شرط بندی برای خیانت
رأی دهید
این ها جملات یکی از دوستان دوران دبیرستانم بود که من بعد از ازدواج رابطه و دوستی ام را با او حفظ کردم اما با تمسخر حرف های او را ساده لوحانه می پنداشتم چرا که مطمئن بودم ...
زن 23 ساله که مدعی بود توفان سهمگین خیانت آشیانه زندگی مشترکش را به ویرانه ای مخوف تبدیل کرده است، درحالی که بیان می کرد زندگی ام را در یک شرط بندی احمقانه به دوست دوران دبیرستانم باختم درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: 16 ساله بودم که با برادر یکی از همکلاسی هایم وارد رابطه خیابانی شدم و به هر بهانه ای سراغ همکلاسی ام می رفتم تا برادرش را ببینم.
آشنایی من و «سیامک» با رد و بدل کردن شماره تلفن آغاز شد و خیلی زود به دیدارهای حضوری کشید. به طوری که دیگر در افکارم جز نام سیامک چیز دیگری نمی گنجید. آن قدر درگیر این عشق خیابانی بودم که برای رسیدن به «سیامک» هیچ چیزی مانع من نبود. چند ماه بعد وقتی خانواده او به خواستگاری ام آمدند پدرم از شدت عصبانیت می خندید و با تمسخر می گفت: من چنین پسری را برای پادویی مغازه ام انتخاب نمی کنم چه رسد به این که او را به عنوان دامادم بپذیرم! اما من که در آن سن و سال هیجانی خودم را توجیه می کردم که عشق، دختر پادشاه و پسر فقیر نمی شناسد به هر کاری دست زدم تا پدرم را به این ازدواج قانع کنم. این رفتارهای احمقانه و تنها با این اعتقاد که عشق ما پاک و پایدار است به جایی رسید که دست به خودکشی زدم تا حرفم را به کرسی بنشانم.
خلاصه آن روزها در حالی از عشق پاک سخن می گفتم که خودم نیز معنای واقعی آن را نمی فهمیدم. هیچ گاه فکر نکردم که عشق و عاشقی خیابانی چیزی جز هوس نیست که ناخودآگاه نام «عشق» بر آن می گذاریم و بعد از مدتی این هوس ها فروکش می کند و آن عشق پاک هم جای خود را به خیانت می دهد.
بالاخره پدرم شرط گذاشت که من در دانشگاه پذیرفته شوم و سیامک هم که آن زمان 17 ساله بود دیپلم بگیرد و خدمت سربازی اش را به پایان برساند و فقط در آن صورت با ازدواج مان موافقت خواهد کرد. چند سال بعد و در حالی که من و سیامک پنهانی با هم در ارتباط بودیم، او خدمت سربازی اش را تمام کرد و به مکانیکی خودرو مشغول شد. من هم در دانشگاه تحصیل می کردم که در نهایت پدرم با ازدواج ما موافقت کرد و این گونه زندگی مشترک من و سیامک بعد از پنج سال رابطه پنهانی آغاز شد.
در این میان ارتباطم را با یکی از دوستان دوران دبیرستانم نیز ادامه دادم. «شراره» از همان زمان مدام با افتخار از روابط نامتعارفش با مردان غریبه سخن می گفت، شاید هم یکی از دلایل آشنایی من با سیامک همان تعریف و تمجیدهای شراره از این گونه ارتباطات بود. او حتی از فریب مردان در فضای مجازی و اخاذی از آن ها سخن می گفت و من هم با تعجب به حرف هایش گوش می کردم.
تا این که روزی با جدیت خاصی گفت: هیچ مردی نیست که عاشق من نشود و من نتوانم او را فریب بدهم. اما من خیلی محکم به شراره گفتم: شوهر من تنها مردی است که نمی توانی فریبش بدهی چرا که با یک عشق پاک پنج سال منتظر یکدیگر بودیم. آن روز شراره با خنده گفت: می خواهی شرط بندی کنیم؟! من هم که این حرفها را یک شوخی احمقانه می پنداشتم با خنده گفتم: من به همسرم اطمینان دارم و ...
چند ماه بعد و در حالی که دخترم تازه به دنیا آمده بود متوجه رفتارهای عجیب همسرم شدم و تماس های پنهانی، سردی روابط عاطفی و دیر آمدن هایش به منزل نشانه هایی از خیانت را در ذهنم تداعی می کرد. تا این که روزی با کمک یکی از دوستانم تصاویر زننده ای را از تلفن همسرم بیرون کشیدم که شراره را در کنار سیامک نشان می داد. آن جا به یاد شرط بندی و حرف های شراره افتادم و ... حال با غروری لگدمال شده و قلبی شکسته به آینده تاریکی می اندیشم که ...