احمدی نژاد عکس‌های من را بُرد

عصرایران؛ احسان محمدی-
خودش برای استقبال آمد جلوی در. با قامتی مردانه، دست‌های گوشتی بزرگ و صورتی مهربان. پشت سرش همسرش ایستاده بود، لاغر اندام با چادری سفید به سر و شرمی قدیمی. علی ایلنت دوست ایران‌شناسم تلفنی با استاد هماهنگ کرده بود که برویم دیدنش.
 

پا توی خانه که گذاشتیم انگار وسط یک جشن بومی بودیم. بدون ساز. دور تا دور اتاق و تمام دیوارها پُر بود از عکس‌های استاد فاروق کیانی پوشیده در لباس محلی در حال رقص. آرام و سنگین قدم بر می‌داشت. عرض هال را طی کردیم. نشست روی مبل. بالای سرش چند عکس قدیمی بود. از آنها که رنگ و رویشان رفته اما بویشان نه.

 
خوش آمد گفت و تبریک سال نو. با کلامی شمرده و با وقار، درست مثل راه رفتنش. محمد فاروق کیانی‌پور معروف به فاروق کیانی مشهورترین رقصنده محلی و آئینی در شرق ایران است. نگاهش می‌کنم و چشم‌هایم دنبال نشانه‌ای می‌گردد که وصلم کند به نماهنگ «نوایی نوایی» که بارها از تلویزیون پخش شد. همان که رویا نونهالی هم در آن ایفای نقش کرد.
 
- فقط نوایی نبود، خودم نمایش شیخ صنعان را خیلی دوست دارم. یکسال با گروه کار کردم. سه ساعت روی صحنه بودیم.  
 
وقتی از این نمایش حرف می‌زند هیجان را می‌شود در کلامش دید. پوستر را روی دیوار نشانم می‌دهد.- شصت شب پی در پی اجرا داشتیم در تالار وحدت. استقبال اینقدر زیاد بود که خیلی‌ها باور نمی‌کردند. کار سختی بود اما وقتی ما روی صحنه می‌رفتیم آنچنان سکوتی بود که من صدای نفس کشیدن تماشاگرها را می‌شنیدم. به جای واژه «رقص» می‌گوید «بازی». -که واچیک زبان پهلوی را به یاد می‌آورد- از بازی‌های محلی تربت جام حرف می‌زند. برای نشان دادن یک حرکت همان‌طور که روی مبل نشسته، کف دستش را می‌گیرد بالا و انگشت‌هایش را شکل کاسه در می‌آورد.
 
- ما در بازی «آفر» که از آفرینش می‌آید تمام مراحل واقعی آیین کشاورزی را روی صحنه بازی می‌کنیم. از کاشت و داشت و برداشت گرفته تا مناجات و ستایش و نیایش خدا.  یک آفر دیگری هم داریم که مراحل بافت قالی از چیدن پشم گوسفندان تا فروش قالی بافته شده را اجرا می‌کنیم. این تئاتر است. یک جور پانتومیم است.
 
کلاس و کارگاهی ندارد اما دلش خوش است به پسرهایش که راه پدر را ادامه داده‌اند اما اعتقاد دارد که مسیر رقص آئینی به خاطر کج سلیقگی منحرف شده است.
 
- الان گروه‌هایی هستند که کار می‌کنند، خوشحالم که این هنر بومی زنده مانده، حالا ایرادهایی هست. مثلاً برای یک مراسم این گروه‌ها رو دعوت می‌کنند می‌گویند دو دقیقه اجرا کنید، اجرا می‌کنند، پنج دقیقه اجرا کنید، اجرا می‌کنند! در حالی‌که این بازی ها مقدمه دارد، متن دارد، همین‌طور نیست که هر تکان دادن دست و پایی اسمش بشود بازی محلی.
 سال‌ها معلم آموزش و پرورش بوده، اما دل پُری دارد از آنها که به قول خودش به ریشه هنر تیشه زدند و همه تلاش‌شان را برای حذف این آئین سنتی کردند.
 
- یادم می‌آید بعد از انقلاب گفتند حق ندارید بازی کنید، حرام است. بعد ما را خواستند رفتیم تهران. یک آقایی بود گفت به جای چوب، شمشیر دست تان بگیرید اجرا کنید! من گفتم شما مثل اینکه کارمند تازه استخدام شده هستید. اینها نماد هستند. یک زمانی سنگ سلاح بشر بوده، بعد عصر فلز آمده، این‌طور نیست که بشود هر کاری با هنر کرد. ما را فرستادند توی یک مسجد، شب برایمان نان و خرما آوردند و فردایش برگشتیم تربت جام.
 
