شب عروسی زنم لباس نامناسب پوشید و ... / فیلم گفتگو با اسماعیل که صبح عروسی غوغا به پا کرد

 
رکنا: اسماعیل 39 ساله که صبح چهاردهم مهرداد ماه سال جاری در غرب تهران با چاقو به جان همسر و خانواده همسرش افتاد، اظهارات جدیدی را از جزییات قتل مطرح کرد.
به گزارش گروه جنایی رکنا، هفته گذشته مردی 39 ساله به خاطر اختلافات خانوادگی همسر و مادرزن خود را با ضربات هولناک چاقو به قتل رساند و پدر زن خود را هم راهی بیمارستان کرد.
 
شب قبل جنایت  همسر اسماعیل به همراه فرزندش بعد از شرکت در جشن عروسی به خانه پدرش رفت و شب را در همان جا گذراند، صبح فردای آن روز اسماعیل به خانه پدرزن خود رفت و پسرش را به خانه خود برد و بعد از برداشتن یک چاقو به قصد درگیری به خانه پدر زنش رفت، اسماعیل که از 14 سال زندگی بی هدف خسته شده بود با 28 ضربه چاقو همسر و مادرزن خود را به قتل رساند و در این مهلکه پدرزن اسماعیل توانست از قتلگاهی که اسماعیل آن را ساخته بود جان سالم به در ببرد.
در ادامه صحبت های اسماعیل متهم این پرونده را بخوانید.
شغل؟
کارمند دولت بودم.
زندگی کارمندی چطور بود؟
شکر اما بعد از بیماریم زندگی برایم بی معنی شد.
بیماری ؟
حمله عصبی بهم دست می داد و چندباری هم برای درمان اقدام کردم حتی پرونده های پزشکیم هم موجود است.
از آشنایی با همسرت بگو؟
من در دانشگاه قبول شدم و آنجا با همسرم آشنا شدم با وجود اینکه خانواده خودم و همسرم با این ازدواج مخالف بودند با یک مهریه سنگین مهسا با من ازدواج کرد.
وبعد؟
با هر بدبختی بود توانستم دیگر داماد سرخانه نباشم و یک خانه اجاره کنم، من در دو شیفت کار می کردم تا بتوانم خانه بخرم، چند سال کار کردم و با هم توانستیم خانه بخریم که نصف خانه را به نام مهسا زدم حتی خودرو خودم را هم به نام او زدم، با وجود اینکه من نمی خواستم بچه دارشم مهسا اصرار به این کار داشت و سال 91 آرین پسرم به دنیا آمد.
پسرت را چند روز است ندیدی؟
( در حال گریه ) یک هفته ای می شود.
درگیری های شما و همسرت از کی شروع شد؟
اختلافات فرهنگی و طبقاتی ما ازهمان اوایل زندگی ما را آزار می داد ولی هرطوری که بود مشکل را حل می کردیم، اوج مشکل من و همسر یک سال آخر زندگی مان شدت گرفت.
اختلافات شما با خانواده همسرت کی شروع شد؟
2 سال از زندگی مشترکمان می گذشت که پدرزنم با همسایه شان درگیر شد و مهسا از من خواست با خانه پدرشان برویم، من در آن درگیری صدمه دیدم و سه روز در خانه افتادم در آن سه روز خانواده همسرم از من یک احوالپرسی هم نکردند از آنجا بود که کم کم با خانواده همسرم قطع رابطه کردم.
بیشترین ناراحتی من از آنجای شروع شد که فهمیدم همسرم خانه خرید و سندش را در یکی از بانک ها گذاشته بود و بعد از این ماجرا همسرم برای ادامه تحصیل به دانشگاه رفت در صورتی که به او گفته بودم اگر بچه دار شویم نباید ادامه تحصیل بدهی، آرین که به دنیا آمد من شیفت شب کار می کردم و روزها آرین را نگهداری می کردم و این خیلی سخت بود.
از روز جنایت بگو؟
