قصه ٦٠ روز اسارت «امیرحسین» و «محمدامین»
رأی دهید
چرا تصمیم گرفتی به ترکیه بروی؟ خیلیوقت بود که دوست داشتم کارکنم و درآمد بالایی داشته باشم. پدر من مجروح جنگی است و به دلیل مشکلات جسمی نمیتواند کار کند. از وقتی یادم میآید، مادرم با زحمت و سختی خرج زندگی را میداد. البته برادرهایم هم کار میکنند اما درآمد زیادی ندارند. من همیشه دوست داشتم که مادرم کار نکند. به خاطر همین دنبال راهی بودم که به خانوادهام کمک کنم. تا اینکه چندماه پیش یعنی تابستان امسال با احمد آشنا شدم.
چطور با احمد آشنا شدی؟ از طریق «مجیر» یکی از همکلاسیهایم در مدرسه. آنها افغانی هستند. او «احمد» را به من و «محمد» معرفی کرد. احمد خیلی خوشاخلاق بود، من و محمد را تحویل میگرفت، حتی بعضیوقتها پول میداد تا برای خودمان خرید کنیم. تا اینکه یک روز به ما گفت که اگر دنبال کار خوب با درآمد بالا هستیم، باید به ترکیه برویم. اولش من و محمد حرفهای او را جدی نگرفتیم، اما بعد از چند روز آنقدر از آنجا تعریف کرد تا اینکه ما راضی شدیم. یعنی محمد بیشتر علاقه داشت از اینجا برود و کار و کاسبی برای خودش در استانبول دستوپا کند. راستش من هم بدم نمیآمد. درنهایت هم قول و قرارهایمان را گذاشتیم. احمد همه شرایط سفر به ترکیه را برای من و محمد چندبار توضیح داد. او گفت؛ فقط چند روز اول در شهرهای مرزی شرایط سختی در انتظارمان است، اما بعد از آن همه چیز خوب میشود و ما به راحتی در استانبول مشغول کار پردرآمدی میشویم. او حتی به ما گفت بعد از مدتی میتوانیم پدر و مادرمان را هم به آنجا ببریم. همین شد که من و محمد تصمیم گرفتیم هرطور شده، خودمان را به استانبول برسانیم.
چه روزی از ایران خارج شدی؟ جمعه نهم آذر بود. من و محمد همراه با احمد به میدان آزادی تهران آمدیم. سوار یک سمند نقرهای شدیم و به ارومیه رفتیم. سمند متعلق به یک آدمبر بود. تنها مسافرانش ما بودیم. شب در ارومیه خوابیدیم. صبح روز بعد با چند بلد که کُرد بودند، به سمت یک کوه رفتیم. ساعتها پیادهروی کردیم. وقتی به کوه رسیدیم، بلدها به ما گفتند که پشت این کوه یک ماشین منتظرمان است. ما هم حرکت کردیم. وقتی از کوه پایین آمدیم. یک ون منتظر ما بود، اما چندنفر به طرف ما آمدند و دست و پایمان را بستند و ما را داخل ماشین انداختند. آنها ٤نفر بودند و اسلحه داشتند. ماشین حرکت کرد، بعد از حدود یکساعت به یک روستا رسیدیم که هنوز هم اسم آن را نمیدانم. آنها ما را همراه با چند افغانی دیگر و دو مرد شیرازی که سنشان از ما خیلی بیشتر بود، به خانهای بردند و شب را آنجا بودیم. صبح روز بعد دوباره با همان افرادی که ما را برده بودند، حرکت کردیم، اما با پای پیاده. نزدیک به ٢٤ساعت پیادروی در برف، آن هم با دمپایی. هنوز هم وقتی یادش میافتم، بدنم یخ میزند و انگشتان پایم بیحس میشود.
