داریوش شایگان؛ راز ایرانی بودن و ایرانی نبودن
رأی دهید
داریوش شایگان که روز پنج شنبه پس از یک دوره بیماری، در هشتاد و سه سالگی در تهران درگذشت، به گفته خودش، نه فیلسوف، بلکه سالک فرهنگهای جهان بود.
او از همان کودکی با زبانها و فرهنگهای گوناگون آشنا شد و این محیط چندزبانه و چندتکه، که بعدها با سفر به کشورهای مختلف و آموختن فرهنگهای دیگر تکمیل شد، راههای زندگی او را شکل داد.
داریوش شایگان که در بهمن ۱۳۱۳ در تهران به دنیا آمد، پدرش تاجر آذربایجانی بود و مادرش از خانواده سرداران بزرگ گرجستان که از فرهنگ روسی-قفقازی تغذیه شده بود و به سه زبان گرجی و روسی و ترکی عثمانی سخن میگفت.
خاله و مادر شایگان به زبان گرجی با یکدیگر صحبت میکردند، پدر و مادر شایگان به زبان ترکی. شایگان دایهای روس داشت که به روسی با او حرف میزد و پدر شایگان نیز اصرار داشت که با پسرش فارسی سخن بگوید. علاوه بر این شایگان به مدرسهای فرانسهزبان رفت و زبان فرانسه را بسیار زود آموخت.
با این حال، هویت اصلی شایگان، به زبان فارسی گره خورده بود. او در گفتوگو با رامین جهانبگلو در کتاب "زیر آسمانهای جهان" در این باره میگوید: "پدرم نوعی پرستش شبه مذهبی نسبت به این زبان (فارسی) داشت که آن را به من نیز منتقل کرد."
زیر آسمانهای جهان؛ گفتگوی رامین جهانبگلو با داریوش شایگان شایگان در کودکی فقط با زبانهای مختلف آشنا نشد، بلکه از همان کودکی دریافت که در جهان مذاهب و قومهای مختلف وجود دارند و در کنار یکدیگر زندگی میکنند.
علاوه بر داشتن پدری شیعه و مادری سنیمذهب، شایگان در مدرسه فرانسویزبان سن لوئی که از سوی کشیشان لازاری اداره میشد، با ارامنه، آسوری ها و یهودیان هم آشنا شد.
آشنایی با زبانها و قومهای مختلف، آشنایی با لهجههای گوناگون را در پی داشت و نیز فهمیدن دو تلقی کاملا متضاد از لهجهها: از یک سو، جنبه زیباییشناسی و گوشنوازی صداها برایش جالب بود، از سوی دیگر فهمید که لهجه نشانگر طبقه، فرهنگ، تربیت و هر آن چیزی است که میتواند قدر انسان را بر اساس مد روز، افزایش دهد یا بکاهد.
شایگان با این که در کودکی، جهان کوچک شدهای در پیرامونش داشت، اما از سفر به دور جهان نیز بازنماند. سفر برای شایگان، نوعی غواصی در جغرافیای روح بود، زیرا پس از هر سفر درک او به ویژه درک از جهان ایرانی تغییری محسوس میکرد. برای شایگان ایرانی بودن مستلزم "شیوه خاصی از بودن" بود، مستلزم "طرز خاصی از دیدن جهان". بنابراین بر اساس عقیده او، ایرانی بودن به معنای "ایرانی بودن و در عین حال ایرانی نبودن" بود.
اولین بار که به خارج از ایران سفر کرد، سال ۱۳۲۹ بود؛ ایتالیا را درنوردید و سپس به سوئیس رفت و سرانجام پاریس را دید. پس از این سفر بود که شایگان دبیرستان را در ایران به پایان نرساند و در پانزده سالگی رهسپار انگلستان شد. خود میگوید تجربه زندگی در این کشور، از چند نظر برایش مهم بود. شایگان که در کودکی "در محاصره توجهات بیکران" قرار داشت، در انگلستان بود که آزادی از خانواده و "همه پیوندهای عاطفی" را تجربه کرد.
