افشای راز جنایت در شهربازی
رأی دهید
این حادثه شامگاه 12 مهر سال 92 در یک شهربازی در غرب تهران رخ داد. مأموران کلانتری 133 شهرزیبا با اطلاع از این حادثه راهی محل شدند و در نخستین بررسیها دریافتند پسر جوانی بر اثر اصابت جسم سخت به سرش به قتل رسیده است. بهدنبال اعلام این خبر بازپرس شعبه دوم دادسرای امور جنایی تهران به همراه تیم بررسی صحنه جرم راهی محل شدند.
یکی از شاهدان ماجرا گفت: در صف ایستاده بودیم تا سوار یکی از دستگاههای بازی شویم ناگهان سه مرد جوان در حالی که حال خوبی نداشتند بدون نوبت وارد صف شدند. سه نفر از افرادی که داخل صف ایستاده بودند به آنها اعتراض کردند، اما مردان جوان که حال خوبی نداشتند سه پسر جوان را بشدت کتک زدند. پسرانی که کتک خورده بودند محل را ترک کردند و لحظاتی بعد با چوب و چماق برگشتند. درگیری بین آنها بالا گرفت و مرد جوانی که او را کسی نمیشناخت و داخل صف ایستاده بود برای جدا کردن طرفین دعوا وارد عمل شد، اما در این میان نمیدانم چه شد که با چاقویی به سر یکی از جوانها زد و بعد هم با زن جوانی که به نظر میرسید همسرش باشد پا به فرار گذاشت.
به دنبال اظهارات شاهدان ماجرا، جسد مرد 24 ساله به پزشکی قانونی منتقل شد و به دستور بازپرس مرادی تحقیقات برای یافتن متهم فراری ادامه یافت. در تحقیقات صورت گرفته توسط کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت هیچ رد و سرنخی از عامل جنایت بهدست نیامد.
درحالی که ردیابیها برای شناسایی و دستگیری متهم فراری ادامه داشت سرانجام با گذشت 4 سال از این جنایت، کارآگاهان جنایی موفق شدند شامگاه یکشنبه 2 اردیبهشت متهم را در خانهاش دستگیر کنند.
مرد جوان در بازجوییها به قتل اعتراف کرد و در حالی که بشدت پشیمان بود راز جنایت 4 ساله را برملا کرد.گفتوگوی وی را با خبرنگار «ایران» بخوانید:
از شب حادثه بگو؟
آن شب به همراه همسرم برای تفریح به یکی از شهربازیهای تهران رفتیم.
چه شد که دست به قتل زدی؟
من هیچ کدام از طرفین دعوا را نمیشناختم. وارد درگیری شدم تا دعوا را خاتمه دهم اما در این میان یکی از افرادی که حال خوبی نداشت با چاقو به من حمله کرد. من رزمی کارم و با یک حرکت چاقویی را که در دست داشت از او گرفتم. ناگهان دو نفر دیگر به من حمله کردند. مقتول به من فحش ناموسی داد. عصبانی شدم و با چاقو به سر او زدم.
بعد از قتل چه کردی؟
با همسرم به خانه آمدم. چون هیچ رد و سرنخی از من نداشتند در تمام این مدت در خانهام بودم و حتی فکر فرار هم به سرم نزد. در تمام این مدت مثل همه آدمها زندگی میکردم و کارم هم پیک موتوری بود.
عذاب وجدان نداشتی؟
خیلی زیاد. یک لحظه آرامش نداشتم، اما ترس از اعدام و مجازات باعث شده بود که جرأت نکنم خودم را به پلیس معرفی کنم.