تیمسار ماهرخ کیانزاده؛ تنها زن اسلحه شناس ایرانی
رأی دهید
حضور سرگرد ماهرخ کیانزاده روی یکی از مهمترین صندلیهای نظامی پس از انقلاب یک جبر برای آن دوران بود چراکه او تنها فردی بود که اسلحهشناسی میدانست. او دانشی را بلد بود که در ایران فقط سه نفر به آن مسلط بودند؛ بهجز ماهرخ کیانزاده دو مرد دیگر هم بودند که یکی مهاجرت کرد و دیگری فوت شد. بنابراین آن زمان فقط او بود که باید سنگینترین پروندهها را رازگشایی میکرد.
ماهرخ کیانزاده بعدها تنها زن تیمسار شد و کتاب علمی اسلحهشناسی را نوشت. او درحالیکه فرصت مهاجرت به خارج از ایران را داشت به گفته خودش ماند و چنان قوی ظاهر شد که مردانی که زیردستش بودند یا فرماندهانش راهی به جز احترامگذاشتن به نظم و دانش او نداشتند.
او یکی از پیچیدهترین پروندههای بینالمللی ایران را کارشناسی و ثابت کرد که دولت عربستان در واقعه خونین و دلخراش حج در دهه ۶۰ چطور به حجاج ایرانی شلیک مستقیم کرد و آنها را به شهادت رساند. حادثهای که دولت عربستان آن را انکار میکرد و دولت ایران نیز مدرکی در دست نداشت تا اینکه ماهرخ کیانزاده در معاینه جسد گلوله را پیدا کرد و ورق برگشت.
تیمسار کیانزاده یکی از کارشناسانی بود که پرونده ترور سعید حجاریان و قتل میترا استاد را هم کارشناسی کرده است. او درباره قتل میترا استاد میگوید از نظر او محمدعلی نجفی در شرایط عادی شلیک نکرده است.
ماهرخ کیانزاده در این سالها مهارت خود را چنان نشان داده است که وقتی قضات شعبه ۹ دادگاه کیفری استان تهران برای پرسشهای کارشناسی پرونده نجفی میخواستند کارشناسی را دعوت کنند از ماهرخ کیانزاده خواستند تا پاسخ سؤالات را بدهد و او را تیمسار کیانزاده خطاب میکردند.
حالا بعد از ۴۰ سال به تازگی زنی دیگر در آزمایشگاه اسلحهشناسی در حال آموزش است تا شاید بتواند جای تیمسار کیانزاده را بگیرد. کیانزاده در این گفتگو برایمان از این گفت که چطور با یک دست کار و با یک دست مبارزه کرده تا حقش را بگیرد.
برایمان از حذفهای ناگهانی تلخ گفت؛ از حذفهایی که بعد از سالها هنوز هم آزارش میداد و میشد این رنج را در حرکت انگشتان دستش که به هم گره میخورد، کاملا مشاهده کرد. هرچند گذر عمر ردش را روی صورت ماهرخ کیانزاده گذاشته، اما همزمانی اقتدار و ملاحت او چهرهای خاص برای این زن درست کرده است.
شما تنها زن متخصص اسلحهشناسی در ایران هستید؛ چطور وارد این رشته شدید؟ من در سال ۱۳۴۸ در دانشکده افسری شهربانی قبول شدم. در آن زمان برای گزینش و انتخاب دانشجو سختگیری بسیار زیادی بود. به طور نمونه من در دانشکده شرکت نفت شاگرد اول شدم و برای اعزام به خارج در دانشکده پرستاری لندن قبول شدم، اما دانشکده افسری را انتخاب کردم.
در سال ۱۳۷۷ معاونت وقت از من پرسید چه کار کنیم که دخترهای افسر مثل شما پرورش دهیم؛ گفتم اولین نکته گزینش و دومین مورد آموزش است چراکه من در شرایط خاصی گزینش شدم. ضمن اینکه زمانی که دبیرستان بودم، به عنوان نفر اول دوچرخهسواری تهران برنده شدم و از لحاظ بدنی کاملا آمادگی داشتم. وارد دانشکده شدم و دوره دانشکده را تمام کردم.
در آن زمان جزء تیراندازهای نمونه دانشکده بودم. بعد از فارغالتحصیلی، چون رتبه بالایی داشتم و نفر دوم دانشکده شدم، انتخاب محل خدمت به اختیار خودم بود. در آن زمان دختری ۲۲ ساله بودم. سازمان شهربانی آن زمان با توجه به رتبهام مرا به آزمایشگاه تحقیقات جنایی فرستاد.
چون آنجا افرادی را میخواستند که توانمندی بالایی داشته باشند. من از ۲۲ سالگی با درجه ستواندومی در آزمایشگاه تحقیقات جنایی شروع به کار کردم. افراد تیرخورده بسیار کم بود، اما هر جسد تیرخوردهای که میدیدم منقلب میشدم و دیدن اجساد تیرخورده در سالن تشریح آسان نبود.