علاوه بر این، در انگلستان بود که او "روش، یا دقت و وضوح و پایبندی به دادهها" را آموخت. همچنین سالهای انگلستان، دوران آموختن موسیقی بود، گرچه بعدها "کمتر و کمتر" به موسیقی گوش داد و "سکوت را دوستتر" داشت.
چهار سال در انگلستان ماند و تابستانها به ایران میآمد: "اولین باری که به ایران بازگشتم، تکان ناشی از دیدن تفاوت بین این دو جهان برایم سخت سهمگین بود."
سپس به ژنو رفت تا پزشکی بخواند. اما پس از یک ترم، دریافت که "نه جسارت و میل به این کار و از آن مهمتر، نه شوق و رسالت آن را" دارد. در واقع در اینجا بود که شناخت علوم انسانی و هنر و ادبیات برای شایگان جدیتر شد.
شایگان در کلاسهای مختلف شرکت میکرد و "از برکت وجود" خواهرش نیز با جهان باله آشنا شد. همزمان به شعر نیز روی آورد: "در آن زمان شعرهای بسیار بدی میسرودم." اما مهمترین تأثیری که شعر بر او گذاشت، تقویت نثر او بود: "این توجه من به شعر، با کشف امکانات نثر فرانسه همراه بود."
آشنایی با ژان هربر، که در آن زمان در دانشگاه درسهایی درباره اساطیر هند میداد، او را با "نبوغ حماسی هند" آشنا کرد، اما باید هند را "از درون" میشناخت. به همین دلیل به مدت دو سال، به کلاسهای سانسکریت هانری فرای رفت.
در بازگشت به تهران، با برهمن ایندوشکر، استاد زبان سانسکریت دانشگاه تهران آشنا شد. دو سال و نیم نیز نزد او سانسکریت و ادبیات هند خواند. با تلاش برهمن ایندوشکر، زمانی که می خواست ایران را ترک کند، شایگان تدریس سانسکریت در دانشگاه تهران را آغاز کرد. آن زمان شایگان فقط ۲۵ سال داشت.
در همان زمان بود که با هانری کربن آشنا شد و پژوهش وسیعی درباره فلسفه هند آغاز کرد که در سال ۱۳۴۶ در قالب کتابی دوجلدی با عنوان "ادیان و مکتب های فلسفی هند" منتشر کرد. با وجود اهمیت این کتاب در زبان فارسی، خود شایگان در مقدمه تأکید میکند که "این کتاب فقط مدخل و مقدمهای برای آشنایی با ادیان و مکتب های حکمی هندی است."
اما پیش از انتشار این کتاب، شایگان یک دوره "استغراق و مراقبه" را پس از اقامت در ژنو در ایران گذرانده بود؛ از سال ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۵ که با تحقیقات درباره فلسفه هند آغاز شد و با پژوهش تطبیقی درباره اسلام و هند پایان یافت: "هفت سال تمام از غرب بریدم و فضای سینهام را از هوای جاودانه پیران فرزانهمان پر کردم."
در این سالها شایگان با "نمایندگان معنویت ایران" رابطه برقرار کرد: محمدحسین طباطبایی معروف به "علامه طباطبایی"، ابوالحسن رفیعی قزوینی، مهدی الهی قمشهای و جلالالدین آشتیانی. با وجود رابطه با این روحانیون، شایگان خود را نه اسلامشناس میدانست و نه هندشناس، بلکه میخواست "متفکری آزاد از بند همه تعلقات حرفهای" باشد.
شایگان همچنین از اواخر دهه چهل با محیط روشنفکری ایران آشنا شد و با برخی از نویسندگان و هنرمندان رابطه دوستانه برقرار کرد. او در جایی از "سرخوردگی اجتنابناپذیری" که گاهی از این دوستیها ناشی میشد، سخن گفته است: "آنچه بعدها درباره تقدیر تاریخی تمدنهایمان، درباره جنبه تاریکاندیشی روشنفکر و درباره نگاه شکسته متفکرانمان گفته و نوشتهام، بیتردید از این تجربه برآمده است."