بعدش چه شد؟صبح روز یکشنبه بود، به یکی از روستاهای ترکیه رسیدیم. اسمش چیزی شبیه «خاشکان» بود. دو روز آنجا بودیم. کمی آب و غذا خوردیم و استراحت کردیم. بعد از آن، با یک اتوبوس به طرف شهر وان حرکت کردیم. چند کیلومتر مانده به شهر وان از جاده اصلی خارج شدیم، تا به یک خانه بزرگ رسیدیم. هیچ چیزی اطراف آن خانه نبود. یک حیاط بزرگ داشت با اتاقهای زیاد. در هر اتاق ١٠ تا ١٢نفر روی هم میخوابیدیم. حدود ٢٥٠نفر آنجا بودیم. همه سنی بین ما بود، اما بیشتر از همه بچههای کموسنسال و دخترهای ٧ تا ١٠ساله. من و محمد همراه احمد و چند افغانی دیگر در یک اتاق بودیم. من چندبار از احمد درباره اینکه کی به استانبول میرسیم، سوال کردم؛ اما جواب درستی به من نداد. من کمکم به او مشکوک شدم، موضوع را با محمد درمیان گذاشتم، اما محمد حرفهای من را قبول نکرد، تا اینکه بعد از چند روز احمد چهره واقعی خودش را به ما نشان داد و گفت که من و محمد را به یکنفر در استانبول فروخته است.
یعنی شما تا قبل از این به احمد اعتماد داشتید؟ خیلی بیشتر از اعتماد؛ من و محمد او را قبول داشتیم. او کار یا رفتاری از خودش نشان نداده بود. همهجا همراه ما و خیلی هم مراقب ما بود، حتی بعضی وقتها که بلدها و قاچاقچیان در مسیر با من و محمد بدرفتاری میکردند، او اعتراض میکرد و پشت ما بود. اصلا ما تصور نمیکردیم که او چنین کاری کند.
چطور شد که متوجه نقشه او شدید؟ بعد از چند روز که ما در آن خانه بودیم، او رفتارش با ما تغییر کرد. من و محمد را کتک میزد، بعد هم جلوی من و محمد با خانواده ما تماس گرفت و گفت که باید برای آزادی آنها نفری ٥٠هزار دلار بدهید. او چندینبار با برادرم تماس گرفت. حتی به او گفت که پول را به ولایت نیمروز در افغانستان ببرد و تحویل دهد. بعد هم یکبار که داشت تلفنی صحبت میکرد از لابهلای حرفهایش متوجه شدیم که من و محمد را به قیمت ٤٠٠هزار لیره فروخته است. یعنی میخواست از دو طرف پول بگیرد.
چه مدت در آن خانه زندانی بودید؟ چون آنجا ساعت، تلویزیون یا موبایل نداشتیم، زمان را گم کرده بودیم. دقیق نمیدانم اما حدود ٥٠ روزی آنجا بودیم.
شما را اذیت یا شکنجه هم میکرد؟ کتکزدن ما کار هر روزش بود. با مشت و لگد به جان ما میافتاد و وقتی هم خسته میشد یک تکه نان یا غذایی جلوی ما میانداخت. کمکم همه افرادی که در آن خانه بودند، رفتند اما من و محمد هنوز آنجا بودیم.
در این مدت با خانوادهات تماسی نداشتی؟
یکبار از همان اتاق با خانوادهام صحبت کردم. یعنی احمد من را مجبور کرد که با آنها صحبت و التماس کنم تا ٥٠هزار دلار به او بدهند تا ما را آزاد کند.
کی به سمت آنکارا حرکت کردید؟ یکروز صبح احمد وارد اتاق شد و گفت باید حرکت کنیم. سوار یک ماشین شدیم، نزدیکی شهری به اسم «بینگول» (شاید تلفظش اشتباه باشد. من این اسمها را از روی تابلوی کنار جاده به خاطر سپردم). نزدیکی این شهر بود که پلیس ما را گرفت. ٩نفر داخل ماشین بودیم. دو تا عرب عراقی، یک سوری، ٣ افغانی که خودشان میگفتند از قندهار آمدهاند و ما سه نفر، همه را پلیس به پاسگاه برد. شب در آنجا بودیم، اما فردا صبح همه را آزاد کردند. فردای آن روز در یک جادهای که به آنکارا میرسید ارتش ترکیه ما را بازداشت کرد، دو شب هم در یک پادگان نظامی بازداشت بودیم، اما آنها بعد از گرفتن اثر انگشت رهایمان کردند تا اینکه با احمد به خانهای در نزدیکی آنکارا رسیدیم.