چند خانم مثل شما در آن آزمایشگاه بودند. هیچکس نبود. فقط دو مرد بودند؛ یکی سرهنگ مهرینفر که خدا رحمتشان کند؛ فوت شدند. نفر دوم سروان آقایی بود که به خارج از ایران رفت و من هربار که به سالن تشریح میرفتم، تحت تأثیر قرار میگرفتم، اما یکچیزی به من میگفت: تو افسری؛ هرچند یک زن هستی، باید مبارزه کنی و نباید کم بیاوری؛ محکم بایست و ادامه بده، چون واقعا اوایل برایم سخت بود، اما بعدها فهمیدم این کار خیلی باارزش است. مانند دکتر جراح که به اتاق عمل میرود و خون میبیند، اما هدفش نجات جان فرد است و همین باعث میشود سختی را تحمل کند.
بعدها که با علم اسلحهشناسی جنایی آشنا شدم و دیدم بهطور مثال تشخیص دگرزنی از خودزنی چه تأثیری روی سرنوشت یک فرد میگذارد، متوجه شدم چقدر این کار باارزش است. احساسات در آن موقع کارساز نبود؛ وقتی میرفتم و جسدی را میدیدم هدفم این بود که خونی پایمال نشود و بیگناهی پای چوبه دار نرود.
این هدف اصلی من بود و حقیقتا بارها و بارها شده که فردی محکوم به اعدام بوده و وقتی بررسی کردم، مشخص شد از ابتدا صحبتهایش درست بوده، اما اشتباه در تشخیص یک کارشناس مثلا در پزشکی قانونی باعث شده فرد تا چوبه دار برود و من آن اشتباه را تشخیص دادم؛ پس احساسات و ترس را کنار گذاشتم و دنبال این بودم که حقی از کسی ضایع نشود؛ این برای من یک هدف شد.
چطور متخصصان پزشکی قانونی در تشخیص نحوه ورود گلوله مشکل داشتند؟ آنچه من گفتم، مربوط به قبل از انقلاب یا اوایل انقلاب است، چون در آن زمان سلاح دست مردم بسیار کم بود. در نتیجه بررسی اجساد تیرخورده نیز خیلی کم بود. بنابراین اشتباهاتی وجود داشت که حقیقتا با زندگی مردم بازی میکرد.
تا اینکه پزشکی قانونی و دانشکده طب قانونی از من دعوت کرد برای دانشجویان تدریس کنم و دانشجویانی که بعدها افراد بنامی در پزشکی قانونی و اسلحهشناسی شدند، سر این کلاسها نشستند و همگی حالا استاد هستند و ما با هم کار کردهایم.
سر کلاسها تشریح میکردم چقدر این ضایعات با توجه به نوع سلاح مورد استفاده و فاصله شلیک و موضع اصابت میتواند پیچیده باشد و به هیچ وجه به راحتی آنچه در کتابها هست، نیست. مثلا اگر یک تفنگ ژ-۳ به نقاطی از بدن مانند شکم و قفسه سینه از فاصله چسبیده شلیک کند، اگر این گلوله به جاهای سخت بدن اصابت نکند و از نسوج نرم عبور کند، وقتی از پشت خارج شود، مانند یک سوراخ ورودی کوچک و مدور است؛ همین اشتباه باعث میشد برخی از پزشکان قانونی اشتباه کرده و خروج را ورود اعلام کنند و سرنوشت فرد کاملا دگرگون شود.
شما فقط برای دانشجویان دانشکده طب قانونی تدریس کردید؟ خیر؛ من به جز آن دانشکده در دانشکده دوره عالی نیروی انتظامی و در دانشکده کارآموزان قضائی کشف علمی جرم و اسلحهشناسی آموزش دادهام. جالب است حالا همان آقایانی که سر کلاسم بودند دادستان و قاضی هستند و این برایم خیلی خوشحالکننده است.
به عنوان استاد مدعو در دانشکدههای آزاد و شهید بهشتی و دختران پلیس هم تدریس داشتم و البته کار کارشناسی اسلحه هم میکردم. من کارم را از ستواندومی شروع کردم. همانطور که گفتم ما فقط سه نفر در آزمایشگاه اسلحهشناسی جنایی بودیم که یکی از آن بزرگواران فوت شد و نفر دیگر مهاجرت کرد و فقط من ماندم و مسئولیت آزمایشگاه را برعهده گرفتم.
من ستوان یک بودم که انقلاب شد. از نظر زمانی شرایط خاص بود. اما من همچنان بدون اینکه وارد سیاست شوم، در تعهدی که برای خودم قائل بودم، به مردم خدمت کردم. البته من مسئول بودم و آقایانی که برای کار میآمدند از نظر من باید ضریب هوشی مناسب این کار را میداشتند و من آنها را انتخاب میکردم.
شما یک زن نظامی بودید، آن هم در شرایط اوایل انقلاب که شرایط خاصی حاکم بود و آن شرایط خیلی احساسی بود؛ چه واکنشی داشتید؟ اوایل انقلاب جو خاصی بود. وقتی آقایانی که تحت عنوان مراجعهکننده یا مسئول وارد آزمایشگاه میشدند و من را به عنوان رئیس مرکز میدیدند، برایشان سخت بود، اما وقتی کار و توانمندیام را میدیدند، مرا به عنوان رئیس یا مسئول میپذیرفتند. آنها ستوان دو بودند و حالا با درجه سرهنگتمامی بازنشسته شدهاند.
شما با چه درجهای بازنشسته شدید؟من تا زمان سرگردی درجه داشتم و آن را نصب میکردم. درجه را روی شانه میگذاشتم. بعد به ما گفته شد درجهها برای خانمها جلب توجه میکند و در مقطعی به ما گفتند درجه را بردارید و حتی برای ما که خانم بودیم، عنوان نظامی مانند سرهنگ و سرگرد هم استفاده نمیشد.
