دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷ - ۱۸ فوریه ۲۰۱۹
خیلی تلاش کردم تا همسرم دیه 20میلیون تومانی را ببخشد و این پول را از من نگیرد، چرا که من یک کارگر نظافتچی هستم و پرداخت این مبلغ به همسرم، از توانم خارج است ولی نه تنها این مشکل بین من و همسرم حل نشد بلکه اختلافات ما شدت گرفت تا جایی که ... مرد 30ساله که با شکایت همسرش مبنی بر ترک انفاق به کلانتری دعوت شده بود، در حالی که بیان می کرد از این پس خودم مایحتاج زندگی را تأمین می کنم و پولی به همسرم نمی دهم، درباره سرگذشت خود و ماجرای شکستن دست همسرش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت:درست هفت سال قبل مادرم با خوشحالی مرا داخل آشپزخانه کشاند و از کمالات و زیبایی های دختری سخن گفت که چند ساعت قبل او را در مجلس عروسی دیده بود. آن شب مادرم آن قدر از رفتار و کردار نیک آن دختر جوان تعریف و تمجید کرد که ندیده و نشناخته عاشقش شدم، به همین خاطر خیلی زود مراسم خواستگاری به شکل سنتی انجام شد و من و «مهناز» با هم ازدواج کردیم. آن زمان به عنوان پیک موتوری مشغول کار بودم و همه شرایط زندگی ام را برای «مهناز» بازگو کردم. از سوی دیگر نیز از صبح تا شب بی وقفه کار می کردم تا انتظارات همسرم را برآورده کنم، با وجود این همسرم با آن که می دانست کارگر ساده ای بیش نیستم توقعات زیادی داشت. من تا کلاس پنجم ابتدایی بیشتر درس نخوانده بودم، به همین خاطر هم جز کارگری ساده نمی توانستم شغل مناسب تری داشته باشم. از طرف دیگر هم همسرم از یک خانواده ثروتمندی نبود که حالا بخواهد با درآمد اندک من به آرزوها و رویاهای طلایی خودش برسد. خلاصه، به خاطر همین چشم و همچشمی ها و انتظارات زیاد او در زندگی، اختلافات ما شدت گرفت تا جایی که چشم دیدن مادرم را نداشت و هر بار که مادرم قدم در خانه ما می گذاشت آشوب به پا می شد و من از این موضوع زجر می کشیدم. همسرم به خاطر غرور و لجبازی و پز دادن نزد دیگران، دخترم را در یک مهدکودک غیرانتفاعی در منطقه بالای شهر ثبت نام کرد در حالی که من حتی از عهده پول سرویس مهدکودکش هم بر نمی آمدم. به همین خاطر درگیری و مشاجره های لفظی هر روز بین ما بیشتر می شد تا این که حدود دو، سه سال قبل «مهناز» از من به خاطر ترک انفاق شکایت کرد و شورای حل اختلاف به مدت یک ماه مرا به پرداخت نفقه یک میلیون تومانی محکوم کرد. از آن روز به بعد با آن که فقط یک کارگر نظافتچی بودم و درآمد اندکی داشتم، باز هم مبلغ تعیین شده را به همسرم می پرداختم اما او همه این پول را صرف خرید لباس های مارک دار برای خودش و دخترم می کرد، در حالی که هیچ گونه مواد غذایی در منزلمان پیدا نمی شد. وقتی شب ها خسته و کوفته به منزل می رسیدم، همسرم غذایی تهیه نمی کرد و مدعی بود با یک میلیون تومان نمی شود زندگی کرد. این در حالی بود که ادکلن 180هزار تومانی برای خودش می خرید و قبض های آب و برق و گاز پرداخت نمی شد تا جایی که مخابرات تلفن منزلمان را قطع کرد. همسرم همواره با لجبازی های غرورآمیز خود به اختلافات مان دامن می زد به طوری که یک روز هنگام مشاجره و درگیری، دست او را شکستم که در نهایت با شکایت همسرم به پرداخت 20میلیون تومان دیه محکوم شدم. حالا هم در حالی که همسرم حاضر به گذشت از دریافت دیه نیست، من تصمیم گرفته ام تا مدیریت مخارج زندگی را به دست بگیرم و هر آن چه را برای یک زندگی معمولی نیاز است خودم برای همسر و دخترم تأمین کنم و ... به دستور سرهنگ عباس زمینی (رئیس کلانتری سپاد) پرونده این زوج جوان در دایره مددکاری کلانتری مورد بررسی و رسیدگی قرار گرفت.