از همبیگانگی در خانوادهها؛ چرا فرزندان با والدین خود قطع رابطه میکنند
رأی دهید
در سال ۲۰۱۹، بحث تندی درباره روابط بیننژادی در اسکایپ باعث شد اسکات روابط خود را با والدینش قطع کند. مادرش از اینکه او در شبکههای اجتماعی از فعالان حقوق مدنی حمایت میکرد عصبانی بود، اسکات تعریف میکند: مادرم "یک خروار حرفهای هولناک نژادپرستانه" به زبان آورد درحالیکه پسر هفتسالهام صدای ما را میشنید.
اسکات که در یکی از کشورهای شمال اروپا زندگی میکند و پدر دو فرزند است، میگوید: "شاید بیشتر احساس پدرانهام بود که باعث این کار شد، حس اینکه جلوی فرزند من حق نداری چنین حرفهایی به زبان بیاوری یا من فرزندم را با این حرفها بار نمیآورم".
اسکات میگوید زمانی طاقتش طاق شد که پدرش در دفاع از نظرات مادرش ایمیلی برای او فرستاد و همراه آن ویدئویی از یک سفیدپوست نژادپرست ارسال کرد. او متحیر است که چطور مادر و پدرش متوجه قربانی شدن انسانها به دلیل پیشینههای نژادی نمیشوند بهویژه با توجه به گذشته خانوادگی که خودشان از سر گذراندهاند. من گفتم:"به عقل جور درنمیآید، ما یهودی هستیم و بسیاری از اعضای خانواده ما در اردوگاه آشوویتس کشته شدند".
این اولین بار نبود که اسکات با والدینش بر سر چنین مسائلی درگیر شده بود اما تصمیم گرفت که آخرین باری باشد که آنها را میبیند یا با آنها صحبت میکند.
با اینکه دادههای کافی در این زمینه وجود ندارد اما درمانگران، روانشناسان و جامعهشناسان بر این باورند که چنین "ازهمگسیختگی" عمدی میان والدین و فرزندان در کشورهای غربی رو به افزایش است.
به طور رسمی به آن "ازهمبیگانگی" میگویند و شاید تعاریف کارشناسان از آن همسان نباشد اما به طورکلی این مفهوم برای مواردی به کار میرود که فرد ارتباط خود را با یک یا چند نفر از اعضای خانواده برای مدت طولانی قطع کند، حتی اگر آنها تلاش کنند که این ارتباط را دوباره برقرار کنند.
کارل اندرو پیلمر، استاد توسعه انسانی دانشگاه کرنل ایالات متحده آمریکا میگوید:" اعلام اینکه من با یکی از اعضای خانوادهام "قطع رابطه" کردهام پدیدهای شاخص و خاص است. این پدیده از خصومتها و درگیریها و دوریهای عاطفی که در جریان آن رابطه حفظ میشود، متمایز است".
او پس از اینکه دریافت پژوهشهای اندکی در مورد ازهمبیگانگی خانوادگی وجود دارد، در سال ۲۰۲۰ یک نظرسنجی سراسری برای کتاب خود به نام "خطوط ازهمگسیخته: پیوند دوباره خانوادههای ازهمبیگانه" انجام داد. این نظرسنجی نشان داد که از هر چهار آمریکایی یک نفر با بستگان خود قطع رابطه کرده است.
پژوهش دیگری که مؤسسه خیریه بریتانیایی ازهمبیگانگی خانوادگی انجام داد نشان داده است که این پدیده در یکی از هر پنج خانواده در بریتانیا دیده میشود و پژوهشگران دانشگاهی و درمانگران در استرالیا و کانادا هم شاهد "همهگیری خاموش" ازهمگسیختگی خانوادهها هستند.
در شبکههای اجتماعی انبوهی از گروههای آنلاین حمایت از فرزندان بزرگسالی که با اعضای خانواده خود قطع رابطه کردهاند وجود دارد، اسکات هم عضو یکی از همین گروههاست که هزاران عضو دارد. او میگوید:"تعداد اعضای این گروه مدام افزایش پیدا میکند، فکر کنم این پدیده روزبهروز همهگیرتر میشود".
واقعیت این است که ازهمبیگانگی و قطع رابطه میان والدین و فرزندان بزرگسال رو به افزایش است یا میتوان گفت بهشدت مورد بحث است و بهنظر میرسد به شبکه پیچیدهای از عوامل فرهنگی و روانشناختی مربوط است. این جریان فزاینده پرسشهای فراوانی را در مورد تأثیر آن بر افراد و جامعه ایجاد میکند.
