معمای دانشآموزانی که در آتش خاکستر شدند!
رأی دهید
هنوز نه کسی مجازات شده و نه پرونده بهجایی رسیده است. با وجود اینکه یک ماه پیش پرونده آنها در دادسرای کارکنان دولت تهران بررسی شد، ولی باز هم به نتیجهای نرسید. خانوادههای چهار دانشآموز سوخته در مدرسه زاهدان بعد از گذشت سه سال هنوز هم داغشان تازه است و همچنان هم بهدنبال تسکینی برای دلهای داغدیده خود هستند.
هنوز هم بهدنبال حقشان هستند و اینکه کسی پاسخگوی آنها باشد. کسی باشد که بگوید چرا این دختربچهها سوختند و خانوادههایشان را با داغی بزرگ تنها گذاشتند. پدران این دختربچهها، بعد از گذشت سه سال از روزگار سخت، معمایی که حل نشده و پرونده پرفرازونشیب این ماجرا گفتند.
همه این خانوادههای داغدار، مدیر و معلم بچهها را مقصر اصلی میدانند. نه پول میخواهند و نه هیچچیز دیگر. فقط مجازات مقصران اصلی و اینکه یک نفر باشد به آنها بگوید چرا چنین فاجعهای رخ داد. آنها هنوز هم پیگیر پروندهشان هستند تا شاید بتوانند پاسخی درست بگیرند.
در حسرت خواهر
همچنان نه میتواند بنویسد و نه میتواند بخواند. یگانه نتوانسته لحظه مرگ و سوختن خواهر دوقلویش را باور کند. نتوانسته با این ماجرای تلخ کنار بیاید. مدرسه میرود. ولی با زور. درس نمیخواند. از کتاب و معلم و مدرسه بیزار شده است.
در خانه با خودش و با خواهرش حرف میزند. یگانه میرشکار، خواهر دوقلوی یکتاست. با هم در همان مدرسه اسوه حسنه درس میخواندند، اما سه سال پیش درست همین روزها، لباس رنگی مدرسهشان را پوشیدند. با هم به مدرسه رفتند، اما آن روز فقط یگانه به خانه برگشت. از یکتا خبری نبود.
پدر و مادر ماندهاند با غم بزرگ از دست دادن دختر بچهشان و عذاب دیدن چهره دختر دیگرشان که در غم و ناراحتی میسوزد: «یگانه دیگر درس نمیخواند. از مدرسه بیزار است. الان کلاس سوم است، ولی اصلا نمیتواند بنویسد. نمیتواند بخواند. یک سال که به مدرسه نرفت و از درس عقب ماند. دو سال است که به مدرسه میرود، ولی اصلا درس یاد نمیگیرد.
هر روز صبح با زور او را به مدرسه میفرستم. خودم هر روز دیر به سر کارم میرسم. چون باید با یگانه کلنجار بروم و او را راضی کنم به مدرسه برود. گریه میکند و میگوید مرا نبر. بعد از گذشت این همهوقت، ولی باز هم مثل روز اول، از مدرسه میترسد. میگوید ترو خدا اجازه بدهید درس نخوانم. الکی کتابهایش را باز میکند، ولی درس نمیخواند. هرکاری میکنیم، فایدهای ندارد.»
دلتنگی بیپایان
یگانه با خودش حرف میزند. از صبح تا شب در اتاقش میماند و خانوادهاش صدای او را میشنوند که با خودش حرف میزند:
«چند بار موبایل را در اتاقش گذاشتیم تا صدایش را ضبط کنیم. حرف میزند و خودش هم جواب خودش را میدهد. چند روز پیش وقتی با همسرم داشتیم در مورد یکتا حرف میزدیم، صدای گریهاش را از اتاق شنیدیم. به سراغش رفتم، گفت بابا دلم برای یکتا تنگ شده است. همان لحظه دلم میخواست بمیرم.
مگر ما چه گناهی کرده بودیم که اسیر این غم بیپایان شدیم. داغمان تسکین پیدا نمیکند. من در آتش هر دو دخترم دارم میسوزم. همسرم هم که اصلا با این موضوع کنار نیامده است. هفتهای دو سه بار سر مزار دخترمان میرود و ساعتها آنجا میماند.