تا اینکه دانشکده افسری برای خانمها تأسیس شد و ما دوباره با درجه نظامی خطاب میشدیم. البته زمانی که من بازنشسته شدم رتبه نظامی من تیمساری بود. متأسفانه در حق خانمها بی انصافی هم میشود و حکم بازنشستگی من با عنوان سرهنگتمام صادر شد درحالیکه زمانی که مشغول کار بودم تیمسار بودم؛ البته درجه برایم مهم نیست، آن چیزی که برایم مهم بود، نوع کار و تخصصم بود که فکر میکنم کارنامه خوبی دارم؛ چه در کارهای کارشناسیای که کردهام، چه در حوزه تدریس. من حتی به دانشجویان فوقلیسانس حقوق تدریس کردم.
همه اینها ناشی از توانمندی من بود. اینکه توانمندی من باعث شد حقی از کسی ضایع نشود برایم بسیار باارزش است.
البته این توانمندی شما باعث این هم شده که با وجود نابرابریهایی که نسبت به زنها وجود دارد همچنان به شما مراجعه کنند؛ مخصوصا در پروندههای پیچیدهای مانند پرونده قتل میترا استاد به دست آقای نجفی و سایر پروندهها. البته کارشناسان فعلی اسلحه تواناییهای بسیار خوبی دارند، اما در اوایل انقلاب هیچکس نبود. همانطور که گفتم تنها کسی که در ایران میتوانست چنین کاری بکند، من بودم. سختی کار من اوایل انقلاب این بود که دانشجویان مرا که یک زن بودم، به عنوان رئیس آن هم در کاری تا این حد تخصصی بپذیرند.
با توجه به احترامی که نسبت به من داشتند از آقای دکتر محمدیکشکولی که قاضی پرونده بودند، خواستند که من صحبت کنم. درحالیکه همه آنها کارشناسان زبده و استاد هستند. ما خانمها باید همیشه یک دستمان کار و تخصص باشد و یک دستمان مبارزه برای اثبات خودمان و گرفتن کار و موقعیتی که لیاقتش را داریم.
شما کارشناسی بودید که یکی از مهمترین پروندههای بینالمللی ایران را کارشناسی کردید و حرف ایران را به کرسی نشاندید. اشاره من به حادثه تلخی بود که برای حجاج ایرانی در دهه ۶۰ به وقوع پیوست و تعدادی از ایرانیان شهید شدند. اما اسمی از شما در آن پرونده نیست؛ چرا؟ در آن حادثه تلخ تعدادی از حجاج تیر خوردند و شهید شدند، اما عربستان بههیچوجه زیر بار اینکه به سمت حجاج شلیک کرده، نمیرفت و میگفت: تیراندازی صورت نگرفته و در ازدحام فوت شدهاند. در آن زمان من را برای معاینه اجساد دعوت کردند؛ متوجه شدم چند نفر از حجاج تیر خوردهاند، اما در بررسی این اجساد موردی را متوجه شدم که بسیار به ایران کمک کرد.
وقتی یکی از اجساد را بررسی میکردم، متوجه شدم پشت یکی از حجاج گلولهای در بدن متوقف شده است. همان زمان گفتم کارشناسان پزشکی قانونی بیایند و گلوله را دربیاورند تا من نوع سلاح را اعلام کنم. در همان لحظه مسئولانی که آنجا بودند، گفتند دست نگه دارید؛ صبر کنید تا ما خبرنگاران را دعوت کنیم تا عربستان که مدعی است به حجاج تیراندازی نکرده است پاسخگو باشد؛ اسناد را مقابل خبرنگاران داخلی و خارجی و تلویزیون رو کنیم و آنها شاهد بیرونآوردن گلوله باشند.
من هم آماده شدم؛ حتی قبل از بیرونآوردن گلوله تقریبا نوع سلاح را هم مشخص کردم. چند ساعت بعد وقتی همه خبرنگاران آمدند لحظه آخر به من گفتند تو خانم هستی و جسد عریان است؛ شما که خانم هستید سر جسد نباشید. این حرف را لحظه آخر به من زدند. دقیقا زمانی که همه چیز را مشخص کرده بودم و قرار بود جلوی دوربین خبرنگاران گلوله خارج شود، من نباید میبودم و یک آقا ایستاد و گلوله را درآوردند و موضوع رسانهای هم شد. ما به عنوان یک زن همیشه مشکلات خود را داشتهایم.
این حرکت شما را ناراحت نکرد؟ بله ناراحت شدم. من حجاب کامل داشتم؛ من عملا اجساد زن و مرد عریان را میدیدم؛ در سالن تشریح بودم، اما در آن لحظه از رسانه حذف شدم. من همیشه مشکلات خودم را داشتهام، اما هرگز جا نزدم و این اتفاقات من را مأیوس نکرد. حالا به جایی رسیدهام که همه به تخصصی که دارم، بسیار احترام میگذارند.
البته این تنها مورد نبود؛ اوایل انقلاب رئیس اداره من را صدا زد که به دفترش بروم. وقتی وارد شدم، فهمیدم فردی تیر خورده و دو آقا آمدهاند تا کارشناسی را برای بررسی جسد و تیر شلیکشده ببرند. وقتی من وارد اتاق رئیس شدم، هر دو بسیار تعجب کردند؛ آنها اصلا من را جدی نگرفتند و حتی حاضر نبودند به صورت من نگاه کنند.
