طلاق به خاطر کتک خوردن شوهر!

کتک خوردن مرد جوان از پدرش، پای او را به دادگاه خانواده باز کرد. این مرد که شش ماه است با همسرش ازدواج کرده؛ به دادگاه خانواده تهران احضار شد تا به خاطر این‌که از پدرش کتک می‌خورد، به زندگی مشترکش برای همیشه پایان دهد.
 

همسر این مرد به قاضی دادگاه خانواده گفت: شش ماه بیشتر نیست که با علی ازدواج کرده‌ام. من و علی از طریق یکی از دوستانمان با هم آشنا شدیم. روزی که علی برای اولین‌بار مرا دید، از من خواستگاری کرد. من هم وقتی دیدم پسر خوبی است، تصمیم گرفتم با او ازدواج کنم. از آشنایی تا ازدواجمان مدت طولانی‌ نگذشت. در کل سه ماه با هم در ارتباط بودیم و بعد از آن به عقد یکدیگر درآمدیم. خیلی زود هم جشن ازدواجمان برگزار شد. اما حالا که شش ماه از زندگی مشترکمان می‌گذرد، دیگر نمی‌خواهم در کنار علی زندگی کنم. تازه متوجه شده‌ام علی مرد بی‌عرضه‌ای است که غرور ندارد. او مرتب از پدرش کتک می‌خورد. با این حال هیچ حرفی نمی‌زند و سکوت می‌کند. پدر شوهرم خیلی با علی بدرفتاری می‌کند. مرتب دستور می‌دهد. در همه مسائل زندگی‌مان دخالت می‌کند. اگر هم اعتراضی از علی بشنود او را به باد کتک می‌گیرد. بار اولی که دیدم علی از پدرش کتک خورد، خیلی تعجب کردم. اصلا باورم نمی‌شد یک مرد با این سن و سال از پدرش کتک بخورد. آن هم در مقابل چشم همسرش؛ احساس کردم علی جلوی من تحقیر شد. اما مساله‌ای که مرا آزار داد این بود که این رفتار مرتب تکرار شد. علی هربار به هر بهانه‌ای جلوی من از پدرش کتک می‌خورد. بارها سر این موضوع با او دعوا کرده‌ام. از او خواستم دیگر به پدرش اجازه ندهد او را کتک بزند. ولی فایده‌ای نداشته؛ علی در مقابل پدرش مثل موش می‌شود. هیچ اراده‌ای ندارد و محکم نیست. در صورتی که دو برادرشوهرم مثل او نیستند و اجازه نمی‌دهند کسی با آنها بدرفتاری کند. من دلم نمی‌خواهد، شوهرم، کسی که قرار است به او تکیه کنم، تا این اندازه بی‌عرضه و ضعیف باشد و اطرافیانش او را تحقیر کنند. من دوست دارم در کنار یک مرد محکم زندگی کنم. برای همین از زندگی در کنار علی بشدت خسته شدم و می‌خواهم از او جدا شوم.

 
در ادامه شوهر این زن نیز به قاضی گفت: آقای قاضی من به هیچکس اجازه نمی‌دهم با من بدرفتاری کند. ولی پدرم با بقیه فرق دارد. نمی‌توانم به او بی‌احترامی کنم. او پدرم است و نمی‌توانم با او دعوا کنم. پدرم مرد بداخلاقی است و من این موضوع را پذیرفته‌ام. هرچقدر هم کتک بخورم باز هم احترامش را نگه می‌دارم. دو برادرم بارها با پدرم دعوا کرده‌اند و به او توهین کرده‌اند. اما من دلم نمی‌خواهد این کار را انجام دهم. ولی همسرم این موضوع را نمی‌پذیرد و مرتب سرم غر می‌زند. همسرم بیشتر از پدرم مرا تحقیر می‌کند. مرتب می‌گوید تو غرور نداری و مرد ضعیفی هستی. من هم دیگر طاقت این بی‌احترامی‌ها را ندارم و از این زندگی خسته شدم.
 
در پایان نیز قاضی رسیدگی به این پرونده را به جلسه آینده موکول کرد.
رأی دهید
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.