وقتی پلیس شما را گرفت، چرا به آنها نگفتید که ربوده شدهاید؟
کسی به حرف ما توجه نمیکرد. هزاربار من و محمد به آنها گفتیم، اما انگارنهانگار. ما زبان ترکی بلد نبودیم، پلیس هم به همه ما به چشم مهاجر غیرقانونی نگاه میکرد. حتی من چندبار به یک پلیس زن در آن پاسگاه التماس کردم که ما را نجات دهد، اما فایدهای نداشت.
خب، چطور شد که آزاد شدید؟ وقتی به خانه نزدیک آنکارا رسیدیم، چند روز آنجا بودیم. چند افغانی دیگر هم آنجا بودند، با آنها دوست شدیم و ماجرا را برای آنها تعریف کردیم. یکی از آنها که برای ما غذا درست میکرد، احمد را خیلی خوب میشناخت. او به ما گفت که چرا فریب حرفهای او را خوردید. آن مرد برای ما تعریف کرد که احمد هرسال چند بچه را از ایران و افغانستان میدزد و به یک نفر در استانبول میفروشد. آنجا بود که فهمیدیم همه حرفهای او دروغ بوده. درواقع او برای ما نقشه کشیده بود. به همین دلیل هیچ پولی از من و محمد برای رفتن به ترکیه نگرفت. حتی وقتی در ایران بودیم همان روز جمعه قبل از حرکت چند دست لباس گرم هم برای ما خرید. همه این کارها برای این بود که من و محمد را ٨٠٠هزار لیر در استانبول فروخته بود. ما هم همه این ماجراها را برای آنها تعریف کردیم، آنها هم دل خوشی از احمد نداشتند، تا اینکه دوشنبه صبح آنها به او حمله کردند و دست و پایش را بستند. ما هم همراه آنها به یک تلفنخانه رفتیم و با خانوادهام تماس گرفتیم و آنها را از آزادی خودمان مطلع کردیم.
بعد از آزادی خودتان به سفارت ایران در آنکارا رفتید؟ اول قرار بود به اداره پلیس برویم، اما دوستان افغانی ما چون قاچاقی در ترکیه بودند، از پلیس میترسیدند. به همین دلیل ما را تا نزدیکی سفارت ایران در آنکارا همراهی کردند. آنجا هم برای ما لباس خریدند و بعد از تهیه بلیت به ایران بازگشتیم. البته هزینه بلیت و جریمه ورود غیرقانونی به ترکیه را خانواده من و محمد پرداخت کردند.
احمد دستگیر شد؟ او توانسته بود از آن خانهای که دست و پایش را بسته بودند، فرار کند. تا جایی که ما خبر داریم هنوز هم در ترکیه و تحت تعقیب پلیس و اینترپل است. ما از احمد در دادسرای جنایی تهران شکایت کردهایم. البته پرونده ما هنوز تکمیل نشده است. پلیس به ما گفت که احمد به زودی دستگیر میشود.