بهتر بگویم دوست نداشتند من به عنوان یک زن آنجا بروم. اما من به همراه دو نفر متقاضی کارشناسی به پزشکی قانونی رفتم و بهمحض دیدن جسد گفتم اسلحهای که شلیک کرده، کالیبر ۹ است و از فاصله یکمتری شلیک کرده است و.... وقتی دو آقا دیدند چیزی که آنها دیدهاند، من بدون دیدن و حتی شنیدن فقط با معاینه جسد متوجه شدهام، ۱۸۰ درجه رفتارشان با من عوض شد.
بعد از پایان کار یکی از آن دو نفر چنان با احترام با من برخورد کرد که سریع به سمت ماشین دوید و درِ ماشین را برای من باز کرد. وقتی به محل کارم برگشتم، دوباره در را برایم باز کرد که پیاده شوم. آنها همان کسانی بودند که در دیدار اول در اتاق رئیسم نسبت به من جبهه گرفتند و نمیخواستند بپذیرند من که یک زن هستم میتوانم تخصصی داشته باشم که مردان در آن زمان نداشتند.
البته این تنها مورد نبود؛ اوایل انقلاب رئیس اداره من را صدا زد که به دفترش بروم. وقتی وارد شدم، فهمیدم فردی تیر خورده و دو آقا آمدهاند تا کارشناسی را برای بررسی جسد و تیر شلیکشده ببرند. وقتی من وارد اتاق رئیس شدم، هر دو بسیار تعجب کردند؛ آنها اصلا من را جدی نگرفتند و حتی حاضر نبودند به صورت من نگاه کنند.
بهتر بگویم دوست نداشتند من به عنوان یک زن آنجا بروم. اما من به همراه دو نفر متقاضی کارشناسی به پزشکی قانونی رفتم و بهمحض دیدن جسد گفتم اسلحهای که شلیک کرده، کالیبر ۹ است و از فاصله یکمتری شلیک کرده است و.... وقتی دو آقا دیدند چیزی که آنها دیدهاند، من بدون دیدن و حتی شنیدن فقط با معاینه جسد متوجه شدهام، ۱۸۰ درجه رفتارشان با من عوض شد.
بعد از پایان کار یکی از آن دو نفر چنان با احترام با من برخورد کرد که سریع به سمت ماشین دوید و درِ ماشین را برای من باز کرد. وقتی به محل کارم برگشتم، دوباره در را برایم باز کرد که پیاده شوم. آنها همان کسانی بودند که در دیدار اول در اتاق رئیسم نسبت به من جبهه گرفتند و نمیخواستند بپذیرند من که یک زن هستم میتوانم تخصصی داشته باشم که مردان در آن زمان نداشتند.
همین مسئلهای که مطرح کردید، درباره اینکه زنان برای بهدستآوردن کار و موقعیتی که لایقش هستند، باید مبارزه کنند، به نظر میرسد شما آن را انجام دادید. شما یکی از سه فردی بودید که تخصصی بسیار خاص داشتند. همانطور که خودتان گفتید یکی از همکاران شما مهاجرت کرد، دیگری هم فوت کرد؛ در واقع شما تنها متخصص اسلحهشناسی در ایران بودید درحالیکه این تخصص در دنیا هم در آن مقطع زمانی بسیار کم بود. با توجه به سختیهایی که وجود داشت، به فکر مهاجرت نیفتادید؟ واقعیت این است که من در آن کار جا افتاده بودم و چیزهایی را بلد بودم که میتوانست جان مردم را نجات دهد و خونی پایمال نشود. من ایران ماندم برای مردم، اما دلیل دیگرم خانوادهام بود که دوست نداشتم از آنها دور باشم. هرگز هم از تصمیم خود پشیمان نشدم. توشهای که با خودم به آن دنیا میبرم، قطعا نجات افرادی بوده است که بیگناه در زندان بودند و با نظر من آزاد شدند یا خونی پایمال نشد.
به چند پرونده تا به حال رسیدگی کردهاید؟ بعد از انقلاب ما پروندههای بسیار زیادی داشتیم؛ شاید در سال ۸۰۰ پرونده میشد.
حالا چطور؟ آیا هستند خانمهایی که اسلحهشناسی بدانند؟ اخیرا خانمی که در صحنه جرم کار کرده، برای کارشناسی پذیرفته شده، اما فعلا شروع کار اوست.
علت این مسئله سختگیری مسائل حرفهای بود یا تبعیض؟ به نظرم تبعیض نبود؛ کار سختی است، روحیه خاصی میخواهد. کسانی که وارد این حرفه میشوند، باید توانمندی و آمادگی جسمی و روانی خاصی داشته باشند.
خب شما چطور این آمادگی را به دست آوردید؟ من داشتن این آمادگی را مدیون خانوادهام و پدر و مادرم هستم. آنها هرگز بین دخترها و پسرهایشان تفاوتی قائل نشدند. هرگز به من گفته نشد این کار دخترانه نیست یا نباید انجام بدهی. همیشه به ما امید میدادند. بسیار تشویق میکردند که بتوانیم علایقمان را دنبال کنیم.
