عشق بیکران سگها؛ داستانهای باورنکردنی از وفادارترین دوست بشر
رأی دهید
یکی از تازه ترین مواردی که عشق یک سگ به صاحبش به طور گسترده مورد توجه قرار گرفت، بونجوک دوستداشتنی بود که شش روز جلوی در یک بیمارستان در ترکیه منتظر ماند تا صاحبش جمال شنتوک مرخص شود.
گزارش شده است که وقتی جمال در راه بیمارستان بود، بونجوک آمبولانس را تا بیمارستان تعقیب کرد و بیرون در منتظر صاحبش ماند.
ماموران امنیتی بیمارستان به خبرنگاران گفتند که این سگ هر روز حدود ساعت ۹ صبح جلوی بیمارستان میآمد و تا غروب آفتاب آنجا منتظر میماند و سپس به خانه بازمیگشت.
او در این مدت هرگز داخل بیمارستان نشد و فقط هر بار که یک نفر از در خارج میشد پوزهاش را به سمت او میگرفت تا ببیند جمال است یا نه.
خوشبختانه بعد از شش روز جمال از بیمارستان مرخص شد و لازم به توضیح نیست که وقتی بونجوک دوستش را دید، روی ابرها پرواز میکرد.
جمال هم پس از مرخص شدن گفت که در تمام آن مدت دلش برای بونجوک تنگ شده بود. او همچنین گفت که سگها موقعیتی ویژه دارند به این دلیل که مردم را خوشحال میکنند و به زندگی لذت میبخشند؛ عقیدهای که نمیتوان با آن مخالف بود.
داستان جمال و بونوجوک اولین ماجرای دوستی عمیق انسان و سگ نبود. نگاهی میاندازیم به برخی داستانهای جذابی که سگها انتظاری طولانی برای انسانهای مورد علاقهشان کشیدند.
شابرو اوئنو، مالک هاچیکو استاد دانشگاه بود و هر روز برای رفتن به محل کار، سوار قطار میشد. هاچیکو عادت کرده بود که هر روز سر ساعت خاصی منتظر صاحبش بماند و از او استقبال کند.
متاسفانه یک روز اوئنو در محل کارش درگذشت و هرگز به خانه بازنگشت. هایچیکو اما هر روز راس همان ساعت به ایستگاه میرفت و منتظر صاحبش میشد. او این کار را به مدت ۹ سال و ۹ ماه و ۱۵ روز انجام داد.
پس از مدتی او تبدیل به قهرمان مردم محلی شد و افراد برایش آب و غذا میآوردند. هاچیکو در ۱۱ سالگی مرد. بعدها مجسمهای از او و به احترام وفادادریاش ساخته شد تا تعهد بهترین دوست بشر همواره در یادها باقی بماند.
نگائو
متاسفانه صاحب سگ دچار عفونت شدیدی بود و کمی بعد از رسیدن به بیمارستان درگذشت.
نگائو هشت ماه پس از آن بیرون بیمارستان منتظر ماند و در این مدت شماری از رهگذران و کادر بیمارستان مراقبش بودند.
یکی از کارکنان بیمارستان گفت: "او تا زمانی که دلش بخواهد پیش ما میماند. تا زمانی که او بیرون بیمارستان باشد، ما از او مراقبت خواهیم کرد و محبتی که نیاز داشته باشد را نثارش میکنیم."
فیدو
کارلو سگ را به خانه برد و از او مراقبت کرد تا سلامتش را دوباره بدست آورد. او سرانجام تصمیم گرفت سرپرستی سگ را قبول کند و او را فیدو (به معنی وفادار در لاتین) نامید.
در دو سال بعد از آن فیدو هر روز صبح کارلو را تا ایستگاه اتوبوس بدرقه میکرد و هنگام بازگشت کارلو از کار، همانجا منتظرش نشسته بود.
سال ۱۹۴۳ کارلو به دلیل بمباران کارخانهای که در آن کار میکرد، کشته شد. کارخانه هدف هواپیماهای دشمن در هنگام جنگ جهانی دوم قرار گرفته بود.
عصر آن روز فیدو در ایستگاه اتوبوس در منتظر استقبال از صاحبش نشسته بود اما خبری از کارلو نشد.
فیدو از آن روز به مدت ۱۴ سال، هر روز راهی این ایستگاه اتوبوس میشد. گفته میشود که او ۵۰۰۰ بار در آرزوی دیدار دوباره با کارلو این کار را تکرار کرد.
شهردار بورگو سن لورنتسو به پاس وفاداری فیدو به او مدال طلا داد. فیدو در ۱۶ سالگی مرد و گفته شد که در کنار کارلو دفن شد. مجسمه برنزی فیدو در میدان اصلی شهر نصب شده است.
بابی
گفته میشود که یک سگ نژاد اسکای تریر به نام بابی پس از مرگ صاحبش به مدت ۱۴ سال بالای گور او نگهبانی داد.
البته او تمام روز را بالای قبر صاحبش نمیماند و نقل شده که بابی هر روز ساعت یک بعد از ظهر به یک کافه محلی در آن نزدیکی میرفت تا یک وعده غذای مجانی دریافت کند.
حالا یک مجسمه برنزی از بابی در ادینبورو اسکاتلند وجود دارد که مردم برای خوششانسی دماغ این مجسمه را نوازش میکنند.
بعضی از مورخان میگویند که این داستان تخیلی است اما حتی این عقیده هم نتوانسته خللی در علاقه گردشگران برای دیدن این مجسمه ایجاد کند.