجرا شوم. وقتی او را دستگیر کردند او سکوت کرده بود و در نتیجه ناچار شده بودند او را آزاد کنند».
«من متوجه شدم که او هنوز نقش بازی میکند. او هنوز میخواست خودش را قهرمان زندگی من جا بزند. برای محافظت از من او شروع به اعتراف کرد چون فکر میکرد من مسئولیت کارهایی که او مرتکب شده است را قبول میکنم. درواقع دوستی ما بود که باعث شد او حالا پشت میلهها باشد».
«من با احساس گناه مبارزه میکردم»
پس از اعتراف چارلی، امی سعی میکرد با این افکار کنار بیاید که چرا از آنچه چارلی انجام داد از همان اول سردر نیاورده است.
«شرایط سختی داشتم. با احساس گناه مبارزه میکردم و به همین دلیل به تلاش و جستجوی زیبا و دگرگونکننده و معنوی روی آوردم تا بفهمم چرا ندانستم یک هیولا درست در کنار من، درست جلوی چشم من است و چرا او را نمیدیدم».
«و این راه پاسخ زیبایی در اختیار من گذاشت. این واقعیت که من فقط نور و روشنی را در افراد میدیدم. من میتوانستم از تاریکی جان آدمها عبور کنم. از دید من زیباترین نکته این ماجرا این بوده است که مشاهده آن بارقه کوچک نور و روشنی در چارلی همان عاملی بود که باعث شد او پشت میلههای زندان باشد».
«میخواهم صدای قربانیان و خانوادههای آنها باشم»
«روشی که چارلی بیماران را به قتل میرساند باعث شده بود که بعضی فکر کنند او از روی ترحم و دلسوزی دست به قتل میزده است اما چنین نبود. آن قربانیان اکنون نیستند تا سخن بگویند. ما به قتل آنها نپرداختیم من میخواهم قتل آنها در مرکز توجه قرار گیرد نه چارلز کولن، نه دوست من چارلی. من میخواهم صدای آن قربانیان و خانوادههاشان باشم که فرصت بهبودی و تندرستی و زندگی از آنها ربوده شد».
پس از دستگیری کالن، بیمارستانی که چارلی و امی در آن کار میکردند در پی راهکارها و اصلاحات قانونی برآمد تا چنین وقایع دردناکی هرگز دوباره رخ ندهد. این امر منجر به تصویب قانونی در سال ۲۰۰۵ شد که همه کارکنان بخش بهداشت و درمان نیاز به ارائه گواهی سوپیشینه دارند و سازمانهای بهداشتی و درمانی موظف به اقدامات انضباطی و گزارش هرگونه بیکفایتی و رفتار ناهنجار هستند.