حقیقتا نقش خانواده بسیار مؤثر است. خانواده است که بچه توانمند آموزش میدهد. باورتان نمیشود ولی من هنوز هم از مادرم یاد میگیرم. دوسالونیم قبل برادر جوان من که استاد دانشگاه بود، به صورت ناگهانی فوت کرد. او کوچکترین فرزند خانواده بود و شوک بزرگی به ما وارد شد، اما مادرم بسیار توانمند این رنج را تحمل میکند و من از این صبوری او بسیار درس میگیرم. او همیشه برای ما مربی بسیار خوبی بوده است.
شما به ماجرای شهادت حجاج در عربستان اشاره کردید. آیا پرونده دیگری در آن سطح داشتهاید؟ پرونده آقای سعید حجاریان هم یکی دیگر از پروندههایی بود که من بررسی کردم. گلولهای را که برای ترور ایشان استفاده شده بود، من بررسی کردم. گلولهای را که در مهره گردنی متوقف شده بود، بررسی کردم و نوع سلاح را تشخیص دادم.
درباره آن گلوله بگویید؛ چطور آقای حجاریان جان به در برد؟ پرونده ترور آقای حجاریان و نجات جانشان یکی از موارد بسیار خاص و بسیار بسیار نادر بود. اسلحهای که برای ترور وی استفاده شده بود، ماکاروف و کالیبر ۹ میلیمتر بود که البته ضعیفتر از زوئاف و زیگزایر و دیگر سلاحهای کالیبر ۹ است. اگر از آن سلاحها استفاده شده بود قطعا فوت میکرد، اما ماکاروف ضعیفتر است.
اما همیشه استثنا هست که بسیار تعجببرانگیز است. مثلا پروندهای داشتم که کودکی سلاح برادرش را برداشته و به صورت یک بچه دیگر شلیک کرده بود. سلاح هم کالیبر ۹ بود. وقتی به بیمارستان رفتم، دنبال بچه میگشتم. تختی را نشان من دادند.
پدر بچه داشت وسایلش را جمع میکرد. پرسیدم بچه کجاست گفت: همینجا. بچهای را به من نشان داد که داشت وسط اتاق راه میرفت! درحالیکه گلوله به صورت بچه برخورد کرده و وارد سرش شده و از پشت گردن وی خارج شده بود. بانداژی پشت سر بچه بود و سوراخی مثل خال هم در گونهاش بود. با دکترش که صحبت کردم، میگفت: این اتفاق میتواند یک در میلیون بیفتد که گلوله از صورت به نحوی عبور کند که به هیچ جای مهم بدن آسیب نزند. در پرونده ترور آقای حجاریان هم گلوله کشنده بود، اما جزء مواد بسیار استثنا و نادر بود.
دیگر پرونده حساسی که شما کارشناسی کردید، پرونده قتل میترا استاد به دست محمدعلی نجفی، شهردار پیشین تهران و یکی از چهرههای شاخص اصلاحطلب بود. شما در این پرونده وقتی برای توضیح آنچه در شلیک اتفاق افتاده بود پشت تریبون قرار گرفتید، صحبتهایتان را اینطور شروع کردید که عمیقا به خاطر آنچه در مورد آقای نجفی اتفاق افتاده است متأسف هستید. چه برداشتی از شخصیت آقای نجفی دارید که چنین گفتید. من سوابق آقای نجفی را خوانده بودم. فردی که در دانشگاه شریف تدریس میکند و در یکی از بهترین دانشگاههای آمریکا درس خوانده است. یک فرد تحصیلکرده، توانمند و نخبه است. متأسف میشوم این آدم دچار مسئلهای شود که نتواند دانش خود را به جوانان ما منتقل کند.
استادانی با این تبحر در دانشگاههای ما کم هستند؛ خیلیها مدرک دارند، اما کسانی که بتوانند دانش خود را منتقل و جوانهای ما را پربارتر کنند بسیار کم هستند و من از این نظر تأسف خوردم. منظور من شخصیت سیاسی آقای نجفی نبود؛ منظورم نخبهبودنش بود.
آقای نجفی از ابتدای بازداشت و جلسات بازجویی تا جلسه دادگاه تأکید داشت گلوله را شلیک نکرده است. چقدر این گفتههای آقای نجفی با آنچه اتفاق افتاده است، مطابقت دارد؟ صحبتی خارج از جلسه دادگاه با آقای نجفی داشتم که من را به فکر فرو برد. او گفت: اتفاقی که برای من افتاد، ممکن است هر لحظه برای هرکسی بیفتد حتی برای خود شما. من این حرف را قبول کردم. حتی من که اسلحهشناس هستم و سالها در این زمینه کار کردهام، ممکن است در خیابان با فردی تصادف کنم و آن فرد فوت کند؛ خب این یک قتل است یا اینکه مثلا فرد چیزی را پرت میکند و باعث مرگ فردی میشود.
آقای نجفی حرفش این بود که در شرایط و فشار خاصی قرار داشت. حتی حرفی که در دادگاه خودشان گفتند، این بود که پزشک قانونی که من را مورد بررسی روانی قرار داده، گفته کاملا سالم هستم. اما نجفی خودش هم اشاره کرد؛ باید آن لحظه را بررسی کرد که آیا در لحظه شلیک سالم بودم؟
به هر حال در آن شرایط سلاح را برداشته، پشت بالش گذاشته، استرس داشته و... من در این امر کارشناس نیستم، اما آنچه من بررسی کردم، از نحوه شلیک و صحنه حادثه به این نتیجه رسیدم که آقای نجفی بر تصمیم خودش مسلط نبوده است. اولین شلیک به در روشویی میخورد.
