زندگی نفرین شده
رأی دهید
ظهر یکی از روزهای مرداد سال 1381، جوانی پس از درگیری با برادرش وارد خانه مادرش شد و همزمان با بازکردن شیر گاز، فندک را روشن کرد. بعد هم درچشم به هم زدنی انفجار مهیبی رخ داد که موجب سوختن مادر و تعدادی از همسایهها شد.
شاهرخ پس از آتش زدن خانه، از پلههای ساختمان پایین دویده بود که ناگهان صدای مهیبی شنید. چند دقیقهای گذشته بود که او توانست با سختی خودش را از میان توده آجر و خاک بیرون بکشد. ابتدا هاج و واج به اطرافش نگاه کرد. ناگهان به یاد مادرش افتاد که در خانه بود. چندباری با فریاد او را صدا زد، اما سکوتی مرگبار فضای خانه ویران شده را فرا گرفته بود. شروع به جابهجایی آجر و سنگها کرد تا شاید ردی از مادرش بیابد که ناگهان چشمش به سر خونین دختربچه همسایه افتاد. در کنارش هم پسربچهای خردسال افتاده بود که خاک و خون صورت هر دو را پوشانده بود.
شاهرخ فهمید که ماجرا هولناکتر از آن است که فکرش را میکرد. به هق هق افتاد و پلکهای خاک آلودش را چند بار بازو بسته کرد تا مطمئن شود صحنههایی را که میبیند؛ خواب است یا حقیقت دارد.
با تماس همسایهها، نیروهای امدادی در محل حاضر شدند و بهدنبال مصدومان احتمالی گشتند اما فقط جنازه بود که از زیر آوار خارج میشد.ساعاتی بعد پیکرهای خونین و خاک آلود یک زن و سه فرزندش که ساکن طبقه دوم ساختمان بودند پیدا شد و در نهایت هم جسد مادر شاهرخ...
هر پنج نفر جانشان را از دست داده بودند و تعدادی از ساکنان خانه هم بشدت سوخته بودند. شاهرخ حالا مسبب حادثهای بود که باید برای انجام آن به پلیس توضیح میداد.
او دستگیر شد و پس از انتقال به اداره پلیس و توضیحات لازم، برایش پروندهای تشکیل و برای رسیدگی به دادسرا ارسال شد. در جریان محاکمه قاضی پرونده شاهرخ را به خاطر ایجاد حریق و قتل عمد 5 نفر مجرم شناخت.یکی – دو سالی گذشت و همسر شاهرخ برای تهیه مبلغ دیه تلاش بسیاری کرد تا اینکه تصمیم گرفت دخترتازه به دنیا آمدهاش را در منزل یکی از اقوامشان بگذارد و با پسر خردسالش به کرمانشاه برود و خانهای را که بهعنوان ارث پدری به او رسیده بود، بفروشد. البته پول فروش خانه، مبلغ زیادی نبود اما فکر میکرد حداقل کاری است که میتواند برای همسرش انجام دهد تا زندگیشان را از این وضعیت نجات دهد.
همسر شاهرخ با پسرش به سمت کرمانشاه حرکت کرد اما هیچگاه به مقصد نرسید.چراکه آنها در میانه راه تصادف کردند و هر دو جان سپردند.زندگی حالا تلخترین چهرهاش را به شاهرخ نشان داده بود. بعد از آنکه اقوامش با او قطع ارتباط کرده بودند، تنها همسرش بود که به شاهرخ دلداری میداد که او هم رفت و پسر خردسالشان را هم با خود برد. حالا شاهرخ تنهاتر از قبل شده و به هر چه که فکر میکرد به بنبست میرسید.چندسالی گذشت و یکی از برادران این جوان که پیگیر پروندهاش بود، توانست رضایت برخی از شاکیها را بگیرد و حکم را کاهش دهد. در بررسی دوباره پرونده و درخواست متهم برای تجدیدنظرخواهی و همینطور با توجه به رضایت برخی از شاکیها، قاضی حکم به پرداخت دیه یک انسان کامل و 10 سال زندان تعزیری برای شاهرخ جوان را صادر کرد. اما خانواده شاکی اصلی پرونده در مقابل این حکم اعلام کردند که نه دیه میخواهند و نه رضایت میدهند.
16 سال گذشت... اما او به خاطرمسکوت ماندن ماجرا ازسوی شاکی پرونده در بلاتکلیفی مانده بود! خانواده شاکی نه دیه میخواهند و نه رضایت میدهند. حتی خانهشان را هم تغییر دادند تا شاهرخ بلاتکلیف بماند. در این میان شاهرخ هم بارها تقاضای اعسار داد تا در صورت تأیید آزاد شود اما درخواستش با موافقت همراه نشد و قاضی پرونده اعلام کرد تا زمانی که شاکی پرونده رضایت ندهد یا دیه پرداخت نشود، ما نمیتوانیم برای تو کاری انجام دهیم.
از یک سو توان پرداخت دیه را ندارد و از سوی دیگر هم خانواده شاکی مجهول المکان هستند و در دادگاه هم حاضر نمیشوند. حالا شاهرخ فقط انتظار میکشد تا شاید دری به سویش باز شود.
برای شاهرخ شاید دیگر مفهوم آزادی تبدیل به یک رؤیا شده باشد.زندگی تراژیک او بسیار جانفرساست. انفجار یک کپسول گاز آن هم به خاطر یک بحث و جدل ساده و خانوادگی باعث شد تا زندگی خود و خانوادهاش را نابود کند. به طور قطع اگر شاهرخ که حالا مویی سپید کرده، می دانست عصبانیت چند لحظهایاش به قیمت نابودی زندگی چندین نفر تمام میشود، هیچگاه دست به این کار نمیزد.او حالا نادم است و پشیمان ودرکنج سلول تنهاییاش انتظار میکشد. انتظاری که شاید با کمک نیکوکاران به آزادی ختم شود و شاید هم او را برای همیشه پشت میلههای زندان پاگیر کند.