با این حال، شایگان در خانه دوستش، امیرحسین جهانبگلو در جلسات احمد فردید، از چهرههای جنجالی روشنفکری ایران شرکت میکرد: "فردید یک آشوبگر مادرزاد بود، در او جرقههایی از نبوغ و کینهای عمیق وجود داشت که به خلق و خویش جنبهای ترحمانگیز میبخشید."
بسیاری کتاب "آسیا در برابر غرب" را در ادامه "غربزدگی" جلال آل احمد میدانند، که خود از پیروان فردید بود. شایگان در "آسیا در برابر غرب" مینویسد: "غربزدگی نه فقط جهل نسبت به غرب و ناآگاهی به تقدیر تاریخی خودمان است، بلکه همراه با بیگانگی از خودمان نیز است." در همین دوران بود که احسان نراقی، از همنسلان شایگان، کتاب "آنچه خود داشت" را منتشر کرد.
شایگان با وجود آنکه چند دوره پرتلاطم، نظیر شهریور ۲۰، کودتای ۲۸ مرداد و انقلاب را تجربه کرده بود، آن طور که خود گفته، هیچگاه تعهد به مرامی سیاسی نداشت: "مگر در دوران انقلاب ایران که برای یک ماه سیاسی شدم."
رامین جهانبگلو، پژوهشگر، در این باره در گفتوگویی گفته است: "انقلاب باعث یک تغییر اساسی در اندیشهی داریوش شایگان شد. پیش از انقلاب، نزدیکی او به بزرگانِ اسلام سنتی باعث شده بود که او بیشتر با سویه غیرسیاسی و آرام اسلام آشنا شود. پس از انقلاب او به مطالعه گسترده در آثار طرفداران اسلام سیاسی پرداخت و متوجه تفاوت بنیادین آرای آنها با امثال علامه آشتیانی و طباطبایی شد."
شایگان همچنین گفته بود که در کتاب "انقلاب مذهبی چیست" مسئله ایدئولوژی و رابطه آن با مذهب را بررسی کرد: "این امر به من فرصت داده است تا نه تنها روحیه غیر-عقلانی خودم را، که بر خلاف منافع طبقاتیام عمل میکرد، دریابم، بلکه روحیه دوستانم را هم که در همین میدان مغناطیسی گرفتار و مجذوب شدند مطالعه کنم."
داریوش شایگان شایگان که از سال ۱۳۴۶ که برای گرفتن دکترایش از سوربن سالی چند بار به اروپا میآمد، پس از انقلاب، در دو کشور ایران و فرانسه زندگی میکرد. او درباره انتخاب فرانسه گفته بود: "فرانسه را از آن رو برگزیدم که با زبان و فرهنگ فرانسوی نزدیکی بسیار داشتم. این آشنایی تاحدی بار غربتم را سبک میکرد."
با این که در فرانسه کتابهای او به چاپ میرسید و حتی با اهدای مدال فرانکوفونی از او قدرانی شد، اما خود گفته بود که آن احساسی را که در جوانی نسبت به فرانسویها داشت، بعدها از دست داد. با این حال از انحطاط فرانسه سخن نمیگفت، بلکه معتقد بود که اساسا کل اروپا از نظر همزیستی فرهنگها و نژادها عقب مانده است.
شایگان در سالهای پس از انقلاب، بار دیگر با کتاب "هویت چهل تکه" بر سر زبانها افتاد. او در این کتاب از پایان مشروعیت اعتقادات دیرینه خبر میدهد که مبدل به "غباری از تصورات پراکنده شدهاند و هم اکنون در فضای فکری جهان شناورند." او میگوید که شرق و غرب و شمال و جنوب عمیقا رنگ باخته و جهان "به غایت متلون" شده و "ما خواه ناخواه در شرف تکوین انسان "چهل تکه" هستیم."
