پدر قاتل بنیتا : پسرم را اعدام نکنید محمد نمیخواست به کسی آسیب بزند
رأی دهید
محمد ٢٧ساله یکی از دو متهم پرونده جنجالی بنیتا است. او به حکم دادگاه به قصاص محکوم شده است؛ قصاص به دلیل رها کردن دختربچه ٨ماهه در داخل خودرو. حکم او به تأیید دیوان عالی کشور هم رسید و حالا قرار است این قصاص در «مشیریه» اجرا شود. جایی که محمد همراه با «مهدی» پراید پدر بنیتا کوچولو را دزدیدند تا با سرقت ضبط و باند آن خرج چند روز موادشان را جور کنند؛ اما این سرقت با مرگ بنیتا یکی از حساسترین پروندههای جنایی تهران را به جریان انداخت. محمد و مهدی دیگر یک معتادِ سارق نبودند که برای تهیه مواد دله دزدی میکردند. این دو از همان روز داغ تابستانی که خودرو را از جلوی خانه بنیتا سرقت کردند، کودکربایی و قتل در پروندهاش ثبت شد. پروندهای که در دو جلسه دادگاه رسیدگی شد و درنهایت با حکم قصاص برای محمد و ١٣سال حبس برای مهدی بهعنوان متهم ردیف دوم این پرونده خاتمه یافت.
خودشان اما میگویند از وجود بچه اطلاع نداشتند و وقتی متوجه شدند که کار از کار گذشته بود. آنها با همان پراید نقرهای پدر بنیتا کیلومترها از محل حادثه دور شده بودند که این دختر بچه را روی صندلی عقب خودرو دیدند. هول شدند و دست و پایشان را گم کردند، نمیدانستند باید چه کار کنند، دستپاچه و مضطرب خودرو را در جایی که فکر میکردند پر رفت و آمد است، پارک کردند و از آنجا دور شدند؛ اما هیچکدام از اینها برای دادگاه و قاضی قانعکننده نبود. دختر ٨ ماهه توان دفاع از خودش را نداشت، او حتی نمیتوانست صحبت کند و خودش را از آن شرایط نجات دهد. از نظر قاضی، محمد مرتکب قتل شده و باید مجازات شود. مهدی هم بهعنوان متهم ردیف دوم پرونده به ١٣ سال حبس و ٢ سال تبعید محکوم شد. این حکم به تأیید دیوان عالی کشور هم رسید و حالا قرار است که محمد در ملأعام به دار مجازات آویخته شود اما اجرای این حکم یک مشکلی دارد. تفاضل دیه مانعی برای اعدام محمد است. رقم آن تاکنون از سوی مراجع رسمی اعلام نشده اما پدر بنیتا همان روز اول گفت که نمیتواند آن را بپردازد و از قوه قضائیه خواست تا این پول را پرداخت کند. چندی بعد هم صحبتهایی درباره پرداخت تفاضل دیه از خزانه دولت مطرح شد. حالا اما آنطور که گفته میشود قرار است پرونده برای پرداخت تفاضل دیه و گرفتن استیذان از طریق دادستانی به دفتر رئیس قوهقضائیه فرستاده شود و محمد بنا بر کیفرخواست صادر شده در ملأعام (مشیریه) قصاص شود.
حالا اما پدر محمد به این حکم اعتراض دارد. او معتقد است که در حکم صادرشده تبعیض وجود دارد چرا که محمد و مهدی هر دو با هم خودرو را سرقت کردهاند و در مرگ بنیتا هر دو به یک اندازه مقصر هستند. او میگوید که پسرم معتاد بوده و شیشه عقل و فکر را از او گرفته بود و به همین دلیل هم آن دختر را در آن وضع رها کرده است تا کسی او را پیدا کند و به خانوادهاش تحویل دهد. این پدر ٦٠ ساله اما حرفهای دیگری هم داشت؛ از توبه و پشیمانی پسرش، از اتفاق تلخی که برای بنیتا پیش آورده تا تقاضا برای بخشش و گذشت از خانواده بنیتا. آنچه در ادامه میخوانید گفتوگو با مردی است که این روزها را با دلهره و ترس از اجرای حکم پسرش سپری میکند.
آخرینبار کی محمد را دیدید؟
روز شنبه هفته گذشته، صبح بود که به ملاقات او رفتم. همه این مدت هفته یکی یا دوباری به دیدنش میروم؛ مخصوصا پس از اینکه حکم اعدامش را صادر کردند.
در این ملاقات چه خواستهای داشت؟
محمد پشیمان است؛ در همه این مدت هر بار که به دیدن او میروم از مرگ آن بچه ناراحت است و میگوید بابا من آدمکش نیستم، نمیخواستم به او آسیبی برسد، من معتاد بودم، شیشه عقل و فکرم را نابود کرده بود؛ اینبار هم همه این صحبتها را تکرار کرد.
از حکم اعدام در ملأعام خبر دارد؟
بله؛ خبر داشت. به زندان روزنامه میرود؛ در روزنامه خبر را خوانده بود. از همه جزییات این اعدام، استیذان قوه قضائیه و تفاضل دیه، همه اینها را خبر داشت.
درباره اعدام در ملأعام حرفی نداشت؟
همانطور که گفتم، فقط میگفت من قاتل نیستم، نمیخواستم به کسی آسیبی برسد. بچه را رها کردم تا کسی او را پیدا کند و به خانوادهاش بازگرداند. محمد به من گفت هر چه خواست خدا باشد. من که نمیخواستم آن دختربچه بمیرد. خدا خودش این را میداند و هر پیشامدی باشد من آن را میپذیرم.
