«خداناباوری ایرانی»؛ تلفیقی بدیع و هم‌ساز از دو پدیده به ظاهر متضادِ دین و خداناباوری

خداناباوری ایرانی به سمت ستیز با دین پیش خواهد رفت و یا آن‌که می‌توان از امری همچون «خدمات متقابل دین و خداناباوری»‌ در آینده فکر و زیست ایرانی سخن گفت؟ بی بی سی :، یاسر میردامادی
یاسر میردامادی؛ پژوهشگر دین و فلسفه و دین در یادداشتی برای صفحه ناظران بی بی سی  با اشاره به پوست اندازی جامعه ایرانی و گوناگونی سبک‌ فکر و زیست ایرانیان، درباره پدیده‌ای به نام "خداناباوری ایرانی"‌ نوشته است.
 

«دین راستین دینی است که خود را عاری از حقیقت اعلام می‌کند، دینی که نسبی بودنِ نمادپردازی‌های خود را اعلام می‌کند. دین راستین می‌گوید که خدا از چنان عظمت بی ‌نهایتی برخوردار است که از والاترین اندیشه‌های ما در باب او نیز فراتر می‌رود».دان کیپویت، جهش عقل (لندن: اِس‌سی‌اِم، ۱۹۷۶)، ص ۹۶.

 
کفر، اندر خود، قاعده ایمان است آسان آسان به کافری نتوان رفت عین‌القضات همدانی (تمهیدات، به تصحیح و مقدمه عفیف عسیران، تهران: منوچهری، چاپ چهارم، ۱۳۷۳، ص ۴۹)
۱. ماجراهای دین و خداناباوری
شاید اغراق نباشد اگر بگوییم که در سرتاسر تاریخ، عموماً دین (به ویژه ادیان ابراهیمی) و خداناباوری ناسازگار با یکدیگر قلمداد شده‌اند. مطابق این دیدگاه، لازمه خداناباوری ترک دین است و لازمه دین ترک خداناباوری. تکفیر دگراندیشان، دست‌کم در مقام نظر، عموماً ناشی از همین ناسازگار انگاشتن دین و خداناباوری بوده است.
 
تکفیر، و در مواردی، قتل دگراندیشان پدیده‌ای شناخته شده در تاریخ یهودیت، مسیحیت و اسلام است. انگیزه برای تکفیر، از جمله، می‌تواند ناسازگار انگاشتن دین و خداناباوری بوده باشد. اشاره‌ای گذرا به سه نمونه تاریخی از پدیده تکفیر در پی می‌آید:
 
۱. تکفیر و طرد اسپینوزا، فیلسوف هلندیِ پرتغالی‌ الاصل، از سوی جامعه یهودیان پرتغالیِ آمستردام در نیمه دوم قرن هفدهم میلادی،
 
۲. تکفیر و قتل جوردانو برونو، کشیش، فیلسوف و کیهان‌شناس ایتالیایی از سوی کلیسای کاتولیک روم در آغاز قرن هفدهم میلادی،
 
۳. تکفیر و قتل عین‌القضات همدانی، عارف و فیلسوف مسلمان ایرانی، در اوایل قرن دوازدهم میلادی / ششم هجری.
 
با این حال، در گذشته و حال، متفکرانی بوده‌اند که نگاه متفاوتی به نسبت دین و خداناباوری داشته‌اند. گرچه کفر و خداناباوری را نمی‌توان لزوماً یکی دانست اما شاید در مواردی بتوان خداناباوری را مصداقی از کفر به حساب آورد. عین‌القضات همدانی کفر را لازمه سلوک راستین در مسیر ایمان می‌دانست: «کفرها بسیار است زیرا منزل‌های سالک بسیار است. کفر و ایمان، هر ساعت، رونده را شرط و لازم باشد» (تمهیدات، به تصحیح و مقدمه عفیف عسیران، تهران: منوچهری، چاپ چهارم، ۱۳۷۳، ص ۴۹).
 