تجربههای گذشته و ارزشهای امروز
جاشوا کلمن، روانشناس و نویسنده کتاب قوانین ازهمبیگانگی:چرا فرزندان بزرگسال قطع رابطه میکنند و چگونه میتوان این درد را درمان کرد، میگوید: "هرچند پژوهشهای محدودی در این زمینه انجام شده است اما بیشتر قطع رابطهها میان والدین و فرزند بزرگسال از طرف فرزندان اتفاق میافتد.
یکی از دلایل اصلی آن آزارهای گذشته یا فعلی والدین است، چه عاطفی، چه کلامی، جسمی یا جنسی. طلاق هم یکی از دلایل غالب در این درگیریهاست که در نتیجه فرزند بزرگسال جانب یکی از والدین را میگیرد یا با افراد جدیدی که وارد خانواده میشوند مانند نامادری یا ناپدری و برادران و خواهران ناتنی مشکلاتی پیدا میکند و این اختلافات به طور معمول با چاشنی مسائل مالی و عاطفی همراه است".
تقابل و تضاد ارزشها، همانطور که اسکات و والدینش تجربه کردند هم نقش روزافزونی در این اختلافات دارد. در پژوهشی که کلمن و دانشگاه ویسکانسین ایالات متحده در ماه اکتبر منتشر کردند نشان داده شده است که تقابلها و اختلافات بر سر ارزشها در هر یک مادر از سه مادر از مادرانی که با فرزندان خود قطع رابطه کردهاند، دیده میشود.
تحقیق تازه پیلمر هم اختلافنظر در زمینه ارزشها را از "عوامل اصلی" ازهمبیگانگیها میداند که منجر به درگیریهایی بر اثر "ترجیح شریکجنسی همجنس، تفاوتهای دینی و اعتقادی یا انتخاب شیوههای دیگر زندگی" میشود.
هر دو کارشناس معتقدند بخشی از این ماجرا به قطببندیهای سیاسی و فرهنگی در سالهای اخیر بازمیگردد. در ایالاتمتحده آمریکا نظرسنجی ایپسوس نشان میدهد که پس از انتخابات سال ۲۰۱۶ گسستهای خانوادگی بیشتر شده است و پژوهش دانشگاه استنفورد در سال ۲۰۱۲ نشان میدهد که درصد بالایی از والدین از ازدواج فرزندشان با فردی طرفدار جناح رقیب سیاسی ناراضی هستند. ماجرایی که یک دهه پیش چندان مطرح نبود. تحقیقی هم به تازگی در بریتانیا نشان داد که یک نفر از هر ده نفر بر سر برگزیت با یکی از بستگان خود قطع رابطه کرده است.
کلمن میگوید:"این پژوهشها نشان میدهد هویتفردی عامل تعیینکنندهای در انتخاب معاشران یا ترک آنهاست".
عامل بهداشت روانی
متخصصان بر این باورند که آگاهی بیشتر از بهداشت روانی و اینکه روابط خانوادگی تا چه حد میتواند ویرانگر یا مسموم باشد و بر سلامت فرد اثر بگذارد هم بر قطع رابطهها تأثیر میگذارد.
کلمن میگوید:"اختلافات و درگیریهای خانوادگی و میل به پرهیز و در امان ماندن از آنها موضوع تازهای نیست اما بیگانگی و قطع رابطه با یکی از اعضای خانواده به نشانه رشد فردی چنان که این روزها مرسوم است ماجرای جدیدی است. تصمیمگیری برای اینکه چه کسانی در دامنه معاشران ما بمانند یا از آن بیرون انداخته شوند از مهمترین تدابیر امروزی است".
سام که حدود بیست سال دارد و در بریتانیا زندگی میکند میگوید در خانواده پرآشوبی بزرگ شده است که مادر و پدرش هر دو اعتیاد به نوشیدن الکل داشتند. وقتی برای رفتن به دانشگاه خانه را ترک کرد دیگر با والدین خود صحبت نکرد.
او میگوید پس از آنکه پدرش در یک مراسم خاکسپاری خالهزاده شش سالهاش را آزار کلامی داد، ارتباط خود را با آنها قطع کرد. در گفتگو با درمانگر او دریافت که این تجربههایش بیش از "رفتار نامناسب والدین" است و متوجه اثر روانی رفتار آنها شد. "من دریافتم که "آزار" و "بیاعتنایی" واژههایی است که تمام کودکی مرا تشکیل داده است. اینکه کتک نمیخوردم به این معنا نبود که هیچ آسیبی نمیدیدم".