درحالیکه میترا استاد در حمام بوده است. اگر در حالت عادی بود و زیر فشار شدید روحی و روانی نبود، اسلحه را میآورد، بدون اینکه بالشی دستش باشد، یک تیر شلیک و کار را تمام میکرد، اما اتفاقاتی که در حمام افتاده و صحنه قتل نشان میدهد نجفی خودش دچار تشویش بوده است؛ وگرنه دلیلی ندارد که وارد شود، اولین گلوله را بزند و به روشویی برخورد کند، بعد بالش را بیندازد.
اتفاقات بعدی که افتاده، نشاندهنده ناآرامی اوست. من قبول دارم که پزشکی قانونی باید شرایط روحی و روانی آقای نجفی را در زمان حادثه بررسی میکرد و نظر میداد. بررسیهایی که من انجام دادم کاملا فنی بود و روی اسلحه و گلوله انجام شد.
باید توجه داشته باشیم یک طرف پرونده زنی جوان بود که کشته شده و در طرفی نجفی نخبه بود. گاهی اوقات افرادی قتلهایی انجام میدهند که نقشه میکشند و مصمم و با نیت به قتل اقدام به قتل میکنند؛ یعنی زمان طولانی برنامهریزی میکنند، اما گاهی بعضی تصمیمها آنی است. حالا آقای نجفی هم با تشویش این کار را کرده و به نظر من آقای نجفی هم تقریبا آنی مرتکب این قتل شده است.
نظری که شما به عنوان کارشناس ارائه دادید این بود که گلوله به دست خانم استاد برخورد کرده و بعد وارد قفسه سینه شده است. آقای گودرزی وکیل آقای نجفی معتقد است این اتفاقی نبوده و احتمالا تیر کمانه کرده است. تیر کمانه مشخصات خودش را دارد. تیری که از دست متوفی، خانم استاد، خارج و به بدنش وارد شده، گلوله کمانه نبوده، اصابت غیرمستقیم بوده است. مشخصه کمانه و گلوله غیرمستقیم فرق دارد. این تفاوت درباره خانم استاد هم بود.
آقای گودرزی معتقد است گلولهای که به دست خانم استاد برخورد کرده، بعد به گوشه وان اصابت کرده و اگر دیانای گرفته شود ممکن است این مسئله را ثابت کند. چقدر این موضوع میتواند درست باشد؟ من درباره دیانای اطلاعات تخصصی ندارم، اما بعید میدانم گلولهای با فشار وارد وان حمام شود و دیانای باقی بماند، اما تأکید میکنم من دراینباره نمیتوانم نظر بدهم ولی آثار گلولهای که در لبه وان دیدیم که یک سوراخ مدور کوچک بود، حکایت از اصابت گلوله مستقیم داشت؛ چون گلوله زمانی که از لوله سلاح خارج میشود، خانهایی که در لوله سلاح است به گلوله یک چرخش دورانی حول محور طولی میدهد؛ یعنی این خانها باعث میشود گلوله حول محور طولی به دور خودش بچرخد و با نوک به جایی برخورد کند.
گلولهای که مستقیم از لوله سلاح خارج میشود، چون با این وضعیت و با نوک اصابت میکند، سوراخ مدور و کوچک میشود ولی گلولهای که از دست خارج شده و به وان میخورد گلولهای نیست که از دهانه لوله بیرون میآید. گلوله حالت دورانی خود را از دست میدهد. موقع ورود به جای دیگر مقداری بزرگتر و غیرعادی میشود؛ همان اثری که روی سینه خانم استاد ایجاد کرده بود. آنچه درباره نحوه خروج گلوله گفتم، درباره لبه وان هم میتوانید تطبیق دهید. لبه وان سوراخ کوچک داشت.
پس شما معتقدید گلولهای که به دست برخورد کرده مستقیم بوده و همان گلولهای است که به سینه مرحوم وارد شده است. بله. گلولهای که به دست وارد شده، مستقیم وارد دست و از پشت دست خارج شده است. حالا از این به بعد برخورد گلوله به هرجایی غیرمستقیم گفته میشود. این گلوله به سینه مرحوم استاد برخورد کرده است.
پس معتقدید دست در حالت دفاعی مقابل سینه قرار داشته است. هم میتوان دفاع تلقی کرد هم میتوان کشمکش و درگیری؛ هر دو امکان دارد.
برگردیم به زندگی شخصی شما. به گفته خودتان فقط یک زن دیگر آن هم به تازگی شغل شما را انتخاب کرده است. در واقع شما نمونه منحصربهفرد در ایران هستید و مردان زیادی را آموزش دادهاید. خانواده شما چطور با این موضوع کنار آمدند. همانطور که گفتم من در چند دانشکده قبول شدم، اما دانشکده افسری را انتخاب کردم. من خواستم و خانوادهام هم پذیرفتند. سطح خانوادگی من سطح خوبی بود. مادر و پدرم مدرک تحصیلی آکادمیک نداشتند، اما باسواد بودند و دید خیلی روشنی داشتند.
