مرگ مرموز دختر ۱۷ ساله در آخرین قرار ملاقات

رسیدگی به پرونده دختر 17 ساله‌ای که به طرز مرموزی از خودروی دوستش بیرون افتاده و جان باخته است در دادسرای جنایی تهران کلید خورد.
 
ساعت 1:30 دقیقه بامداد 30 تیر بازپرس کشیک قتل پایتخت در تماس مأموران پلیس از مرگ دختر 17 ساله‌ای در بزرگراه یادگار امام، محدوده میدان شهرداری با خبر شد.

با اعلام این خبر بود که بازپرس جنایی و تیم بررسی صحنه جرم راهی محل شدند. در تحقیقات اولیه مشخص شد که دختر نوجوان خودش را از یک خودروی پراید که با سرعت در حرکت بوده به پایین پرتاب کرده و همین مسأله مرگ او را رقم زده بود.بدین ترتیب راننده پراید که در محل حضور داشت بازداشت و برای تحقیقات به شعبه دوم دادسرای امور جنایی تهران منتقل شد. پسر 22 ساله در بررسی‌های اولیه مدعی شد که دختر نوجوان خودخواسته از خودرو به بیرون افتاده و او در این ماجرا نقشی نداشته است.

بدین ترتیب بازپرس مرادی دستور بازداشت پسر جوان و  بازبینی دوربین‌های مداربسته اطراف محل حادثه و تحقیق از تنها شاهد این ماجرا را صادر کرد.

گفت‌و‌گو با راننده پراید
فوق دیپلم حسابداری دارد و دانشجو است. چند وقتی هم هست که راننده تاکسی های  اینترنتی است و مسافرکشی می‌کند. بابک از آشنایی و حادثه مرگباری که برای دختر مورد علاقه‌اش افتاده، گفت.
با سمیه چطور آشنا شدی؟
یک سال و نیم قبل با سمیه آشنا شدم. پس از بهم زدن رابطه‌اش با دوستم یک گروه در تلگرام تشکیل داد و من را هم عضو گروه کرد. به غیر از من دختر جوان دیگری هم عضو گروه بود. همین گروه باب آشنایی ما شد. 6 ماهی باهم در ارتباط بودیم اما دوستی در کار نبود تا اینکه 6 ماه بعد من و سمیه باهم دوست شدیم.
با سمیه اختلاف داشتی؟
اصلاً من خیلی او را دوست داشتم و حتی می‌خواستم با او ازدواج کنم اما خانواده‌ام مخالف این ازدواج بودند.
چرا با ازدواجتان مخالفت کردند؟
برای اینکه سمیه افغان بود. البته خودم هم از روز اول نمی‌دانستم. 6 ماهی از دوستی‌مان گذشته بود که گفت می‌خواهم رازهایی را برملا کنم که اگر بفهمی قطعاً با من قطع رابطه می‌کنی. او گفت پدرش آدم خوبی نیست و اعتیاد شدید دارد و مدام او را شکنجه می‌کند. بعد هم گفت که افغان است و شناسنامه ندارد. من هم چون دوستش داشتم به رابطه‌مان ادامه دادم.
آن شب چه اتفاقی افتاد؟
سمیه همیشه ساعت 8 شب به بعد با من قرار می‌گذاشت. چون پدرش شب کار بود و بعد از رفتن او می‌توانست از خانه خارج شود. اما آن شب قبل از رفتن پدرش با من قرار گذاشت.
او را سوار ماشینم کردم تلفنش زنگ زد و به زبان افغان شروع به صحبت کرد. در این مدت با زبان آنها آشنایی پیدا کرده بودم و فهمیدم که خواهر بزرگترش از دیشب تا به حال به خانه نیامده است. گفتم چرا این موضوع رو به من نگفتی؟ گفت برای اینکه ترسیدم سرکوفت بزنی، در این مورد صحبت می‌کردیم که گفت من حوصله ندارم و عصبانی هستم.
چند لحظه بعد هم در ماشین را باز کرد تا خودش را بیرون بیندازد. فوراً در را بستم و قفل مرکزی را زدم. دوباره این کار را کرد  اما  او را گرفتم. کمی آرام شد فکر نمی‌کردم که این کار را تکرار کند اما در ماشین را باز کرد و خودش را به بیرون پرتاب کرد.
رأی دهید
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.