شایگان در سالهای پایانی عمر خود، به معرفی شاعران ایرانی به فرانسویزبانان و شاعران و نویسندگان فرانسوی به ایرانیان پرداخت. آخرین کتابی که از او در فرانسه منتشر شد، کتاب "پنج اقلیم حضور" است که شاعرانگی ایرانی را در شعر پنج شاعر بزرگ ایرانی، فردوسی، خیام، مولوی، سعدی و حافظ بررسی کرده است.
آخرین کتابهای شایگان به فارسی نیز کتابهایی است که او درباره بودلر، شاعر بزرگ قرن نوزدهم فرانسه و مارسل پروست، نویسنده بزرگ اوایل قرن بیستم فرانسه نوشته است.
شایگان پیش از آن، مقالاتش درباره هنر را در کتابی با عنوان "در جستجوی فضاهای گمشده" منتشر کرده بود. او عمیقا معتقد بود که شناخت راستین یک فرهنگ، صرفا با درک آثار مکتوب و فلسفی و ادبی حاصل نمیشود، بلکه هنر جزء لاینفک فرهنگ است و "چه بسا هنرمندان بابصیرتی به مراتب عمیق تر و رساتر، از اسرار و رموز آن فرهنگ پرده برمیدارند."
او از همان کودکی با زبانها و فرهنگهای گوناگون آشنا شد و این محیط چندزبانه و چندتکه، که بعدها با سفر به کشورهای مختلف و آموختن فرهنگهای دیگر تکمیل شد، راههای زندگی او را شکل داد.
داریوش شایگان که در بهمن ۱۳۱۳ در تهران به دنیا آمد، پدرش تاجر آذربایجانی بود و مادرش از خانواده سرداران بزرگ گرجستان که از فرهنگ روسی-قفقازی تغذیه شده بود و به سه زبان گرجی و روسی و ترکی عثمانی سخن میگفت.
خاله و مادر شایگان به زبان گرجی با یکدیگر صحبت میکردند، پدر و مادر شایگان به زبان ترکی. شایگان دایهای روس داشت که به روسی با او حرف میزد و پدر شایگان نیز اصرار داشت که با پسرش فارسی سخن بگوید. علاوه بر این شایگان به مدرسهای فرانسهزبان رفت و زبان فرانسه را بسیار زود آموخت.
با این حال، هویت اصلی شایگان، به زبان فارسی گره خورده بود. او در گفتوگو با رامین جهانبگلو در کتاب "زیر آسمانهای جهان" در این باره میگوید: "پدرم نوعی پرستش شبه مذهبی نسبت به این زبان (فارسی) داشت که آن را به من نیز منتقل کرد."
علاوه بر داشتن پدری شیعه و مادری سنیمذهب، شایگان در مدرسه فرانسویزبان سن لوئی که از سوی کشیشان لازاری اداره میشد، با ارامنه، آسوری ها و یهودیان هم آشنا شد.
آشنایی با زبانها و قومهای مختلف، آشنایی با لهجههای گوناگون را در پی داشت و نیز فهمیدن دو تلقی کاملا متضاد از لهجهها: از یک سو، جنبه زیباییشناسی و گوشنوازی صداها برایش جالب بود، از سوی دیگر فهمید که لهجه نشانگر طبقه، فرهنگ، تربیت و هر آن چیزی است که میتواند قدر انسان را بر اساس مد روز، افزایش دهد یا بکاهد.
شایگان با این که در کودکی، جهان کوچک شدهای در پیرامونش داشت، اما از سفر به دور جهان نیز بازنماند. سفر برای شایگان، نوعی غواصی در جغرافیای روح بود، زیرا پس از هر سفر درک او به ویژه درک از جهان ایرانی تغییری محسوس میکرد. برای شایگان ایرانی بودن مستلزم "شیوه خاصی از بودن" بود، مستلزم "طرز خاصی از دیدن جهان". بنابراین بر اساس عقیده او، ایرانی بودن به معنای "ایرانی بودن و در عین حال ایرانی نبودن" بود.