جالب است بگویم مادرم در ۸۷ سالگی با اینترنت آشنایی دارد و از آیپد استفاده میکند. مادرم بسیار کتاب میخواند؛ البته در دو سال اخیر، چون چشمانش اذیت میشود، کتاب نمیخواند. هیچ فرقی بین دختر و پسر در خانواده من نبود. من فرزند دوم هستم و تکدختر هم نیستم؛ دو خواهر و دو برادر دیگر هم دارم که همگی تحصیلات خوبی داریم و هرکدام از خواهران و برادرانم موقعیت اجتماعی خوبی دارند.
این روحیه مقاوم شما را خواهران و برادران دیگر شما هم دارند؟ آنها هم این روحیه را دارند و همیشه دنبال کسب چیزی که لایقش بودند، هستند.
ازدواج و بچهداشتن مانع کار شما نشد؟ در زندگی شخصی، من زنی بودم که هرگز کم نیاوردم. من حالا در برابر شما به عنوان کارشناس اسلحه هستم، اما در زندگی شخصی روحیهای بسیار لطیفتر از بسیاری زنهای دیگر دارم. در خانه تابلوهایی دارم و چیدمان زنانه در خانه دارم. میهمانیها و میزهایی که میچینم، ناشی از داشتن روحیه لطیف زنانه است.
اوایل انقلاب پنج افسر زیردست من بود. به من گفتند درجهها را نباید بزنید و من هم قبول کردم. رئیس اداره، آقای سرهنگ تمامی بود. وقتی میآمد آزمایشگاه و بازدید میکرد با افسرهایی که زیردست من بودند حال و احوال میکرد، اما از کنار من عبور میکرد و حرفی نمیزد. بارها این حرکت را تکرار کرد. این موضوع من را ناراحت کرد. از منشی وقتی گرفتم تا سرهنگ را ببینم.
طبق ادب نظامیگری پا زدم و ایستادم. به من گفت: خانم کیانزاده بفرمایید. گفتم چرا به من میگویید خانم کیانزاده؛ من جناب سروان هستم؛ چرا در آزمایشگاه من را سروان خطاب نمیکنید! با خنده گفت: مگر شما خانم نیستید، چرا اعتراض میکنید. گفتم جناب سرهنگ، تا زمانی که در اداره هستم، اول افسرم، دوم خانم هستم. از اداره که پا بیرون گذاشتم، اول خانم هستم، دوم افسرم.
آنقدر از این گفته من خوشش آمد که به طور کلی رفتارش با من تغییر کرد. در محیط کار من واقعا نظامی هستم؛ این روحیه نظامیگری در من هست. ارتباط من خیلی صمیمی و خواهرانه، اما با نظامیگری است. اما وقتی از آزمایشگاه بیرون میآمدم، رفتارم با آنها به طور کلی فرق میکرد.
همسر شما قاعدتا باید ویژگیهای خاصی داشته باشند که با زنی مثل شما زندگی کنند. من سالها قبل همسرم را از دست دادم؛ نظامی هم نبود. اما زمان زیادی با هم نبودیم. در این سالها دو فرزند دوقلویم را خودم بزرگ کردم؛ وقتی پدرشان را از دست دادند در سن زیر دبستان بودند. در تمام این سالها خودم زندگی اجتماعی، اقتصادی و فردیام را اداره کردم. این توانمندی کاری را در زندگی شخصی هم دارم. شکر خدا بچهها را هم به ثمر رساندم.
به جز کار کارشناسی اسلحه کار دیگری هم میکنید؟ کاری که به معنای شغل دیگری باشد، نمیکنم. اما زمان دانشجویی نقاشی میکردم و یکی از تابلوهای رنگ روغن را که آن زمان کشیدم در خانه دارم؛ حتی یک مشتری که با قیمت گزافی هم میخواست خریداری کند، برایش پیدا شد، اما قبول نکردم که بفروشم.
البته دیگر وقت نقاشیکردن ندارم؛ با توجه به تدریس و مسئولیتهایی که داشتم. حالا هم در کانون کارشناسان مسئولیت دارم؛ فرصت اینکارها را ندارم. از طراحی سؤالات کسانی که داوطلب کارشناسی هستند تا گزینش آنها و سایر کارهایشان در کانون کارشناسان رسمی دادگستری را من باید انجام دهم. البته قوه قضائیه خودش عدهای را به عنوان کارشناس پذیرفت که متأسفانه در آزمایشگاه کار نکردهاند.
کارشناس کسانی هستند که در آزمایشگاه کار کرده باشند، جسد تیرخورده دیده باشند، پشت میکروسکوپ مقایسهای نشسته باشند، مقایسه پوکه کرده باشند، با آزمایشهای آرسنال آشنایی داشته باشند و کار عملی پربار انجام داده و به کار وارد باشند. شاید عدهای خوششان نیاید، اما واقعیت این است که کار ما با خون و جان مردم بازی میکند؛ متأسفانه اگر کوچکترین اشتباهی رخ دهد سبب میشود خونی پایمال یا بیگناهی اعدام شود.
در این پروندهها چیزی بوده که زندگی شما را تحت تأثیر قرار دهد؟ اگر بخواهم موضوعات پروندهها را با خودم حمل کنم نمیتوانم زندگی کنم، اما بعضی پروندههای پیچیده که مدارک صددرصد علمی ندارند، ذهنم را درگیر میکنند و مدام فکر و تحلیل میکنم. اما به طور کلی زندگی عادی خودم را دارم. کار حرفهای از زندگی شخصیام کاملا جداست.
