اعتراف قاتل «خانه باغ»
رأی دهید
عصر شنبه 31 تیرماه مردی به کلانتری ۱۶۹ مشیریه تهران رفت و به مأموران گفت: «اسفند 93 در یکی از روستاهای شهرستان سنندج در یک جنایت، دوستم را با شلیک گلوله کشتم. از آن زمان تاالان هم فراری هستم؛ در این مدت در شهرهای مختلف بهعنوان کارگر روزمزد کار میکردم. بهدنبال اظهارات متهم، تحقیقات جنایی دراین باره آغازشد و کارآگاهان دریافتند این قتل اتفاق افتاده است. بنابراین متهم دیروز ازسوی بازپرس مرادی، از شعبه دوم دادسرای جنایی تهران تحت بازجویی قرارگرفت.
با مقتول چطور آشنا شدی؟
با مقتول چطور آشنا شدی؟
دوستم بود، سه سالی میشد که او را میشناختم، اما چون جا و مکان درست و حسابی نداشت، شبها به خانه باغی میآمد که من در آنجا زندگی میکردم.
در خانه باغ کار میکردی؟
در خانه باغ کار میکردی؟
آنجا باغ پدریام بود و اختیارش را هم داشتم.
چرا دوست خود را کشتی؟
چرا دوست خود را کشتی؟
در کارهایم خیلی دخالت میکرد. از دست کارها و رفتارهایش خسته شده بودم. یک روز سر همین موضوع باهم بحثمان شد. او به من توهین کرد که از دستش عصبانی شدم و رگباری او را به گلوله بستم.
چند تیر شلیک کردی؟
چند تیر شلیک کردی؟
دقیق یادم نمیآید اما فکر میکنم 6 یا 7 تیر بود. گفتم که رگباری شلیک کردم.
اسلحه را از کجا آوردی؟
اسلحه را از کجا آوردی؟
اسلحه پدرم بود.
بعد از جنایت چه کردی؟
بعد از جنایت چه کردی؟
از آنجا فرار کردم و به قم رفتم. مدتی دراین شهر زندگی کردم که بعد تصمیم گرفتم به تهران بیایم.
در تهران چکار میکردی؟
در تهران چکار میکردی؟
ضایعات جمع کن بودم، درآمدش برای یک نفر بد نبود. شبها هم در گرمخانه میخوابیدم.
چرا بعد از این همه مدت تصمیم به معرفی خودت گرفتی؟
چرا بعد از این همه مدت تصمیم به معرفی خودت گرفتی؟
عذاب وجدان لحظهای تنهایم نگذاشت، اما ترس از دستگیری و مجازات باعث شده بود که به این موضوع فکر نکنم. در عوض تصمیم گرفتم که به زندگیام پایان بدهم. چندین بار این تصمیم را گرفتم اما نتوانستم. درنهایت دلم را به دریا زدم و به کلانتری رفتم و رازی را که در دل داشتم بیان کردم.
عذاب وجدان؟
عذاب وجدان؟
بله، زندگیام شده بود کابوس. مدام چهره مقتول و آن روز جلوی چشم هایم رژه میرفت. حال خوبی نداشتم. خوابهای آشفتهای که مقتول پای ثابت همه آنها بود.