از دید عین‌القضات، کافری لازمه راه سالک (رونده طریق حق) است؛ و بالاتر از آن، سالک باید کفر و اسلام را با یکدیگر برابر بداند و اگر اسلام را برتر از کفر به شمار آورد در سلوک عرفانی به جایی نخواهد رسید:
 
«هر که طالب علم یقین بود، اول شرط در راه او آن بود که کل مذاهب عالم در دیده او برابر آید. و اگر فرقی داند میان کفر و اسلام این فرقت دانستن در راه طلب او سدی بود که او را نگذارد که مطلوب رسد». (نامه‌های عین القضات همدانی، جلد دوم، به اهتمام علینقی منزوی و عفیف عسیران، تهران: منوچهری، ۱۳۶۲، ص ۲۵۱).
 
از متفکران قدیم که بگذریم، در روزگار ما نیز برخی از اندیشمندانی که حتی خود را آشکارا خداناباور می‌دانند، بر پیوند تنگاتنگ دین و خداناباوری انگشت تأکید نهاده‌اند. در ادامه این نوشتار، از کتابی مهم در این باب، که به تازگی منتشر شده، روایتی کوتاه به دست خواهم داد.
۲. جان گِرِی و گشودن گره دین و خداناباوری
جان گِرِی (زاده ۱۹۴۸ میلادی) نویسنده، منتقد و فیلسوف انگلیسی است. او استاد بازنشسته فلسفه سیاسی و تاریخ اندیشه اروپا در «مدرسه اقتصاد و علوم سیاسی دانشگاه لندن» (LSE) است. گِرِی آشکارا خود را خداناباور می‌داند. با این حال در کتابی که به تازگی منتشر کرده است، بر تضاد ضروری دین و خداناباوری خط بطلان می‌کشد. او پیوند تنگاتنگی میان برخی از انواعِ خداناباوری و برخی از انواعِ دین‌داری نشان می‌دهد.
 
کتاب او «هفت نوع خداناباوری» نام دارد و به سال ۲۰۱۸ میلادی / ۱۳۹۷ خورشیدی منتشر شده است. گری در این اثر می‌کوشد تنوع نازدودنی خداناباوری را نشان‌مان دهد. حرف او به بیان ساده آن است که ما خداناباوری نداریم خداناباوری‌ها داریم و مهم‌تر آن‌که انواع خداناباوری در مواردی با یکدیگر سر ناسازگاری بنیادی دارند.
 
گوشه‌ای از اهمیت کار گِرِی در این کتاب آن است که، علاوه بر دانش و مهارت فلسفی‌اش، با تسلطی که به تاریخ اندیشه اروپا دارد اندیشمندانی کم‌تر شناخته شده اما اثرگذار را از گوشه گنجه تاریخ بیرون می‌کشد و خداناباوری پیچیده آن‌ها را با بیانی ساده و در عین حال دقیق پیش روی خواننده می‌گذارد ـــ خداناباوری چهره‌هایی‌ که تن به دوگانه ساده‌سازی‌شده «یا دین یا خداناباوری» نمی‌دهند.
 
من در این نوشته کوتاه قصد ندارم حتی روایت گذرایی از هر هفت نوع خداناباوری ترسیم شده از سوی گِرِی به دست دهم. با این حال، تا جایی که به موضوع این جستار بازمی‌گردد، ذکر این نکته بجا است که گِرِی در این کتاب به ویژه گوشه چشمی به نقد جریان موسوم به «خداناباوری نوین» دارد؛ جریانی که در دو-سه دهه اخیر به ویژه در اروپا رونق یافته است و چهره‌هایی مانند ریچارد داوکینز، سَم هریس و کریستوفر هیچنز آن‌را نمایندگی می‌کنند. خداناباوری نوین در واکنش به رخدادهای تروریستی یازده سپتامبر و پس از آن پدید آمد و عموماً شکلی دین‌ستیزانه به خود گرفت.
 