اولین بار که به خارج از ایران سفر کرد، سال ۱۳۲۹ بود؛ ایتالیا را درنوردید و سپس به سوئیس رفت و سرانجام پاریس را دید. پس از این سفر بود که شایگان دبیرستان را در ایران به پایان نرساند و در پانزده سالگی رهسپار انگلستان شد. خود میگوید تجربه زندگی در این کشور، از چند نظر برایش مهم بود. شایگان که در کودکی "در محاصره توجهات بیکران" قرار داشت، در انگلستان بود که آزادی از خانواده و "همه پیوندهای عاطفی" را تجربه کرد.
علاوه بر این، در انگلستان بود که او "روش، یا دقت و وضوح و پایبندی به دادهها" را آموخت. همچنین سالهای انگلستان، دوران آموختن موسیقی بود، گرچه بعدها "کمتر و کمتر" به موسیقی گوش داد و "سکوت را دوستتر" داشت.
چهار سال در انگلستان ماند و تابستانها به ایران میآمد: "اولین باری که به ایران بازگشتم، تکان ناشی از دیدن تفاوت بین این دو جهان برایم سخت سهمگین بود."
سپس به ژنو رفت تا پزشکی بخواند. اما پس از یک ترم، دریافت که "نه جسارت و میل به این کار و از آن مهمتر، نه شوق و رسالت آن را" دارد. در واقع در اینجا بود که شناخت علوم انسانی و هنر و ادبیات برای شایگان جدیتر شد.
شایگان در کلاسهای مختلف شرکت میکرد و "از برکت وجود" خواهرش نیز با جهان باله آشنا شد. همزمان به شعر نیز روی آورد: "در آن زمان شعرهای بسیار بدی میسرودم." اما مهمترین تأثیری که شعر بر او گذاشت، تقویت نثر او بود: "این توجه من به شعر، با کشف امکانات نثر فرانسه همراه بود."
آشنایی با ژان هربر، که در آن زمان در دانشگاه درسهایی درباره اساطیر هند میداد، او را با "نبوغ حماسی هند" آشنا کرد، اما باید هند را "از درون" میشناخت. به همین دلیل به مدت دو سال، به کلاسهای سانسکریت هانری فرای رفت.
در بازگشت به تهران، با برهمن ایندوشکر، استاد زبان سانسکریت دانشگاه تهران آشنا شد. دو سال و نیم نیز نزد او سانسکریت و ادبیات هند خواند. با تلاش برهمن ایندوشکر، زمانی که می خواست ایران را ترک کند، شایگان تدریس سانسکریت در دانشگاه تهران را آغاز کرد. آن زمان شایگان فقط ۲۵ سال داشت.
در همان زمان بود که با هانری کربن آشنا شد و پژوهش وسیعی درباره فلسفه هند آغاز کرد که در سال ۱۳۴۶ در قالب کتابی دوجلدی با عنوان "ادیان و مکتب های فلسفی هند" منتشر کرد. با وجود اهمیت این کتاب در زبان فارسی، خود شایگان در مقدمه تأکید میکند که "این کتاب فقط مدخل و مقدمهای برای آشنایی با ادیان و مکتب های حکمی هندی است."
اما پیش از انتشار این کتاب، شایگان یک دوره "استغراق و مراقبه" را پس از اقامت در ژنو در ایران گذرانده بود؛ از سال ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۵ که با تحقیقات درباره فلسفه هند آغاز شد و با پژوهش تطبیقی درباره اسلام و هند پایان یافت: "هفت سال تمام از غرب بریدم و فضای سینهام را از هوای جاودانه پیران فرزانهمان پر کردم."