از سفر سال ۱۳۵۶ با گروه هنرهای آیینی ایران به کانادا تعریف می‌کرد، جایی که بین 55 گروه منتخب از کشورهای شرکت کننده، مدال طلا و عنوان بهترین بازیگر هنرهای آیینی جهان را به او اعطا کرده بودند. خاطرات سفر و اجرا به 24 کشور و کسب 400 تقدیر نامه و لوح افتخار و مدال طلا و ... را آرام آرام تعریف می‌کند.
 
اما رنج‌های ناشی از دیابت، عمل جراحی قلب باز، دیسک کمر و کم‌شنوایی که به ان گرفتار شده آزارش می‌دهد. گله‌هایش را بزرگوارانه نمی‌گوید. تا وقتی که علی از داستان عکس‌های مفقود شده‌اش حرف به میان می‌آورد. استاد کیانی همانطور که تکیه داده به مبل به تلخی می‌گوید:
 
- یک روز من بازار بودم گفتند جلوی خانه‌ات شلوغ شده. من آمدم دیدم چند نفر آمده‌اند توی خانه‌مان و گفتند آقای احمدی نژاد می‌خواهد بیاید دیدن من. آمده و نگاهی کرد به عکس‌های روی دیوار. بعد گفت این عکس‌ها را بیاورید تهران من سر فرصت ببینم. چند نفر هم عکس‌ها را جمع کردند. گفتم آقای احمدی نژاد! من این عکس‌ها را از کی بگیرم؟ یک نفر آمد جلو کارت داد، نمی‌دانم اسمش فرصت بود، فراست بود چی بود.
مکث می‌کند. عکس‌های روی دیوار را نشانم می دهد. اعتبار آدم‌هایی که با فاروق کیانی عکس گرفته‌اند آنقدر زیاد است که به قول جوانترها دیوار را می‌تواند فرو بریزد. از استاد شجریان و سیما بینا که با او کنسرت مشترک داشته‌اند تا بهرام بضایی و نادر ابراهیمی و ناصر تقوایی و شهرام ناظری و داود رشیدی و ... که همه دوشادوش این رقصنده آئینی رو به دوربین لبخند زده‌اند. 
 
- خیلی عکس داشتم. خیلی بیشتر از این‌ها. ولی نیست شد. شش ماه بعد رفتم تهران گفتند آن آقا که کارت داده رفته سریلانکا برو چند ماه بعد بیا. سر تاریخی که گفته بودند رفتم. ولی باز گفتند برو خبرت می‌کنیم. گفتم من که هر بار نمی‌توانم 1200 کیلومتر از خراسان بیایم اینجا. عکس‌های من که ارزش مالی ندارد اما بخشی از زندگی و خاطرات من است. هیچی! چند سال است هیچ خبری نیست معلوم نیست با عکس‌ها چکار کرده‌اند.
 
 مثل کسی است که آردش را بیخته و الکش را آویخته. اعتقاد دارد که نسلی که مثل او این هنر محلی را ملی و حتی بین المللی کردند هیچوقت قدر ندیدند و بسیاری از آنها در گمنامی از دنیا رفتند، با این همه لبخند می زند و می گوید:
 
- زندگی است دیگر. آدم یک روز می آید و یک روز می رود، سهم من این بود که نقشی بزنم و کاری بکنم برای این سرزمین.
 
مثل کسی است که آردش را بیخته و الکش را آویخته. اعتقاد دارد که نسلی که مثل او این هنر محلی را ملی و حتی بین المللی کردند هیچوقت قدر ندیدند و بسیاری از آنها در گمنامی از دنیا رفتند، با این همه لبخند می زند و می گوید زندگی است دیگر. آدم یک روز می آید و یک روز می رود، سهم من این بود که نقشی بزنم و کاری بکنم برای این سرزمین.
 
با او خداحافظی می کنم. در آستانه در که می ایستد هنوز لبخند روی صورت مردانه اش حک شده، دلم می خواهد دفعه دیگر که او را می بینم بگوید خاطره هایم بالاخره برگشت روی دیوار خانه. عکس هایم را پس دادند.
رأی دهید
دیدگاه خوانندگان
۵۴
ما میتوانیم - هامبورگ، آلمان
درود بر همه. احمدی نژاد و طایفه ناخلفت و حرامیهای . منتسب به تو و دار و دسته ات با تمام انرژی به تو ومرامت دینت مذهبت رهبرت لعنت میفرستم هیچ انسان شریفی از دست شما آسایش نداشته و ندارد امیدوارم که هیچکدامتون خیر نبینید نیست و نابود شدنتان در ایرانم . ارزومه .پاینده باد ایران و ایرانی
‌سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۷ - ۱۷:۲۱
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.