اکثر اوقات در خانه چشمانش پر از اشک میشود و وقتی دلیلش را میپرسم میگوید یاد یکتا افتادم. این مسألهای نیست که بشود فراموش کرد یا حتی با آن کنار آمد.»
چرا اسمی از معلم نیست
با اینحال هنوز هم کسی در این ماجرا مجازات نشده است. بعد از گذشت سه سال فریاد این خانوادهها به گوش کسی نرسیده است. پدر یکتا از فرازونشیب این پرونده و اینکه مقصران اصلی مجازات نمیشوند، گله دارد:
«آبانماه بود که دادگاهی در مجتمع قضائی کارکنان دولت در تهران برگزار شد. پروندهمان از زاهدان به تهران منتقل شده بود. در آن جلسه، وکلای آموزشوپرورش و مدیر مدرسه حضور داشتند. طبق آخرین نظریه هیأت کارشناسی هفت نفره، آموزشوپرورش ۷۰ درصد، مدیر مدرسه ۱۰ درصد و استانداری هم ۲۰ درصد مقصر اعلام شدهاند.
در این نظریه هیچدرصدی از تقصیر معلم مدرسه اعلام نشده است. در صورتیکه به نظر ما او مقصر اصلی بود. مدیر و معلم مقصران اصلی هستند. چرا مدرسه را بدون مجوز عوض کردند. چرا آن روز معلم چراغ را روشن گذاشت. چرا هیچکدام در آن لحظهها به بچههای ما کمک نکردند.
همان روزهای اول مدیر و معلم بازداشت شدند. بعد از ۲۱ روز نیز با قرار وثیقه ۵۰ میلیون تومانی آزاد شدند. حالا هم که اصلا اسمی از معلم نیست و مدیر هم فقط ۱۰ درصد مقصر اعلام شده است.»
بررسی پرونده
بررسی پرونده در دادسرای کارکنان هم به نتیجهای نرسید. قضات بعد از برگزاری جلسه و شنیدن صحبتهای طرفین، عدم صلاحیت را اعلام کرد و پرونده دوباره به زاهدان برگشت:
«ما فقط میخواهیم مقصران اصلی بازداشت و مجازات شوند. چهار دختربچه سوختند و به طرز هولناکی جان باختند. زندگی چهار خانواده نابود شد. باید کسی پاسخگو باشد. دیگر از پیگیری پرونده خسته شدیم. اصلا چرا باید پرونده را به تهران میفرستادند و ما را راهی تهران میکردند.
همان روزهای اول به ما پولی دادند و گفتند که این پول بیمه است. ولی بعدها گفتند این همان پول دیه بوده است. با اینحال ما به دنبال پول نبودیم و نیستیم. ما فقط میخواهیم مقصران مجازات شوند تا شاید تسکینی باشد برای دلهای داغدیدهمان.»
زندگی خانواده خسروپرست هم از همان سه سال پیش نابود شد و حالا آنها هم از اینکه از یاد رفتهاند گله دارند. از اینکه کسی پاسخگویشان نیست، ناراحتند. تنها فرزندشان را در این حادثه از دست دادند.
تنها دخترشان سوخت و خاکستر شد و حالا فقط یادش و یک قابعکس از او به یادگار مانده است: «مونا تنها فرزند ما بود. خانوادههای دیگر همگی فرزندان دیگری دارند که مجبورند با آنها سروکله بزنند، اما من و همسرم سه سال است که تنها شدهایم.
از همهجای خانه صدای مونا میآید. بازی و شیطنتهایش در گوشمان میپیچد. هنوز هم نمیدانیم چطور با این غم کنار بیاییم. با این وجود باید با پروندهاش هم کلنجار برویم.
باید از این دادگاه به آن دادسرا برویم و هر بار با یادآوری آن روز وحشتناک روزگارمان را تلختر از قبل کنیم. کسی نیست که به ما فکر کند. در آن جلسهای که در تهران برگزار شد، همه خیلی راحت صحبت میکردند. وکلای آموزشوپرورش دلیل میآوردند که تقصیر خود را کم کنند.
مدیر هم این ماجرا را به گردن دیگری میانداخت، اما کسی از دلهای ما چهار خانواده خبر نداشت که با این حرفها چطور داغمان تازه میشود. چطور میسوزیم و با هر جمله به یاد دختران سوختهمان میافتیم.»