از دیدگاه گِرِی، خداناباوری نوین به خلاف اسمش «حرف نوین و جذابی برای گفتن ندارد» بلکه هم‌چنان به دنبال ایده قدیمی «انسان طراز نوین» است؛ در جستجوی انسانی که از خرافات برکنار است، تنها عقلانیت علمی راه‌بر او است و او را فناوری به پیشرفت و خوشبختی می‌رساند. از نظر گِرِی، آرمان‌ «انسان طراز نوین»، آرمانی که به عصر روشنگری باز می‌گردد، همان‌ قدر از جنس اسطوره است که باور به خدای سنتی ادیان.
 
به نزدیک گِرِی، خداباوران سنتی و خداناباوران سنتی، گرچه در مقابل یکدیگر قرار دارند، در بن و بنیاد هر دو به یک اندازه به محدویت‌های عقل بشری بی اعتنایند؛ به دیگر سخن، هر دو به یک اندازه مطلق‌گرایند. اگر خداباوران سنتی (تصویری از) خدا را مطلق می‌کنند، در مقابل، خداناباوران سنتی نیز انسان را مطلق می‌کنند.
 
از دیدگاه گِرِی، خداناباوری نوین نه تنها گونه‌ای غیر قابل دفاع از خداناباوری است که تکرار ملال‌آور و فاقد خلاقیتِ همان خداناباوری سنتی‌ای است که تبار به عصر روشنگری می‌رساند. خداناباوران عصر روشنگری پیش‌بینی کرده بودند که با گسترش علم مدرن، فناوری و فلسفه‌های سکولار رفته-رفته ادیان رنگ خواهند باخت. اما گِرِی می‌گوید که دین نه تنها نمرده که در جهان جدید جانی دوباره یافته است و هیچ نشانه‌ای در دست نیست که دین به این زودی‌ها رخت بربندد.
 
پس از طرح و بررسی خداناباوری نوین و دیگر انواع خداناباوری، گِرِی در انتهای کتاب خود به سر وقت نوعی ویژه از خداناباوری می‌رود که از نظر او یکی از انواع بدیع، جذاب و پرمایه خداناباوری است. او نام آن را «خداناباوری سکوت» می‌گذارد. از نظر گِرِی:
 
«اگر می‌خواهید درکی از [نسبت] خداناباوری و دین داشته باشید، باید برداشت رایج از تضاد میان این دو را به بوته فراموشی سپارید ... به شکلی متناقض‌نما، برخی از رادیکال‌ترین صورت‌های خداناباوری سرآخر ممکن است چندان تفاوتی با برخی از صورت‌های عرفانی دین نداشته باشند».
 
خداناباوری سکوت یکی از همین «رادیکال‌ترین صورت‌های خداناباوری» است که گِرِی از آن سخن می‌گوید. او این نوع خداناباوری را «خداناباوریِ عرفانی» نیز نام می‌نهد؛ خداناباوری‌ای که گرچه به صورتک‌هایی که خداباوران برای خدا می‌تراشند اعتقاد ندارد اما به بت‌های کهنه و مدرن خداناباوران هم بی باور است. چنین فرد خداناباوری خود را با رازی ژرف در هستی رویارو می‌بیند، رازی که نه بیان خداباورانه حق آن را ادا می‌کند و نه بیان خداناباورانه. چنین فرد خداناباوری در مقام «حیرت» است و حاصل آن طلب مدام و سکوتی از سر اذعان به جهل است.
 
او مایستر اِکهارت، عارف آلمانی قرن سیزده و چهارده میلادی را در زمره آبای این نوع خداناباوری برمی‌شمرد. گِرِی می‌توانست، در تأیید سخن خود، این نقل قول از اِکهارت در یکی از خطبه‌های اکهارتیه را بیاورد: «والاترین قطع تعلق آن است که آدمی خدای را، از بهر خدا، ترک گوید» (مجموعه کامل آثار عرفانی مایستر اِکهارت، ص ۲۹۶).
 
