به خاطر یک پیچ آدم کشتم
رأی دهید
این متهم که حالا به درخواست اولیایدم در برابر حکم قصاص قرار دارد، میگوید پدرش را وقتی که دو ساله بوده از دست داده و حالا نمیخواهد فرزند دوسالهاش سرنوشتی تلخی مانند او داشته باشد.
چقدر درس خواندهای؟
تا دوم دبیرستان علاقهای به درس نداشتم و شرایط خانوادهام نیز طوری نبود که بتوانم ادامه تحصیل بدهم.
خانوادهات چه شرایطی داشتند؟
وقتی دو ساله بودم پدرم در یک حادثه کشته شد. مادرم بسختی توانست من و خواهرم را بزرگ کند. ما شرایط سختی داشتیم تا اینکه 18ساله شدم و برای کار از شهرستان به تهران آمدم. همیشه از این وحشت داشتم که فرزندم هم سرنوشتی مانند من داشته باشد.
شغلت چه بود؟
بهعنوان سرایدار در ساختمانهای در حال احداث کار میکردم. شبها هم در اتاقک سرایداری میخوابیدم.
همسر و فرزندت کجا بودند؟
یکسالی بود که به عنوان سرایدار یک آپارتمان 44 واحدی مشغول به کار شده بودم. همسر و فرزندم که آن زمان یک ساله بود هم آنجا در کنارم زندگی میکردند.
مقتول را میشناختی؟
نه. فقط شنیده بودم پیمانکار شرکت نصب و تعمیر آسانسور است. آن روز چون آسانسور خراب شده بود به درخواست مدیر ساختمان با او تماس گرفتم تا برای تعمیر آسانسور بیاید. ولی بعد فهمیدم او مهندس زبردستی بوده است. 12سال سابقه کار داشته و چندین لوح تقدیر هم از شرکتهای مختلف ساختمان سازی دریافت کرده بود.
چه موقع متوجه این ماجرا شدی؟
بعد از قتل. وقتی در پلیس آگاهی بودم و برادران مقتول را دیدم متوجه شدم مرد تحصیلکرده و باتجربهای بوده است.
از ماجرای درگیری بگو.
صبح، او برای تعمیر آسانسور به ساختمان آمد و مشغول تعمیر شد. اما کار طول کشید. ساعت نزدیک 4 بعد از ظهر بود و هنوز آسانسور درست نشده بود. احساس میکردم علی - مقتول- قصد دارد کار تعمیر را با تاخیر به انجام برساند. به همین خاطر از او خواستم تا زودتر آسانسور را تعمیر کند.
علت عجلهات برای تعمیر آسانسور چه بود؟
آسانسور خراب بود و میترسیدم هر لحظه یکی از ساکنان سوار آسانسور شود و اتفاق بدی برایش بیفتد. مدیر ساختمان گفته بود باید زودتر آسانسور تعمیر شود. چون کار فنی بلد بودم وقتی برای علی چای آوردم، فهمیدم تعمیر اصلی تمام شده است. به همین خاطر به او گفتم بهتر است هرچه زودتر پیچ آخر را ببندد تا آسانسور کار کند، اما به من اعتراض کرد و گفت حق دخالت در کار او را ندارم. من که از برخورد او ناراحت شده بودم، گفتم قصد کمک دارم، ولی با لحن بدی جوابم را داد. من هم آنجا را ترک کردم و به اتاقک سرایداری برگشتم.
علت درگیری دوباره چه بود؟
من کنار همسر و فرزندم در اتاقک سرایداری بودم که یکباره متوجه شکستن شیشههای پنجره شدم. علی مقابل در فریاد میکشید.
همسر و فرزندت چه کار میکردند؟
آنها خیلی ترسیده بودند و گریه میکردند. من خودم هم از رفتار علی شوکه شده بودم.
علت عکسالعمل مهندس جوان و رفتار او چه بود؟
فکر کنم از این که به او تذکر دادهام ناراحت شده بود. می گفت من بیسواد هستم و نباید به او امر و نهی کنم. او مقابل در اتاقک سرایداری فریاد میزد.
ساکنان ساختمان چه کار میکردند؟
آنها که متوجه سر و صدا شده بودند مقابل در خانه آمدند و سعی کردند با میانجیگری به دعوا پایان دهند، اما علی دستبردار نبود. او مقابل همسایهها و همسرم به من ناسزا میگفت. بعد از تمام شدن حرفهایش به سمت در رفت.
چرا دنبال او رفتی؟
غرورم شکسته شده و اعصابم به هم ریخته بود. من دنبالش رفتم تا بگویم حق ندارد به من توهین کند. او میخواست از در پارکینگ خارج شود اما در قفل بود. به همین خاطر نتوانست از در بیرون برود. من هم در اوج عصبانیت یک ضربه با چاقویی که برای محکم کردن پیچ آسانسور در دست داشتم به پایش زدم. ای کاش دنبال او نرفته بودم.
چرا او را به بیمارستان نرساندی؟
خیلی ترسیده بودم. پیش همسر و فرزندم برگشتم و چند نفر از همسایهها او را به بیمارستان بردند. فکر میکردم زخم پایش سطحی باشد. ولی چند ساعت بعد پلیس مقابل خانهمان آمد و دستگیر شدم. دو روز بعد در بازداشتگاه فهمیدم علی در بیمارستان بهخاطر ضربه به سفید رانش جان سپرده است. آنجا بود که دنیا روی سرم خراب شد.
اولیایدم چه درخواستی دارند؟
برادرهای علی برایم قصاص خواستهاند. در جلسه دادگاه مادر علی خیلی بیتابی کرد. از دیدن اشکهای پیرزن شرمندهتر از قبل شدم. آنها میگویند به هیچ قیمتی حاضر به گذشت نیستند. من هم به آنها حق میدهم. اشتباه بزرگی مرتکب شدهام. اما من واقعا قصد کشتن او را نداشتم.
اگر قصد کشتن نداشتی پس چرا با چاقو به او حمله کردی؟
اگر میخواستم او را بکشم در همان درگیری اول وقتی که مقابل اتاقک سرایداری آمده و با چوب شیشههای پنجره را شکست او را میزدم. فقط با چاقو او را دنبال کردم تا بترسانمش. او با حرفهایش مرا تحقیر و تحریک کرد. هر چند این ماجرا از گناه بزرگی که مرتکب شدهام کم نمیکند.
حالا در زندان چه کار میکنی؟
یک سال است که در زندانم. چند بار همسرم به ملاقاتم آمده اما حالا چند ماهی است که از او خواستهام تا همراه فرزندم به شهرستان بروند. زندگی برای همسر 23ساله ام با داشتن یک فرزند دو ساله در تهران سخت است. از وقتی فرزندم به دنیا آمد سعی میکردم زندگی بهتری برای او و همسرم فراهم کنم. نمیخواستم سختیهایی که را که در زندگی کشیدهام فرزندم هم تجربه کند. اما حالا فرزندم سرنوشت تلخی مانند من دارد و این موضوع بیشتر از هر چیزی مرا ناراحت میکند. من با اشتباهی که کردم خودم و خانوادهام را نابود کردم. فکر آینده فرزندم از ذهنم بیرون نمیرود. من باعث شدم زندگی خودم، همسرم و فرزندم تباه شود. حالا همه امیدم به این است که اولیایدم مرا ببخشند.