او با دکتر کلمن همعقیده است قطع رابطه با اعضای خانواده "هر روز از نظر اجتماعی پذیرفتهتر میشود". "بهداشت روانی این روزها موضوع گفتگوی روز است و خیلی آسان میتوان گفت "این افراد برای سلامت روانی من خوب نیستند". من فکر میکنم آدمها در کشیدن خط و مرز میان خود و دیگران اعتمادبهنفس بیشتری پیدا کردهاند و راحتتر به دیگران "نه" میگویند".
رشد فردگرایی
کلمن معتقد است تمرکز بیشتر بر بهداشت فردی همراه با جریانهای رایج دیگری مانند تمایل به "فرهنگ فردگرایی" هم بر این ماجرا اثر دارد. بسیاری از ما کمتر از نسلهای پیشین به بستگان خود وابسته و متکی هستیم.
او میگوید:"عدم نیاز به حمایت عضوی از خانواده یا نقشه کشیدن برای به ارث بردن زمین و مزرعه خانوادگی به این معناست که معاشران ما و کسانی که با آنها وقت میگذرانیم بیشتر بر مبنای هویت و آرمانهایی که برای رشد خود داریم تعیین میشوند تا بقا یا نیاز. امروزه هیچچیز فرزند بزرگسال را به والدینش پیوند نمیدهد مگر اینکه آن فرزند بخواهد این رابطه را حفظ کند".
موقعیتها و امکانات بیشتر برای کار و زندگی دور از خانوادهها در شهرهای گوناگون و کشورهای دیگر به سادگی فقط با ایجاد فاصله فیزیکی جدایی و ازهمبیگانگی با والدین را آسانتر کرده است.
فائزه، دختر بریتانیایی با خاستگاه جنوب آسیاست و از سال ۲۰۱۴ تصمیم گرفته است که جدا از خانوادهاش زندگی کند.
"برای من دور شدن از خانوادهام خیلی آسانتر از بیست سال پیش شده است".
او میگوید به دلیل رفتارهای "سلطهگرانه" تصمیم گرفته است با آنها قطع رابطه کند. رفتارهایی مانند منع او از انجام مصاحبههای شغلی، تعیین تکلیف در انتخاب دوستان و فشار برای ازدواج بلافاصله پس از پایان تحصیلات از نمونههای این رفتارهاست. "آنها به حریم من احترام نمیگذاشتند. من فقط میخواستم اختیار زندگی خودم را در دست داشته باشم و انتخابهایی که دوست دارم انجام دهم".
تأثیر ازهم بیگانگی
بسیاری از فرزندان بزرگسال دلایل قوی و مثبتی دارند که خود را از رابطهای که به آنها آسیب میزده است بیرون کشیده و دور کردهاند. کلمن میگوید:"پژوهشها نشان میدهد اکثریت فرزندان بزرگسال معتقدند قطع رابطه بهترین کاری بوده است که انجام دادهاند".
پیلمر معتقد است هر چند بهبود سلامت روانی و اختیار و آزادی بیشتر نتایج معمول قطع رابطه با والدین است اما باعث ایجاد احساس بیثباتی، سرشکستگی و استرس هم میشود.
او میگوید:"قطع عمدی و خودخواسته پیوندهای خانوادگی با انواع دیگر فقدان و سوگ فرق دارد. علاوه بر آن افراد از موهبتهای بودن در خانواده محروم میمانند مانند بهرهمندی از حمایتهای مادی و احساس تعلق به گروهی از آدمهای آشنا و باثبات".
به نظر میرسد احساس تنهایی و انزوا برای بسیاری از افراد جدا از خانوادهها در طول همهگیری تشدید شده است. هر چند استفاده از زوم تا حدودی خانوادهها را به هم نزدیک کرد و باعث شد بتوانند ارتباط با یکدیگر را حفظ کنند اما پژوهش اخیر در بریتانیا نشان میدهد بزرگسالانی که ارتباط با خانواده خود را قطع کردهاند در دوران قرنطینه بیش از دیگران دلتنگ زندگی خانوادگی میشوند. پژوهشهای دیگر به کریسمس و جشنهای مذهبی اشاره میکند که دورههای زمانی چالشبرانگیزی برای آدمهایی است که با خانواده خود قطع رابطه کردهاند.
فائزه تائید میکند که "من خانواده خود و شریک زندگیام و دوستان نزدیکم را دارم اما هیچچیز جای آن آداب و سنن که با والدینم داشتم نمیگیرد". او که اکنون حدود ۳۰ سال دارد هنوز با فرا رسیدن عید فطر دلش یاد ایام گذشته را میکند هرچند دیگر به دین والدینش باور ندارد. "خیلی سخت است، در این مناسبتها احساس تنهایی میکنم ودلم برای دستپخت مادرم تنگ میشود".