دیدگاه خوانندگان
۶۷
pirzan e irani - استکهلم، سوئد
1)دوستان سرگذشت تلخیست،و فرصتها را نباید از دست داد،کیس از این بهتر نمیشود،حال شروع کنید به فحاشی افاغنه(اگر چه ناجی این بچهها افغانیها بوده اند) .شرح حال این بچهها در پایین همین سایت طوری دیگر نوشته شده(بخوانید)ایام بکام
سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶ - ۰۸:۴۴
۶۷
pirzan e irani - استکهلم، سوئد
2)چه شد که نجات پیدا کردید؟. داخل ترمینال اتوبوسرانی آنکارا، من و محمدامین به همراه احمد بودیم که البته او اسلحه داشت. همان موقع یک دفعه با خودم گفتم ما که راه نجاتی نداریم و معلوم نیست به استانبول هم برسیم چه سرنوشتی خواهیم داشت. پس فکرکردم بهترین فرصت به دست آمده است. شروع کردم به داد و بیداد و از مردم کمک خواستم. ترکیهایها که فارسی نمیدانستند، متوجه نمیشدند ما چه میگوییم. اما همان موقع چند افغانی که در آنکارا زندگی میکردند متوجه سر و صدا شدند و خودشان را به ما رساندند. آنها احمد را گرفتند و من و محمد امین را نجات دادند و به خانهشان بردند. احمد را در یکی از اتاقهای خانهشان حبس کردند و او را حسابی کتک زدند. آنجا بود که احمد گفت قاچاقچی انسان است و مارا فروخته. من و محمدامین به همراه یکی از افغانیها به مخابرات رفتیم تا با خانوادهمان تماس بگیریم که احمد از طبقه چهارم خانهای که در آن حبس بود خود را به پایین رسانده و فرار کرده بود
سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶ - ۰۸:۴۵
۵۸
hamtarane - ملبورن، استرالیا
منهم ماجرای این بچه ها را جور دیگری در همین سایت خواندم بخصوص فرارشان که بکلی متفاوت بود اما به هر حال این جور ماجراها زیاد هست. دزدیدن بچه ها و قاچاق آنها به ترکیه و فروششان. مطمئن هستم اکثر بچه هایی که دزیده می شوند از راه ترکیه خارج می شوند و اینهم بخصوص بخاطر فاسد بود ماموران ترکیه ای کار راحتی برای آدم دزدها هست. مأموران ترکیه ای بی وجدان، فاسد، پول پرست و زورگو هستند درست مثل دولتمردان شان.
سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۲:۰۳
۵۸
hamtarane - ملبورن، استرالیا
منهم ماجرای این بچه ها را جور دیگری در همین سایت خواندم بخصوص فرارشان که بکلی متفاوت بود اما به هر حال این جور ماجراها زیاد هست. دزدیدن بچه ها و قاچاق آنها به ترکیه و فروششان. مطمئن هستم اکثر بچه هایی که دزیده می شوند از راه ترکیه خارج می شوند و اینهم بخصوص بخاطر فاسد بود ماموران ترکیه ای کار راحتی برای آدم دزدها هست. مأموران ترکیه ای بی وجدان، فاسد، پول پرست و زورگو هستند درست مثل دولتمردان شان.
سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۲:۰۳
۶۷
pirzan e irani - استکهلم، سوئد
2)چه شد که نجات پیدا کردید؟. داخل ترمینال اتوبوسرانی آنکارا، من و محمدامین به همراه احمد بودیم که البته او اسلحه داشت. همان موقع یک دفعه با خودم گفتم ما که راه نجاتی نداریم و معلوم نیست به استانبول هم برسیم چه سرنوشتی خواهیم داشت. پس فکرکردم بهترین فرصت به دست آمده است. شروع کردم به داد و بیداد و از مردم کمک خواستم. ترکیهایها که فارسی نمیدانستند، متوجه نمیشدند ما چه میگوییم. اما همان موقع چند افغانی که در آنکارا زندگی میکردند متوجه سر و صدا شدند و خودشان را به ما رساندند. آنها احمد را گرفتند و من و محمد امین را نجات دادند و به خانهشان بردند. احمد را در یکی از اتاقهای خانهشان حبس کردند و او را حسابی کتک زدند. آنجا بود که احمد گفت قاچاقچی انسان است و مارا فروخته. من و محمدامین به همراه یکی از افغانیها به مخابرات رفتیم تا با خانوادهمان تماس بگیریم که احمد از طبقه چهارم خانهای که در آن حبس بود خود را به پایین رسانده و فرار کرده بود
سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶ - ۰۸:۴۵
۶۷
pirzan e irani - استکهلم، سوئد
1)دوستان سرگذشت تلخیست،و فرصتها را نباید از دست داد،کیس از این بهتر نمیشود،حال شروع کنید به فحاشی افاغنه(اگر چه ناجی این بچهها افغانیها بوده اند) .شرح حال این بچهها در پایین همین سایت طوری دیگر نوشته شده(بخوانید)ایام بکام
سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶ - ۰۸:۴۴
۶۷
pirzan e irani - استکهلم، سوئد
1)دوستان سرگذشت تلخیست،و فرصتها را نباید از دست داد،کیس از این بهتر نمیشود،حال شروع کنید به فحاشی افاغنه(اگر چه ناجی این بچهها افغانیها بوده اند) .شرح حال این بچهها در پایین همین سایت طوری دیگر نوشته شده(بخوانید)ایام بکام
سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶ - ۰۸:۴۴
۶۷
pirzan e irani - استکهلم، سوئد
2)چه شد که نجات پیدا کردید؟. داخل ترمینال اتوبوسرانی آنکارا، من و محمدامین به همراه احمد بودیم که البته او اسلحه داشت. همان موقع یک دفعه با خودم گفتم ما که راه نجاتی نداریم و معلوم نیست به استانبول هم برسیم چه سرنوشتی خواهیم داشت. پس فکرکردم بهترین فرصت به دست آمده است. شروع کردم به داد و بیداد و از مردم کمک خواستم. ترکیهایها که فارسی نمیدانستند، متوجه نمیشدند ما چه میگوییم. اما همان موقع چند افغانی که در آنکارا زندگی میکردند متوجه سر و صدا شدند و خودشان را به ما رساندند. آنها احمد را گرفتند و من و محمد امین را نجات دادند و به خانهشان بردند. احمد را در یکی از اتاقهای خانهشان حبس کردند و او را حسابی کتک زدند. آنجا بود که احمد گفت قاچاقچی انسان است و مارا فروخته. من و محمدامین به همراه یکی از افغانیها به مخابرات رفتیم تا با خانوادهمان تماس بگیریم که احمد از طبقه چهارم خانهای که در آن حبس بود خود را به پایین رسانده و فرار کرده بود
سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶ - ۰۸:۴۵
۵۸
hamtarane - ملبورن، استرالیا
منهم ماجرای این بچه ها را جور دیگری در همین سایت خواندم بخصوص فرارشان که بکلی متفاوت بود اما به هر حال این جور ماجراها زیاد هست. دزدیدن بچه ها و قاچاق آنها به ترکیه و فروششان. مطمئن هستم اکثر بچه هایی که دزیده می شوند از راه ترکیه خارج می شوند و اینهم بخصوص بخاطر فاسد بود ماموران ترکیه ای کار راحتی برای آدم دزدها هست. مأموران ترکیه ای بی وجدان، فاسد، پول پرست و زورگو هستند درست مثل دولتمردان شان.
سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۲:۰۳
۵۸
hamtarane - ملبورن، استرالیا
منهم ماجرای این بچه ها را جور دیگری در همین سایت خواندم بخصوص فرارشان که بکلی متفاوت بود اما به هر حال این جور ماجراها زیاد هست. دزدیدن بچه ها و قاچاق آنها به ترکیه و فروششان. مطمئن هستم اکثر بچه هایی که دزیده می شوند از راه ترکیه خارج می شوند و اینهم بخصوص بخاطر فاسد بود ماموران ترکیه ای کار راحتی برای آدم دزدها هست. مأموران ترکیه ای بی وجدان، فاسد، پول پرست و زورگو هستند درست مثل دولتمردان شان.
سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۲:۰۳
۶۷
pirzan e irani - استکهلم، سوئد
2)چه شد که نجات پیدا کردید؟. داخل ترمینال اتوبوسرانی آنکارا، من و محمدامین به همراه احمد بودیم که البته او اسلحه داشت. همان موقع یک دفعه با خودم گفتم ما که راه نجاتی نداریم و معلوم نیست به استانبول هم برسیم چه سرنوشتی خواهیم داشت. پس فکرکردم بهترین فرصت به دست آمده است. شروع کردم به داد و بیداد و از مردم کمک خواستم. ترکیهایها که فارسی نمیدانستند، متوجه نمیشدند ما چه میگوییم. اما همان موقع چند افغانی که در آنکارا زندگی میکردند متوجه سر و صدا شدند و خودشان را به ما رساندند. آنها احمد را گرفتند و من و محمد امین را نجات دادند و به خانهشان بردند. احمد را در یکی از اتاقهای خانهشان حبس کردند و او را حسابی کتک زدند. آنجا بود که احمد گفت قاچاقچی انسان است و مارا فروخته. من و محمدامین به همراه یکی از افغانیها به مخابرات رفتیم تا با خانوادهمان تماس بگیریم که احمد از طبقه چهارم خانهای که در آن حبس بود خود را به پایین رسانده و فرار کرده بود
سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶ - ۰۸:۴۵
۶۷
pirzan e irani - استکهلم، سوئد
1)دوستان سرگذشت تلخیست،و فرصتها را نباید از دست داد،کیس از این بهتر نمیشود،حال شروع کنید به فحاشی افاغنه(اگر چه ناجی این بچهها افغانیها بوده اند) .شرح حال این بچهها در پایین همین سایت طوری دیگر نوشته شده(بخوانید)ایام بکام
سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶ - ۰۸:۴۴
۶۷
pirzan e irani - استکهلم، سوئد
1)دوستان سرگذشت تلخیست،و فرصتها را نباید از دست داد،کیس از این بهتر نمیشود،حال شروع کنید به فحاشی افاغنه(اگر چه ناجی این بچهها افغانیها بوده اند) .شرح حال این بچهها در پایین همین سایت طوری دیگر نوشته شده(بخوانید)ایام بکام
سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶ - ۰۸:۴۴
۶۷
pirzan e irani - استکهلم، سوئد
2)چه شد که نجات پیدا کردید؟. داخل ترمینال اتوبوسرانی آنکارا، من و محمدامین به همراه احمد بودیم که البته او اسلحه داشت. همان موقع یک دفعه با خودم گفتم ما که راه نجاتی نداریم و معلوم نیست به استانبول هم برسیم چه سرنوشتی خواهیم داشت. پس فکرکردم بهترین فرصت به دست آمده است. شروع کردم به داد و بیداد و از مردم کمک خواستم. ترکیهایها که فارسی نمیدانستند، متوجه نمیشدند ما چه میگوییم. اما همان موقع چند افغانی که در آنکارا زندگی میکردند متوجه سر و صدا شدند و خودشان را به ما رساندند. آنها احمد را گرفتند و من و محمد امین را نجات دادند و به خانهشان بردند. احمد را در یکی از اتاقهای خانهشان حبس کردند و او را حسابی کتک زدند. آنجا بود که احمد گفت قاچاقچی انسان است و مارا فروخته. من و محمدامین به همراه یکی از افغانیها به مخابرات رفتیم تا با خانوادهمان تماس بگیریم که احمد از طبقه چهارم خانهای که در آن حبس بود خود را به پایین رسانده و فرار کرده بود
سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶ - ۰۸:۴۵
۵۸
hamtarane - ملبورن، استرالیا
منهم ماجرای این بچه ها را جور دیگری در همین سایت خواندم بخصوص فرارشان که بکلی متفاوت بود اما به هر حال این جور ماجراها زیاد هست. دزدیدن بچه ها و قاچاق آنها به ترکیه و فروششان. مطمئن هستم اکثر بچه هایی که دزیده می شوند از راه ترکیه خارج می شوند و اینهم بخصوص بخاطر فاسد بود ماموران ترکیه ای کار راحتی برای آدم دزدها هست. مأموران ترکیه ای بی وجدان، فاسد، پول پرست و زورگو هستند درست مثل دولتمردان شان.
سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۲:۰۳