شما از نمونههای خاصی هستید؛ با توجه به تخصصی که دارید، فردی هستید که مقاومت کردهاید، جو احساسی ابتدای انقلاب که شرایط را ویژه کرده بود، روی کار شما تأثیر نگذاشت، شما را خسته نکرد و همچنان پیش رفتید.
حالا که نسبت به اوایل انقلاب شرایط اجتماعی بسیار متفاوت است، وضعیت زنان ایران را چطور میبینید؟ واقعیت را بگویم؛ توانمندیهای بسیار خوبی در زنان هست و خیلیها هم مبارزه میکنند، اما برخی جا میزنند درحالیکه توانمند هستند. اگر شرایط بهتر شده و بهای بیشتری به زنان داده شود، قطعا خودشان را به خوبی نشان میدهند. من با کلمه زن و مرد مخالفم؛ باید شایستهسالاری حاکم باشد.
من فقط به شایستگی افراد توجه میکنم. اگر جامعه به سمت شایستهسالاری برود، خانمها میتوانند خودشان را ثابت کنند. من با اطمینان میگویم زنان توانمند بسیار زیادی داریم.
نقش زنان در استحکام شایستهسالاری چیست؟ زنها باید حواسشان به مسائلی که بر زندگی اجتماعیشان تأثیر میگذارد، باشد. گفتم؛ اوایل انقلاب برای آقایان پذیرفتن یک زن بهعنوان رئیس خود، بسیار سخت بود. صرفنظر از توانمندی کاری من باید تعادل در برخورد و رفتارم ایجاد میکردم. من دوقلو داشتم، اما همیشه محیط کارم برایم محیط کار بود و اهمیت میدادم. هرگز بچههایم را بهانه انجامندادن کار نمیکردم.
ماهرخ کیانزاده تنها کارشناس اسلحه ایران برای سالهای طولانی و تنها زن اسلحهشناس که مردان زیادی را به عنوان کارشناس تربیت کرده، آیا صحبتی با خانمهای ایرانی دارد؟ من به زنان سرزمینم میگویم خودباور باشند. من هنوز جسمم را در شرایط خوب نگه داشتهام. برای تشخیص نحوه شلیک یک گلوله همین هفته گذشته چهار ساعت کوهنوردی کردم، چون خودباورم. به خاطر سدهایی که جلوی راهتان است، عقب ننشینید و تلاش کنید، خیلی تلاش کنید.
البته در پایان کتابی درخصوص اسلحهشناسی جنایی نوشته و به چاپ رساندهام؛ باید بگویم در حال حاضر تنها کتابی است که در ایران در این زمینه نوشته شده و به چاپ رسیده است.
دیدگاه خوانندگان
۲۹
آذرمیانه - آذربادگان، ایران
چند تا نکته : یکی اینکه آموزش که دیگه استاد شاگردی نیستش ...ایرانی میخواد همه چیز رو منحصر خودش بکنه تا جایی که مسئولینش هم از سن بازنشستگی رد میشند ولی به کار ادامه میدند ..در کل خاک بر سر این سیستم آموزشی که نتونسته هزارتا مثل ایشون رو آموزش بده
یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸ - ۰۹:۱۳
۲۹
آذرمیانه - آذربادگان، ایران
چند تا نکته : یکی اینکه آموزش که دیگه استاد شاگردی نیستش ...ایرانی میخواد همه چیز رو منحصر خودش بکنه تا جایی که مسئولینش هم از سن بازنشستگی رد میشند ولی به کار ادامه میدند ..در کل خاک بر سر این سیستم آموزشی که نتونسته هزارتا مثل ایشون رو آموزش بده
یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸ - ۰۹:۱۳
۲۹
آذرمیانه - آذربادگان، ایران
چند تا نکته : یکی اینکه آموزش که دیگه استاد شاگردی نیستش ...ایرانی میخواد همه چیز رو منحصر خودش بکنه تا جایی که مسئولینش هم از سن بازنشستگی رد میشند ولی به کار ادامه میدند ..در کل خاک بر سر این سیستم آموزشی که نتونسته هزارتا مثل ایشون رو آموزش بده
یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸ - ۰۹:۱۳
۲۹
آذرمیانه - آذربادگان، ایران
چند تا نکته : یکی اینکه آموزش که دیگه استاد شاگردی نیستش ...ایرانی میخواد همه چیز رو منحصر خودش بکنه تا جایی که مسئولینش هم از سن بازنشستگی رد میشند ولی به کار ادامه میدند ..در کل خاک بر سر این سیستم آموزشی که نتونسته هزارتا مثل ایشون رو آموزش بده
یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸ - ۰۹:۱۳
۲۹
آذرمیانه - آذربادگان، ایران
چند تا نکته : یکی اینکه آموزش که دیگه استاد شاگردی نیستش ...ایرانی میخواد همه چیز رو منحصر خودش بکنه تا جایی که مسئولینش هم از سن بازنشستگی رد میشند ولی به کار ادامه میدند ..در کل خاک بر سر این سیستم آموزشی که نتونسته هزارتا مثل ایشون رو آموزش بده
یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸ - ۰۹:۱۳