در این سالها شایگان با "نمایندگان معنویت ایران" رابطه برقرار کرد: محمدحسین طباطبایی معروف به "علامه طباطبایی"، ابوالحسن رفیعی قزوینی، مهدی الهی قمشهای و جلالالدین آشتیانی. با وجود رابطه با این روحانیون، شایگان خود را نه اسلامشناس میدانست و نه هندشناس، بلکه میخواست "متفکری آزاد از بند همه تعلقات حرفهای" باشد.
شایگان همچنین از اواخر دهه چهل با محیط روشنفکری ایران آشنا شد و با برخی از نویسندگان و هنرمندان رابطه دوستانه برقرار کرد. او در جایی از "سرخوردگی اجتنابناپذیری" که گاهی از این دوستیها ناشی میشد، سخن گفته است: "آنچه بعدها درباره تقدیر تاریخی تمدنهایمان، درباره جنبه تاریکاندیشی روشنفکر و درباره نگاه شکسته متفکرانمان گفته و نوشتهام، بیتردید از این تجربه برآمده است."
با این حال، شایگان در خانه دوستش، امیرحسین جهانبگلو در جلسات احمد فردید، از چهرههای جنجالی روشنفکری ایران شرکت میکرد: "فردید یک آشوبگر مادرزاد بود، در او جرقههایی از نبوغ و کینهای عمیق وجود داشت که به خلق و خویش جنبهای ترحمانگیز میبخشید."
بسیاری کتاب "آسیا در برابر غرب" را در ادامه "غربزدگی" جلال آل احمد میدانند، که خود از پیروان فردید بود. شایگان در "آسیا در برابر غرب" مینویسد: "غربزدگی نه فقط جهل نسبت به غرب و ناآگاهی به تقدیر تاریخی خودمان است، بلکه همراه با بیگانگی از خودمان نیز است." در همین دوران بود که احسان نراقی، از همنسلان شایگان، کتاب "آنچه خود داشت" را منتشر کرد.
شایگان با وجود آنکه چند دوره پرتلاطم، نظیر شهریور ۲۰، کودتای ۲۸ مرداد و انقلاب را تجربه کرده بود، آن طور که خود گفته، هیچگاه تعهد به مرامی سیاسی نداشت: "مگر در دوران انقلاب ایران که برای یک ماه سیاسی شدم."
رامین جهانبگلو، پژوهشگر، در این باره در گفتوگویی گفته است: "انقلاب باعث یک تغییر اساسی در اندیشهی داریوش شایگان شد. پیش از انقلاب، نزدیکی او به بزرگانِ اسلام سنتی باعث شده بود که او بیشتر با سویه غیرسیاسی و آرام اسلام آشنا شود. پس از انقلاب او به مطالعه گسترده در آثار طرفداران اسلام سیاسی پرداخت و متوجه تفاوت بنیادین آرای آنها با امثال علامه آشتیانی و طباطبایی شد."
شایگان همچنین گفته بود که در کتاب "انقلاب مذهبی چیست" مسئله ایدئولوژی و رابطه آن با مذهب را بررسی کرد: "این امر به من فرصت داده است تا نه تنها روحیه غیر-عقلانی خودم را، که بر خلاف منافع طبقاتیام عمل میکرد، دریابم، بلکه روحیه دوستانم را هم که در همین میدان مغناطیسی گرفتار و مجذوب شدند مطالعه کنم."
با این که در فرانسه کتابهای او به چاپ میرسید و حتی با اهدای مدال فرانکوفونی از او قدرانی شد، اما خود گفته بود که آن احساسی را که در جوانی نسبت به فرانسویها داشت، بعدها از دست داد. با این حال از انحطاط فرانسه سخن نمیگفت، بلکه معتقد بود که اساسا کل اروپا از نظر همزیستی فرهنگها و نژادها عقب مانده است.
شایگان در سالهای پس از انقلاب، بار دیگر با کتاب "هویت چهل تکه" بر سر زبانها افتاد. او در این کتاب از پایان مشروعیت اعتقادات دیرینه خبر میدهد که مبدل به "غباری از تصورات پراکنده شدهاند و هم اکنون در فضای فکری جهان شناورند." او میگوید که شرق و غرب و شمال و جنوب عمیقا رنگ باخته و جهان "به غایت متلون" شده و "ما خواه ناخواه در شرف تکوین انسان "چهل تکه" هستیم."
