ماجرای عکسی که این روزها در اینترنت داغ شده؛ آندرس آراتو کیست؟
رأی دهید
۱۰ سال پیش عکس خودم را در گوگل سرچ کردم و نتیجه من را به شدت شوکه کرد. متوجه شدم که تصویرم به یک میم اینترنتی تبدیل شده است. کاربران فضای مجازی از لبخند من و نگاهی که در چشمانم بوده تصور کرده بودند که من غمگین هستم و برای همین زیر عکس هایم اینطور می نوشتند:
این عکس را من حدودا یک سال قبل از این ماجراها (یعنی یازده سال پیش) گرفته بودم؛ درست زمانی که هنوز به عنوان مهندس برق کار می کردم. یک عکاس حرفه ای بعد از آنکه عکس هایم را در فیسبوک دیده بود با من تماس گرفت و گفت بدنبال کسی شبیه به من است تا در عکس هایش به عنوان مدل از او استفاده کند. من هم که عاشق این کار بودم با خوشحالی پذیرفتم. عکاس من را به استودیویی در نزدیکی خانه ام در بوداپست دعوت کرد و ما عکس های مختلف از زوایای گوناگون و در لوکیشن های مختلف گرفتیم و او در مدت دو سال همکاری مان صدها عکس از من برای پروژه های مختلفش گرفت.
من تصور می کردم که قرار است شرکت ها و وبسایت های مختلف از این عکس ها استفاده کنند اما اصلا انتظار رواج یافتن این میم های اینترنتی را نداشتم. بعد از مدت کوتاهی متوجه شدم که مردم روی عکس هایم متن هایی را می نویسند و در مورد همسرهایشان می گویند که ترکشان کرده اند یا از سرقت هویت شان در فضای آنلاین و خالی شدن حساب های بانکی شان صحبت می کنند. در واقع آنها از عکس های من استفاده می کردند چون تصورشان این بود که عکس من لبخندی همراه با ناراحتی است و اصطلاحا «خنده تلخی» بر لب دارم.
می دانستم که می شود جلوی درست شدن این میم ها را بگیرم اما بیشتر از این ناراحت بودم که صفحات متعددی در فیسبوک با عکس من درست شد و خیلی ها وانمود کردند که صفحه متعلق به من است. این صفحات توانستند در کوتاه ترین زمان صدها هزار دنباله کننده برای خود پیدا کنند و آن زمان بود که من تبدیل به یک جور برند شدم و اگر از این برند استفاده نمی کردم خیلی ها به عقلم شک می کردند. به همین خاطر در سال ۲۰۱۷ صفحه هواداران خودم را در فیسبوک (برای مشاهده صفحه او روی لینک کلیک کنید) درست کردم و با ویدیوها و استوری هایی از سفرهایم آن را به روز می کنم.
به تدریج مردم متوجه شدند که مالکیت این میم ها متعلق به من است و با من تماس می گرفتند و کار پیشنهاد می دادند. حتی در یک پیام بازرگانی تلویزیونی نیز به من نقش دادند. در یکی از این آگهی ها که من در آن نقش یک فروشنده ماشین مجارستانی را بازی می کردم مثلا به آلمان سفر می کنم تا یک ماشین دست دوم بخرم و ماشین در اواسط راه خراب می شود. برند صاحب آگهی در پیام بازرگانی اینطور به مخاطب القا می کرد که اگر ماشین را از خود کمپانی می خریدم این مشکلات برایم پیش نمی آمد. پولی که از بابت آن آگهی گرفتم زندگی ام را تغییر داد و حتی همسرم هم دیگر نظرش را عوض کرد.