پدر مونا هم از معلم شاکی است و میگوید: «چرا معلم، بچههای ما را نجات نداد. صدای فریادشان را شنید، چرا به سراغشان نرفت. آنها کودکان بیدفاع بودند که ما آنها را به امانت به مدرسه داده بودیم. ولی چرا فقط به فکر خودشان بودند. به نظر من این پرونده کاملا مشخص است. نباید تا این اندازه طول میکشید و اینهمه فرازونشیب ایجاد میشد.»
داغ پشت داغ
روزگار خانواده نوکندی کمی سختتر از بقیه شده است. مادر مریم نوکندی، در این مدت برادر و خواهر جوانش را هم از دست داد و داغش دو برابر شد. پدر مریم نیز میگوید:
«همسرم اصلا حال و روز خوبی ندارد. در این مدت برادر و خواهر جوانش را از دست داد. برادرش ۲۷ ساله بود و تصادف کرد. خواهرش هم ۲۸ ساله بود و بهخاطر غم برادرش سکته کرد و جان باخت. دیگر اصلا همسرم را نمیشناسم.
مرتب اشک میریزد. نمیداند برای مریم گریه کند یا خواهر و برادرش. اگر مریم بود، حداقل در این حد عذاب نمیکشید، اما حالا دختربچهاش بیگناه جان داده و کسی هم پاسخگو نیست.
پرونده ما را از تهران به شعبه ۱۰۶ دادگاه کیفری زاهدان ارسال کردهاند. تازه بعد از اینهمه مدت میخواهند دوباره رسیدگی کنند. در صورتیکه مقصرها کاملا مشخص هستند. بچههای ما ۴۰ دقیقه در آتش سوخته بودند. در آن زمان معلم کجا بود. چرا کسی بچهها را نجات نداد. اگر تعلل معلم نبود شاید الان بچههای ما زنده بودند. در این مدت کسی یادی از ما نکرد. فقط سر سال نماینده امام جمعه شهرستان و چند نفر دیگر به دیدار ما آمدند.»
زندگی نمیکنیم، فقط زندهایم
پدر صبا عربی نیز همان گلهها دارد: «بچههای ما جزغاله شدند و کسی یادی از ما نکرد. کسی فریادرس ما نبود. زندگیمان خراب شد. من خانوادهام را به تهران آوردم. از شهر و دیارمان کوچ کردیم. چون تمام خیابانها و کوچهها ما را به یاد صبا میانداخت.
ما یک دختر دیگر به اسم سارینا داریم. چهار سال و نیمه است. همسرم مرتب او را با صبا مقایسه میکند و پنهانی اشک میریزد. این درد هیچ جوره تسکین نمییابد، مگر با مجازات مقصران که حداقل تسکین کمی باشد بر دلهای ما چهار خانوادهای که دیگر زندگی نمیکنیم. فقط زندهایم.
چرا مرتب ما را به اینور و آنور میفرستند و این همه تلاش ما به نتیجهای نرسیده است. کاش خودشان را جای ما میگذاشتند و درک میکردند که چه شرایط سختی داریم.».
دیدگاه خوانندگان
۵۶
hiwa68 - رتردام، هلند
با شنیدن غم انها غم خودم را فراموش کردم.
جمعه ۳ دی ۱۴۰۰ - ۰۳:۰۲
۵۶
hiwa68 - رتردام، هلند
با شنیدن غم انها غم خودم را فراموش کردم.
جمعه ۳ دی ۱۴۰۰ - ۰۳:۰۲
۵۶
hiwa68 - رتردام، هلند
با شنیدن غم انها غم خودم را فراموش کردم.
جمعه ۳ دی ۱۴۰۰ - ۰۳:۰۲
۵۶
hiwa68 - رتردام، هلند
با شنیدن غم انها غم خودم را فراموش کردم.
جمعه ۳ دی ۱۴۰۰ - ۰۳:۰۲
۵۶
hiwa68 - رتردام، هلند
با شنیدن غم انها غم خودم را فراموش کردم.
جمعه ۳ دی ۱۴۰۰ - ۰۳:۰۲