گِرِی نمونه‌‌ای از فیلسوفان همدل با آیین بودا و سنت‌های عرفانی یهودیت و مسیحیت می‌آورد که از نظر او می‌توان آن‌ها را تحت عنوان «خداناباوریِ سکوت» دسته‌بندی کرد ـــ فیلسوفانی مانند شوپنهاور و اسپینوزا. او اما به سنت عرفانی اسلام اشاره نمی‌کند. در عرفان اسلامی هم مقام حیرتی که قطع تعلق ــــ و، از جمله، ناباوری و سکوت ــــ ‌آورد، جایگاهی مهم دارد.
 
مثلا از عارفی به نام مظفر کرمان شاهانی نقل شده که «درویش آن بود که او را به خدای حاجت نبود» (ترجمه رساله قشیریه، تصحیح بدیع‌الزمان فروزانفر، تهران: علمی و فرهنگی، ۱۳۷۴، ص ۴۶۱) و یا عطار نیشابوری در «تذکره الاولیاء» در احوالات حبیب عجمی می‌آورد که: «حبیب را خانه‌ای تاریک بود. سوزنی در دست داشت. بیفتاد و گم شد. در حال خانه روشن گشت. حبیب دست بر چشم نهاد. گفت: نی نی! جز به چراغ باز ندانم جست».
 
در همین راز دیدن جهان ــــ رازی ژرف، حل ‌ناشدنی، زیر و زبر کننده، خضوع‌بخش، حیرت‌انگیز، خوف و رجا آور و سکوت‌زا ــــ است که نوعی از خداباوری و نوعی از خداناباوری چنان به هم گره می‌خورند که گویی دو روی یک سکه اند. گِرِی کتاب خود را با این جملات پایان می‌دهد:
 
«باور و ناباوری دو حالت ذهنی‌ اند که ذهن در مواجهه با واقعیت درک‌ناشدنی به خود می‌گیرد. جهان بی‌ خدا همان قدر رازآمیز است که جهان با خدا و تفاوت میان این دو جهان شاید کمتر از آنی باشد که گمان می‌کنید.»
جامعه ایران در حال پوست‌اندازی است. گوناگونی سبک‌ فکر و زیست ایرانیان، که سرکوب آن دیگر مدت‌ها است ناممکن شده است، امکان شکل‌گیری پدیده‌ای را زیر پوست جامعه فراهم آورده است که شاید بتوان آن را «خداناباوری ایرانی»‌ نام نهاد۳. حاصل کلام
جامعه ایران در حال پوست‌اندازی است. گوناگونی سبک‌ فکر و زیست ایرانیان، که سرکوب آن دیگر مدت‌ها است ناممکن شده است، امکان شکل‌گیری پدیده‌ای را زیر پوست جامعه فراهم آورده است که شاید بتوان آن را «خداناباوری ایرانی»‌ نام نهاد.
 
با الهام از تقسیم‌بندی گِرِی، اکنون پرسش گشوده پیش روی آینده این پدیده آن است که: آیا خداناباوری ایرانی بیشتر به سمت «خداناباوری نوین» میل خواهد کرد یا «خداناباوری سکوت»؟ به تعبیر دیگر، خداناباوری ایرانی به سمت ستیز با دین پیش خواهد رفت و یا آن‌که می‌توان از امری همچون «خدمات متقابل دین و خداناباوری»‌ در آینده فکر و زیست ایرانی سخن گفت؟
 
تاریخ فکر و فرهنگ ایرانی نشان از آن دارد که این فرهنگ، هاضمه فراخی برای درهم آمیختن فرهنگ‌های مختلف و حتی به ظاهر متضاد و پروراندن ترکیبی بدیع و هم‌ساز از آن‌ها داشته است. تلفیق بدیعی که ملاصدرا شیرازی، فیلسوف سده یازده هجری، میان دو پدیده به ظاهر متضادِ عرفان و فلسفه برقرار کرد، نمونه‌ای برجسته از این دست است.
 