شایگان در سالهای پایانی عمر خود، به معرفی شاعران ایرانی به فرانسویزبانان و شاعران و نویسندگان فرانسوی به ایرانیان پرداخت. آخرین کتابی که از او در فرانسه منتشر شد، کتاب "پنج اقلیم حضور" است که شاعرانگی ایرانی را در شعر پنج شاعر بزرگ ایرانی، فردوسی، خیام، مولوی، سعدی و حافظ بررسی کرده است.
آخرین کتابهای شایگان به فارسی نیز کتابهایی است که او درباره بودلر، شاعر بزرگ قرن نوزدهم فرانسه و مارسل پروست، نویسنده بزرگ اوایل قرن بیستم فرانسه نوشته است.
شایگان پیش از آن، مقالاتش درباره هنر را در کتابی با عنوان "در جستجوی فضاهای گمشده" منتشر کرده بود. او عمیقا معتقد بود که شناخت راستین یک فرهنگ، صرفا با درک آثار مکتوب و فلسفی و ادبی حاصل نمیشود، بلکه هنر جزء لاینفک فرهنگ است و "چه بسا هنرمندان بابصیرتی به مراتب عمیق تر و رساتر، از اسرار و رموز آن فرهنگ پرده برمیدارند."
دیدگاه خوانندگان
۴۵
تو خوبی بابا - ویاندن، بلژیک
داریوش شایگان یکی از چهره های بسیار controversé و محصولی کامل از آن به اصطلاح (روشنفکر ایرانی) بود که بنده آنها را "زولوبیا" نام داده ام. اینها (شایگان، جلال آل احمد، علی شریعتی) به مطلب فوق العاده سبک و بیسروته و گیج کننده "شرق و غرب" اهمیت بیمصرفِ زیادی دادند و بر طبل این جدایی کوبیدند. مگر نوع انسان، زجرها، شادیها، غصه ها و غمهایش شرقی و غربی دارد؟! شایگان خودش را در سرگرمیهای مورد علاقه خودش منجمله فلسفه ها و هند شناسی غرق کرد. جمهوری اسلامی هم از نظراتش در مورد غرب و دین در کل بدش نمیاید. از نظر فرهنگی نیز ایشان به یکنوع اسکیزوفرنی فرهنگی دچار شده بود که محصول قاتی خواندن و جمع آوری فله ایی است. بهر جهت یادش شاد. اما من اگر هزار سال عمر کنم، حتی برای یکروز هم زندگی ایشان را نخواهم زیست.
شنبه ۴ فروردین ۱۳۹۷ - ۰۷:۰۵
۴۵
تو خوبی بابا - ویاندن، بلژیک
داریوش شایگان یکی از چهره های بسیار controversé و محصولی کامل از آن به اصطلاح (روشنفکر ایرانی) بود که بنده آنها را "زولوبیا" نام داده ام. اینها (شایگان، جلال آل احمد، علی شریعتی) به مطلب فوق العاده سبک و بیسروته و گیج کننده "شرق و غرب" اهمیت بیمصرفِ زیادی دادند و بر طبل این جدایی کوبیدند. مگر نوع انسان، زجرها، شادیها، غصه ها و غمهایش شرقی و غربی دارد؟! شایگان خودش را در سرگرمیهای مورد علاقه خودش منجمله فلسفه ها و هند شناسی غرق کرد. جمهوری اسلامی هم از نظراتش در مورد غرب و دین در کل بدش نمیاید. از نظر فرهنگی نیز ایشان به یکنوع اسکیزوفرنی فرهنگی دچار شده بود که محصول قاتی خواندن و جمع آوری فله ایی است. بهر جهت یادش شاد. اما من اگر هزار سال عمر کنم، حتی برای یکروز هم زندگی ایشان را نخواهم زیست.