همه اینها بر والدین که بیشتر اوقات ناخواسته از فرزندان خود دور و جدا ماندهاند هم اثراتی دارد و البته زندگی نوهها هم از این عوارض بینصیب نمیماند. کلمن میگوید:"بیشتر والدین در این قطع رابطهها احساس درماندگی میکنند". علاوه بر از دست دادن جایگاه و پایگاه خود در واحد سنتی خانوادگی "آنها احساس عمیق فقدان، شرم و پشیمانی میکنند".
اسکات میگوید مادرش به تازگی تلاش کرده بود با او تماس بگیرد اما او در پاسخ برایش نوشت ارتباط دوباره با فرزندانش فقط در صورتی ممکن خواهد بود که او بپذیرد حرفهایش به شدت "نژادپرستانه" بوده است و عذرخواهی کند. تاکنون مادرش چنین کاری نکرده است. "حتی اگر این کار را بکند باز ارتباط محدودی با آنها خواهم داشت و همه مسائل زندگیام را با آنها در میان نخواهم گذاشت و بر ملاقاتهای او با فرزندانم نظارت خواهم کرد. متأسفانه مادرم هیچ تلاشی در انجام آنچه خواستهام نکرده است".
تلاش برای پیوند جداییها؟
با دیدگاههای گوناگون سیاسی در بسیاری از کشورهای جهان و افزایش روزافزون میل به فردگرایی در فرهنگهای مختلف جهان کارشناسان بر این باورند که جریان جدایی والدین و فرزندان همچنان ادامه پیدا خواهد کرد.
کلمن میگوید:"پیشبینی من این است که اوضاع یا بدتر خواهد شد یا همینطور خواهد ماند. روابط خانوادگی بیشتر بر مبنای احساس شادی و نیکبختی و رشد شخصی تنظیم میشود و کمتر بر وظیفه و ضرورت و مسئولیت تأکید میشود".
پیلمر میگوید:"ما نباید از تلاش برای پیوند دادن جداییها دست برداریم بهویژه آنها که بر اثر تفاوت دیدگاههای سیاسی یا تقابل ارزشها یا براثر مخالفت با رفتارهای آزاردهنده و ویرانگر پیش آمده است. اگر رابطهای نزدیک و صمیمی داشتیم (یا حداقل رابطهای بدون درگیری) نشان از این است که میتوان آن رابطه را دوباره از سر گرفت. شاید لازم باشد بر سر "منطقه بیطرف" به توافق رسید و از بحثهای سیاسی اجتناب کرد".
پیلمر برای نوشتن کتابش با بیش از ۱۰۰ نفر از کسانی که با هم قطع رابطه کرده بودند و دوباره توانسته بودند به هم بپیوندند گفتگو کرده است و دریافت که این جریان از دید بسیاری از آنها "راهی برای رشد فردی" بوده است. "این شاید مسیر مناسب همه نباشد اما برای بعضی افراد پیوند دوباره حتی اگر این رابطه کموکاستیهایی هم داشته باشد باز هم منبع عزتنفس و سرافرازی است".
او معتقد است پژوهشهای دقیقتر و مفصلتر و بررسیهای بالینی لازم است تا موضوع ازهم بیگانگی "از سایههای ابهام بیرون آید و به صراحت و شفافیت مطرح شود. به پژوهشگرانی نیاز داریم که راههای بهتری بیابند هم برای افرادی که میخواهند به هم بپیوندند و هم برای کمک به کسانی که برای همیشه با هم قطع رابطه کردهاند".
اسکات به این جداییها نگاه مثبتی دارد. او میگوید:"من فکر میکنم این کار به افراد کمک میکند. هنوز دیدگاه منفی و شرم درباره قطع رابطه با والدین وجود دارد. ما در گروههایی که هستیم مدام با چنین پرسشهایی روبهرو میشویم: جواب مردم را چه بدهم؟ وقتی بخواهم با شریک زندگیام آشنا شوم ماجرا را چطور توضیح بدهم؟".
او نمیخواهد دوباره با والدین خود ارتباط برقرار کند مگر آنکه آنها بپذیرند که نژادپرست بودهاند. "بله هیچچیز جای پیوندهای خانوادگی را نمیگیرد اما به شرطی که خانواده خوبی داشته باشی اما زیر یوغ آدمهای سمی، نمیتوان ادامه داد".