آیا فرهنگ ایرانی دیگر بار می‌تواند به تلفیقی بدیع و هم‌ساز از دو پدیده به ظاهر متضادِ دین و خداناباوری دست یابد؟
رأی دهید
دیدگاه خوانندگان
۳۸
scandal - برلین، آلمان
بسیار گزارش زیبا، شیوا و منطقی، با وجودیکه خیلی فشرده از دیدگاههای گوناگون به این مشکل فرهنگ ایرانی ما پرداخته که افسوس از اینکه در فرهنگ غنی ما بجای یک کتاب نوشتن این پاسخ را پیدا نموده و آن اینکه: موسی به دینش، عیسی به دینش! زیرا همینطوری که در این گزارش شده، امیدواریم در ایران آینده شاهد سرکوبی خداناباوران بر خداباوران نباشیم، زیرا این افیون دینی، یک موضوع شخصی است که فقط در چهارچوب خانه میتوان از آن استفاده نمود تا بتوانیم در محافل فرهنگی چون رادیو و تلویزیون و ایرانیان یوکی، وقتیکه صحبت از علم شد، همانند ۱۰۰ ها فیلم مستند علمی که دیدم، هم خبرنگار و هم پژوهشگران در رشته ستاره شناسی و بیولوژی از کشیش خود پرسش میکنند که مثلا در کتاب های دینی چه اشاره شده، نه کم و نه بیشتر، همه از هم خداحافظی کرده و به بقیه دانشهای مدرن امروزی بدون ترس و انگ به دنبال پاسخهای خود هستند!
‌پنجشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۸ - ۰۷:۱۳
۴۴
Liberte - ارومیه، ایران
«برهان فطرت» : اینکه خدا در فطرت هر انسانی هست. همون که برخی افراد خود را خدا نابارور می دانند، پس دارند به خدا فکر می کنند. همون که به خدا فکر می کنند، یعنی خدا وجود دارد.
‌پنجشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۸ - ۱۹:۱۲
۵۱
hovakhshatare - تهران، ایران
[::Liberte - ارومیه، ایران::]. استدلال فوق‌العاده چرندی بود! من اژدهاناباور نیز هستم. پس این که من به اژدها فکر می‌کنم دلیل بر اینه که اژدها وجود داره؟
جمعه ۲۳ فروردین ۱۳۹۸ - ۰۸:۵۷
۵۸
ادوینو - گوالف، کانادا
کاربران اژدها واین جن که در مخیله اساتید اسلامیست همه ریشه در افسانه هایه عربها بوده که اگه شیاطین را دیدن اسم جن گذاشتن برایشان اما در ادیان الهی هم شیاطین وفرشتگان اسم دارن همین جن ماند در قبل اسلام وبعد اسلام برای جلب عربها به دین مندرآوردی محمد که میکسی بود از بیشتر یهودیت و مسیحیت وکمی هم افسانه هایه عرب مسیح که یهودی بود مرز شریعت را شکست وهمنطور که تاریخ کتب مقدس وحتی تاریخنگاران میگویند و خود عیسی باور داشت که خداوند برای همه انسان هاست وهمه را دعوت به او کرد ومرز شریعت راشکست ودر آخِراینو میرسونه که وقتی شما دانشگاه را تمام میکنی هیچوقت برنمیگردی دوباره از کلاس اول درس بخوانی واسلام همین کار را کرده ومیکند در اصل شریعت یهود را تبلیغ میکند که در دوره ابتدایی برایه قوم یهود بود که دشمن مسیح بودند.
‌چهارشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۸ - ۱۳:۱۸
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.