استمداد پدر دو جوان نابینای روستایی ازنیکوکاران

روزنامه ایران : از همان دوران کودکی و نوجوانی به خاطر فقر خانواده‌اش، به جای بازی‌های کودکانه با دوستانش، باید کار می‌کرد تا بتواند روی پای خودش بایستد تا کمک خرج خانواده باشد. به همین خاطر از کار روی زمین‌های کشاورزی دیگران شروع کرد و به عنوان یک کارگر روزمزد به سختی تلاش کرد. بعد از چند سال با اندک پس اندازش، چند گوسفند خرید و به تلاش‌هایش ادامه داد تا تعداد گوسفندانش را بیشتر کند. سرانجام با پشتکار و رنج فراوان، توانست با راه‌اندازی یک دامداری کوچک به آرزویش برسد.
درجوانی، تعداد گوسفندانش 300 رأس شده بود و حالا دیگر به صورت حرفه‌ای دامداری می‌کرد. وضعیت مالی‌اش هم بهتر شده بود تا اینکه با تأکید و اصرار خانواده‌اش با دختری از اهالی روستا ازدواج کرد. بعد از ازدواج دیگر خبری از آن روزهای بی‌پولی و فقر نبود و زندگی «محمد» روی غلتک افتاده بود. یک سال بعد نخستین فرزندشان به دنیا آمد که نامش را رضا گذاشتند. اما وقتی همه از این تولد خوشحال و شادمان بودند، پزشکان خبر ناخوشایندی به پدر و مادر نوزاد دادند!

رضا به صورت مادرزادی از هر دوچشم مشکل بینایی داشت و باید بلافاصله عمل می‌شد. پزشکان گفتند چشم‌های پسر کوچولو عارضه آب سیاه دارد. آن روزها محمدرضا بواسطه شغل و کار دامداری، وضعیت مالی خوبی داشت، بنابراین ترجیح داد در اسرع وقت چشم‌های پسرش جراحی شود.

بعد از عمل پرهزینه اول، وضع طور دیگری رقم خورد و تیم درمانی اعلام کردند که باید عمل دیگری برای تکمیل عمل اول انجام شود. پدر خانواده که سلامتی نوزادش را در خطر می‌دید قبول کرد که عمل دوم هم بسرعت انجام شود تا نوزاد یک ماهه‌اش به سلامتی کامل دست یابد. اما این عمل‌ها در ماه‌ها و سال‌های بعد ادامه پیدا کرد تا اینکه 10 عمل جراحی انجام شد. اما رضا کوچولو که حالا در آستانه 22 سالگی است نتوانسته بینایی‌اش را به دست آورد و عمل‌های متعدد روی او تنها باعث شده نور و تاریکی را از هم تشخیص دهد. در طول سال‌ها درمان، پدر خانواده ناچار شد دام‌هایش را یکی پس از دیگری بفروشد تا خرج و مخارج عمل و داروهای پسرش را تأمین کند. این در حالی بود که چند سال بعد دوباره خدا به محمد فرزند دیگری داد اما او هم مبتلا به بیماری آب سیاه بود و همین مسأله مشغله‌های پدر خانواده را دوچندان کرد.
 دو فرزند بیمار در یک خانواده باعث شد تا پدر و مادر تصمیم بگیرند همه دام هایشان را بفروشند و در راه درمان بیماری فرزندانشان خرج کنند. هرچند دام‌ها فروخته شد اما چشم پسرانش هیچگاه به طور کامل درمان نشد.دیگر آهی در بساط خانواده نمانده بود که پدر تصمیم گرفت به دنبال کار دیگری باشد. چون تخصص زیادی نداشت مجبور شد به شهر دیگری برود و در آنجا به کارهای ساختمانی بپردازد. اما بیشتر دستمزدش صرف تهیه دارو و ادامه درمان فرزندانش شد و بخش اندکی از حقوقش برای خوراک خانواده ماند.
پدر صبح تا شب کار می‌کند اما به جایی نمی‌رسد. مسئولان بهزیستی و کمیته امداد هم کمک خاصی به او و فرزندانش نکرده‌اند.
نامه‌های متعددی به مسئولان استانی و کشوری نوشته و از آنها طلب استمداد کرده اما هیچ‌کدام او را ندیدند و پاسخی هم به نامه‌هایش ندادند.
حالا او بعد از 23 سال زندگی مشترک، چهار فرزند دارد که دو تا از آنها هنوز با مشکلات عدیده‌ای روبه‌رو هستند و هنوز هم بیماری آب سیاه چشم‌شان درمان نشده است و...
اما محمد و خانواده‌اش که ساکن یکی از روستاهای دورافتاده شهرستان بیرجند هستند هنوز هم زندگی را دوست دارند و از خدا می‌خواهند تا به آنها کمک کند. او تکدیگری نمی‌کند و با افتخار می‌گوید هرآنچه در زندگی داشته را برای درمان فرزندانش خرج کرده است و به طور حتم حکمتی در این مسأله وجود داشته که خدا بهتر می‌داند. اما در عین حال از نیکوکاران درخواست دارد دستانش را بگیرند و در این راه پرپیچ و خم و مشکلات فراوان زندگی کمکش کنند.
او فقط سلامتی فرزندانش را می‌خواهد و آرامشی که نصیب خانواده‌اش شود. فقط همین.
حالا این پدر و فرزندانش چشم انتظار یاری هموطنان نیکوکار هستند.
برای اطلاع از چگونگی کمک به این خانواده نیازمند با شماره 88761621 بخش جویندگان عاطفه روزنامه ایران تماس بگیرید.
رأی دهید
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.