شنبه ۴ فروردین ۱۳۹۷ - ۰۷:۰۵
۴۵
تو خوبی بابا - ویاندن، بلژیک
داریوش شایگان یکی از چهره های بسیار controversé و محصولی کامل از آن به اصطلاح (روشنفکر ایرانی) بود که بنده آنها را "زولوبیا" نام داده ام. اینها (شایگان، جلال آل احمد، علی شریعتی) به مطلب فوق العاده سبک و بیسروته و گیج کننده "شرق و غرب" اهمیت بیمصرفِ زیادی دادند و بر طبل این جدایی کوبیدند. مگر نوع انسان، زجرها، شادیها، غصه ها و غمهایش شرقی و غربی دارد؟! شایگان خودش را در سرگرمیهای مورد علاقه خودش منجمله فلسفه ها و هند شناسی غرق کرد. جمهوری اسلامی هم از نظراتش در مورد غرب و دین در کل بدش نمیاید. از نظر فرهنگی نیز ایشان به یکنوع اسکیزوفرنی فرهنگی دچار شده بود که محصول قاتی خواندن و جمع آوری فله ایی است. بهر جهت یادش شاد. اما من اگر هزار سال عمر کنم، حتی برای یکروز هم زندگی ایشان را نخواهم زیست.
شنبه ۴ فروردین ۱۳۹۷ - ۰۷:۰۵
۴۵
تو خوبی بابا - ویاندن، بلژیک
داریوش شایگان یکی از چهره های بسیار controversé و محصولی کامل از آن به اصطلاح (روشنفکر ایرانی) بود که بنده آنها را "زولوبیا" نام داده ام. اینها (شایگان، جلال آل احمد، علی شریعتی) به مطلب فوق العاده سبک و بیسروته و گیج کننده "شرق و غرب" اهمیت بیمصرفِ زیادی دادند و بر طبل این جدایی کوبیدند. مگر نوع انسان، زجرها، شادیها، غصه ها و غمهایش شرقی و غربی دارد؟! شایگان خودش را در سرگرمیهای مورد علاقه خودش منجمله فلسفه ها و هند شناسی غرق کرد. جمهوری اسلامی هم از نظراتش در مورد غرب و دین در کل بدش نمیاید. از نظر فرهنگی نیز ایشان به یکنوع اسکیزوفرنی فرهنگی دچار شده بود که محصول قاتی خواندن و جمع آوری فله ایی است. بهر جهت یادش شاد. اما من اگر هزار سال عمر کنم، حتی برای یکروز هم زندگی ایشان را نخواهم زیست.
شنبه ۴ فروردین ۱۳۹۷ - ۰۷:۰۵
۴۵
تو خوبی بابا - ویاندن، بلژیک
داریوش شایگان یکی از چهره های بسیار controversé و محصولی کامل از آن به اصطلاح (روشنفکر ایرانی) بود که بنده آنها را "زولوبیا" نام داده ام. اینها (شایگان، جلال آل احمد، علی شریعتی) به مطلب فوق العاده سبک و بیسروته و گیج کننده "شرق و غرب" اهمیت بیمصرفِ زیادی دادند و بر طبل این جدایی کوبیدند. مگر نوع انسان، زجرها، شادیها، غصه ها و غمهایش شرقی و غربی دارد؟! شایگان خودش را در سرگرمیهای مورد علاقه خودش منجمله فلسفه ها و هند شناسی غرق کرد. جمهوری اسلامی هم از نظراتش در مورد غرب و دین در کل بدش نمیاید. از نظر فرهنگی نیز ایشان به یکنوع اسکیزوفرنی فرهنگی دچار شده بود که محصول قاتی خواندن و جمع آوری فله ایی است. بهر جهت یادش شاد. اما من اگر هزار سال عمر کنم، حتی برای یکروز هم زندگی ایشان را نخواهم زیست.
شنبه ۴ فروردین ۱۳۹۷ - ۰۷:۰۵