دعوای خونین دو نوه بر سر پول جوجه کباب!

دعوای دو نوه بر سر پول جوجه کباب برای روز سیزده در خانه پدربزرگشان به خون کشیده شد و پسر جوان به اتهام قتل پسر دایی‌اش پای میز محاکمه ایستاد.
 

پارسا که حالا 23 سال دارد، می‌گوید فوت پدرم دو سال بعد از به دنیا آمدنم و فلج شدن مادرم به خاطر یک اشتباه پزشکی موجب شد در خانه پدر‌بزرگم زندگی کنیم و او از من و مادرم حمایت مالی کند؛ حمایتی که دلخوری دایی و پسردایی‌ام را به دنبال داشت و موجب دعوایی خونین شد.

 
او که حالا در برابر درخواست دایی و زن دایی‌اش مبنی بر قصاص قرار گرفته، می‌گوید در قتل دستی نداشته و شرایط سختی که برای او و مادرش رقم خورده وی را در جایگاه یک متهم به قتل قرار داده است. گفت‌وگوی اختصاصی تپش با این متهم به قتل را می‌خوانید.
 
وقتی دستگیر شدی چند ساله بودی؟
 
22 سال. 13 فروردین 95 بود که همگی در خانه ویلایی پدربزرگم در لواسان جمع شده بودیم. روز شومی که همه رویاهایم را نابود کرد.
 
چقدر درس خوانده‌ای؟
 
دیپلم دارم. می‌خواستم بعد از این که کمی زندگی‌مان رو به راه شد به دانشگاه بروم و ادامه تحصیل بدهم؛ رویایی که هیچ وقت به حقیقت نپیوست.
 
از زندگی خود و مادرت بگو.
 
دو ساله بودم که پدرم به خاطر تصادف رانندگی کشته شد. من و مادرم به تنهایی زندگی می‌کردیم، اما چند سال بعد وقتی که نوجوان بودم مادرم دچار تب شدیدی شد. او را به بیمارستان بردم، اما پزشکان علت تب را تشخیص ندادند. مادرم به خاطر تزریق اشتباهی یک آمپول فلج شد و دیگر نتوانست روی پاهایش راه برود و حتی به درستی صحبت کند. این ماجرا زندگی‌ام را بیشتر از قبل تحت تاثیر قرار داد و من و مادرم برای زندگی به خانه پدربزرگم رفتیم.
 
خواهر و برادر نداری؟
 
نه تک‌فرزند هستم. پسر دایی‌ام که حالا کشته شده مثل برادرم بود.
 
خرج زندگی‌تان را چطور تامین می‌کردید؟
 
یک ماشین قسطی خریده بودم و با آن مسافرکشی می‌کردم، اما پدربزرگم هم خیلی به ما کمک می‌کرد. او که بعد از فوت مادربزرگم به تنهایی در خانه ویلایی‌اش در لواسان زندگی می‌کرد علاوه بر پول داروهای مادرم به او خرجی هم می‌داد.
 
از ماجرای درگیری با پسردایی‌ات بگو.
 
پدرام هم‌سن و سال خودم بود. ما از بچگی با هم بزرگ شده بودیم. حتی یک بار هم با هم دعوا نکرده بودیم. او را خیلی دوست داشتم. آنها از این که پدربزرگم به من و مادرم کمک مالی می‌کرد ناراحت بودند و بارها به من و مادرم سرکوفت زده بودند.
 
روز قتل چه شد؟
 
آن روز ما همگی در خانه پدربزرگم بودیم. من و پدرام با هم به خرید رفتیم تا بساط جوجه‌کباب را برپا کنیم. من پول جوجه کباب را حساب کرده بودم. وقتی از خرید برگشتیم پدر‌بزرگم 35 هزار تومان به من داد که همین موضوع باعث ناراحتی پسردایی‌ام شد.
 
چرا پدرام از این موضوع ناراحت شد؟
 
او به پدربزرگم گفت پدرش مدتی است بیکار شده و وضع مالی خوبی ندارند. او به خاطر این که پدربزرگم در هزینه‌های زندگی به ما کمک می‌کند از او گلایه کرد و گفت چرا به پدر او کمک نمی‌کند. سر همین موضوع با او درگیر شدم.
 
مست بودی؟
 
مشروب خورده بودم ولی سعی کردم پدرام را آرام کنم، اما نشد. او شروع به فحاشی به مادرم کرد و اسباب و اثاثیه خانه پدربزرگم را شکست.
 