شب حادثه  همسرم داشت می رفت عروسی که دیدم لباسش پوشیده نیست به او گفتم داری میروی پاریس که او جوابم را داد و گفت بله دارم می رم پاریس، آن شب خانواده ام در خانه ام مهمان بودند و به من جلوی آنها توهین شد، آن شب خوابم نبرد و تا صبح فکر و خیال کردم. صبح رفتم خانه پدرزنم و پسرم را به خانه خودمان بردم، از خانه یک چاقو برداشتم و به قصد درگیری به خانه پدرزنم رفت، هنگامی که داخل خانه شدم پدرزنم  می خواست سرکار برود که از او خواستم چند لحظه صبر کند تا با هم صحبت کنیم. به همسرم گفتم من از این وضع خسته شدم که او گفت ایرادی ندارد از هم جدا می شویم حتی پدرزن و مادرزنم از تصمیم همسرم حمایت کردند، دیگر نفهمیدم چه شد با پا یک ضربه به پدرزنم زدم که روی زمین افتاد و یک ضربه چاقو به سینه اش زدم. مادرزنم فریاد کشید که چند ضربه هم به او زدم در این هنگام زنم به سمت بالکن رفت و از همسایه ها کمک خواست به سمت او رفتم و با ضربات چاقو وی را از پای درآوردم. تصمیم خودم را گرفته بودم و با قصد کشتن همسرم به خانه پدرزنم رفته بودم. همسایه ها هرچه از من می خواستند در را باز کنم این کار را نکردم که تلفنم زنگ خورد مادرم از من پرسید چه خبر است که فقط به او گفتم جان تو و جان آرین، چند دقیقه ای گذشت وقتی که دیدم آنها کشته شدن در را باز کردم و خودم را تحویل پلیس دادم.
پدرزنت کجا بود؟
او برای آوردن کمک از آنجا توانسته بود فرار کند.
شما از زندگی خسته شده بودید، چرا خودتان را نکشتید؟
نمی دانم، اما من قبلا با برق سه فاز اقدام به خودکشی کرده بودم ولی حالا برای مردن آماده هستم نه الان من از بهمن ماه سال گذشته از وقتی که بیماری افسردگی مبتلا شده بودم فکر می کردم هرلحظه در حال مردن هستم و خودم را مرده فرض می کردم، همیشه در این فکر بودم اگر خودم را بکشم زنم با مرد دیگری ازدواج می کند و پسرم با نا پدری بزرگ می شود و این عذابم می داد.
اعتیاد داری؟
خیر، درست است چهره ام مثل آدم های معتاد ها است ولی هیچ وقت مواد مصرف نکردم.
قرصم مصرف می کردی؟
بله از زمانی که خودکشی کردم همسرم مرا به بیمارستان برد، دکتر از من خواست چند روزی بستری باشم و چند نوع قرص برای من تجویز کرد که 2 ماهی است قرص ها را نمی خورم به خاطر اینکه دیگر اثری نداشت.
خانواده ات برای چی مخالف ازدواج شما بودند؟
از طرفی می خواستند من در روستا بمانم و می گفتند اگر می خواهی ازدواج کنی با دختر فامیل مان ازدواج کن که وضع مالی شان خوب است.
خواهر و برادر داری؟
2 تا خواهر دارم و یک برادر که همه شان در شهر خودمان زندگی می کنند.
دلیل اینکه فکر می کنی مبتلا به بیماری افسردگی شدید هستی، چیست؟
نمی دانم فکر می کنم در غذام موادمخدری یا چیزی ریختند تا بیمار شوم.
فکر می کنی چه کسی این کار را کرده باشد؟!
همسرم یا همکارانم.
میزان تحصیلات؟
لیسانس.
چرا از همسرت جدا نشدی به جای اینکه او را به قتل برسانی؟
همسرم به من می گفت سه دنگ دیگر خانه را به نام من بزن بعد از آن جدا می شویم از طرفی من فقط فکر مرگ بودم و نمی توانستم فکر زندگی جدید باشم.
فکر می کنی چه سرنوشتی در انتظار تو است؟
اعدام، خودمم هم این را می خواهم و دنبال این نیستم که بخشیده شوم.
حرف آخر؟
دوست دارم زندگی پسرم مثل من نباشد و در آرامش زندگی کند، اتفاقی که من در تمام عمرم دنبالش بودم ولی نصیبم نشد.
رأی دهید
دیدگاه خوانندگان
۵۴
حسین سلطانزاده - برلین، آلمان

ای ایرانی عبرت بگیر مهریه سنگین نکن تنها بمونی بهتر است که مهریه سنگین کنی بعد یا قاتل بشی یا زندانی، نکن
شنبه ۴ شهریور ۱۳۹۶ - ۰۸:۰۸
۵۴
oghab - هلسینکی، فنلاند
اعدام فقط حوصله خواندن مقاله را نداریم هیکل لش آویزن
شنبه ۴ شهریور ۱۳۹۶ - ۰۹:۴۹
۴۴
amirgheryou - تهران، ایران
دخترا مجرد بمونید بهتره تا اینکه با 1 دیوانه ازدواج کنید. خیلی راحت میشه فهمید طرف مشکل داره. مرد عصبی مرد بی خیال مرد زن باز مرد خیلی خسیس ووو به درد زندگی نمیخوره و فقط عذابه.
شنبه ۴ شهریور ۱۳۹۶ - ۲۲:۰۱
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.