در این مدت که به ملاقات محمد رفتید، درباره اینکه چرا بنیتا را با آن وضع در جای خلوتی رها کرد و با پلیس تماس نگرفت، سوالی از او نپرسیدید؟
بارها از او پرسیدیم. او به من گفت که وقتی خودرو را دزدیدیم، فقط به فرار فکر میکردیم. آنها خمار بودند، آدم معتاد آن هم از نوع شیشهای وقتی دنبال جورکردن مواد است، دیگر عقلش کار نمیکند. محمد و مهدی هم برای تهیه پول مواد خودرو را دزدیدند. خودش به من گفت که پلیس دنبال آنها بود. آنها وقتی از آنجا دور میشوند تازه متوجه حضور بچه روی صندلی عقب خودرو میشوند و با عجله خودرو را نزدیکی بازار میوه و ترهبار پاکدشت پارک میکنند، روبهروی یک مغازه سهدهنه. من خودم چندبار از آنجا رد شدم، جای شلوغ و پرترددی است. هنوز هم برایم عجیب است که چطور کسی متوجه حضور این بچه نشده بود؛ درِ خودرو را هم باز گذاشته بودند. آنها با عجله فرار میکنند، حتی ضبط و باند خودرو را هم با خود نمیبرند. محمد و مهدی به خیال اینکه پلیس پشت سر آنهاست و جای شلوغی توقف کردهاند و بچه خیلی زود به خانوادهاش بازگردانده میشود، از آنجا فرار میکنند و به خانه یکی از دوستانشان میروند و میخوابند. همینجا هم نشان میدهد که عقل و فکر اینها درست کار نمیکرده، چطور یک آدم میتواند بعد از چنین حادثهای راحت بخوابد؛ البته این حرفهای من به معنی توجیه جرم پسرم نیست. به هر حال او و دوستش باعث مرگ یک دختربچه شدهاند و باید مجازات شوند اما محمد قتل عمد مرتکب نشده من همه اعتراضم به همین است که او قتل عمد انجام نداده است. من سواد قضائی ندارم اما برای این حرفم هم دلیل محکمی دارم.
چه دلیلی؟
همه این ماجرا دو نفری انجام شده؛ یعنی محمد و مهدی با هم این خودرو را سرقت کردند و از وجود بچه هم هر دو نفر آگاه بودند و در مرگ بنیتا به یک اندازه مقصر هستند؛ چطور پسر من به اعدام محکوم شد اما مهدی به ١٣سال حبس و تبعید. اگر قتل غیرعمد بوده که باید محمد هم به زندان محکوم میشد و اگر نه هر دو نفر اعدام شوند؛ البته من باز هم اعتقاد دارم که محمد و مهدی هر دو معتاد بودند و نمیتوانستند تصمیم درستی بگیرند.
وقتی فهمیدید که پسرتان باعث مرگ یک دختربچه شده است، چه احساسی داشتید؟
چند روز قبل از آن حادثه، من با محمد دعوا کردم. او شبها به خانه نمیآمد. سر همین مواد هم حرفمان شد. او چند ماه قبل به خاطر شیشه به زندان افتاده بود. من از او قول گرفتم که ترک کند. بعد هم ضمانت کردم و او از زندان آزاد شد اما بعد از چند هفته دوباره سمت شیشه رفت. من هم به او اعتراض کردم و او هم از خانه رفت. خبر گمشدن بنیتا را شنیده بودم اما هیچ فکر نمیکردم پسر من در این ماجرا دست داشته باشد. بعد هم پدر مهدی با من تماس گرفت و گفت که آنها را گرفتهاند و جرمشان قتل بنیتا است.
وقتی این خبر را شنیدید چه حالی داشتید؟
باورم نمیشد. پسر من معتاد بود، دلهدزدی هم میکرد، اما آدمکش نبود. راستش من بیشتر از همه با اعتیاد او مشکل داشتم. در این مدت هم او در زندان اعتیاد را ترک کرده است و در کلاسهای گروهی معتادان نجاتیافته شرکت میکند. خیلی سر حال شده، اصلا حرفزدنش تغییر کرده است. تازه دارد فکرش کار میکند. در کلاسهای قرآن شرکت میکند و چند سوره را هم حفظ کرده است. وقتی در ملاقاتها از اینها برای من تعریف میکند، خیلی خوشحال میشوم، اما همان موقع غم بزرگی روی دلم هوار میشود. او را بالامیکشند و من باید دست و پا زدنش را تماشا کنم. به خدا او قتل عمد نکرده؛ از خدا میخواهم که مهر محمد را به دل خانواده آن دختر بیندازد. مرگ فرزند خیلی سخت است، من حال آنها را درک میکنم؛ اما محمد تازه دارد، انسان میشود.
در این مدت برای گرفتن رضایت به سراغ خانواده بنیتا رفتهاید؟
چندبار میخواستیم این کار را بکنیم، اما حتی ما را داخل خانه راه نمیدهند. وکیل پرونده هم چندبار به آنها مراجعه کرد، اما حتی حاضر نشدند، صحبت او را گوش دهند. نمیدانم چه سرنوشتی درانتظار ما است؛ تنها امید ما به خدا است.