در آن لحظه پدر‌بزرگ و مادرت چه کار می‌کردند؟
 
مادرم را که روی ویلچر نشسته بود به همراه پدربزرگم به یک اتاق بردم تا در امان باشند. پدرام را از خانه بیرون کردم. او از پشت در ناسزا می‌گفت و با لگد به در می‌زد. او شیشه بالای در را شکست و سعی داشت از قسمت بالای در دوباره وارد خانه شود.
 
چرا با پلیس تماس نگرفتی؟
 
هاج و واج مانده بودم که پدربزرگم گوشی تلفن همراهش را به من داد تا با پلیس 110 تماس بگیرم، اما پدرام فکر کرد قصد دارم از او فیلم بگیرم و فیلم را به ماموران پلیس نشان دهم. به همین خاطر عصبانی‌تر شد. او می‌خواست هر طور شده وارد خانه شود که اشتباه کردم و او را از بالای در هل دادم پایین. گمان می‌کنم وقتی پدرام سعی داشت به زور وارد خانه شود قسمتی از شیشه شکسته بالای در به شکمش فرو رفت، اما ما متوجه این ماجرا نشدیم.
 
یعنی متوجه زخمی شدن پسر دایی‌ات نشده بودی؟
 
نه. بلافاصله دایی و زن‌دایی‌ام خانه پدربزرگم را ترک کردند و رفتند. ما فکر کردیم پدرام چند زخم سطحی برداشته است.
 
چطور از مرگ پسردایی‌ات مطلع شدی؟
 
صبح روز بعد من و پدر‌بزرگم به کلانتری رفته بودیم تا به خاطر تخریب وسایل خانه از پدرام شکایت کنیم که متوجه شدیم او شب قبل در بیمارستان جان باخته است. ما از شنیدن این ماجرا شوکه شده بودیم. من همان‌جا به اتهام قتل عمد دستگیر شدم ولی واقعا دستی در قتل پسردایی‌ام نداشتم.
 
پس چرا در بازجویی‌ها به قتل اعتراف کردی؟
 
در پلیس آگاهی از ترس به قتل اعتراف کردم.
 
اگر هیچ ضربه‌ای با شیشه شکسته به شکم پسردایی‌ات نزدی پس چطور کشته شد؟
 
خودم هم نمی‌دانم. دایی‌ام می‌گوید من عمدی با یک تکه شیشه به شکم پدرام زده‌ام، اما احتمالا هنگامی که پدرام سعی داشت به زور از روی شیشه شکسته بالای در وارد خانه شود زخمی شده یا وقتی او را هل دادم روی تکه‌ای شیشه افتاده است. من با دست خالی او را هل دادم، اما دایی‌ام فکر می‌کند با شیشه به شکم او زده‌ام.
 
دایی و زن‌دایی‌ات حاضر به گذشت نیستند؟
 
نه آنها برای من قصاص خواسته‌اند. دایی‌ام می‌گوید به هیچ قیمت حاضر به گذشت نیست. زن دایی‌ام حالا فقط یک پسر دارد و پسر بزرگش را از دست داده و من می‌دانم این داغ بزرگی است.
 
قبلا با پسردایی‌ات هیچ مشکلی نداشتی؟
 
نه. ما مثل دو برادر بودیم، اما مدتی پیش پدرام به خانه پدربزرگم آمد و از او خواست تا ارثیه پدری‌اش را به آنها بدهد. پدرام از این که می‌دید پدرش ناچار است کارگری کند ناراحت بود.
 
چرا پدربزرگت حاضر به تقسیم ارثیه نبود؟
 
او می‌گفت خانه ویلایی حاصل 60 سال تلاش او و مادربزرگم است. او می‌گفت نمی‌خواهد در زمان حیاتش خانه را بفروشد و ارثیه را بین فرزندانش تقسیم کند. پدرام سر همین موضوع از پدر‌بزرگم دلخور بود.
 
می‌دانی چه حکمی در انتظارت است؟
 
نه، اما برای مرگ آماده‌ام. در زندان و در تنهایی شب و روز ماجرای سیزده بدر نحس را بررسی می‌کنم. اگر برایم حکم قصاص صادر شود اعتراضی ندارم. شاید زندگی برایم این طور رقم خورده باشد و من نمی‌توانم در مقابل آن بایستم. همان طور که نتوانستم مانع مرگ پدرم، فلج شدن مادرم و نابودی همه رویاهایم شوم.
 
سعی نکردی رضایت زن‌دایی‌ و دایی‌ات را جلب کنی؟
 
آنها می‌گویند فقط قصاص دلشان را آرام می‌کند. من برای آرام شدن داغ دل آنها حاضرم هر کاری انجام دهم
رأی دهید
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.