درست کردن صبحانه با چشمان خواب آلود مرد جوان را به کلانتری کشاند

اون زمان روی پروژه‌ای کار می‌کردم که بسیار برام باارزش بود. چهار ماه تمام توی کارگاه بودم و کار می‌کردم، اما وقت کم آورده بودم و طبق قرارداد سه روز بعد باید پروژه رو تحویل شرکتی می‌دادم که براش کار می‌کردم. دیگه چاره‌ای نداشتم و مجبور بودم نیروی کمکی بیارم.
 

به گزارش  رکنا ،در عرض اون چند ماه، بیشتر توی کارگاه بودم و وقت نمی‌کردم به خونه‌ام سر بزنم. توی 24 ساعت دو، سه ساعت وقت خوابیدن داشتم و به همین دلیل هم ساکنان محله‌ای که کارگاهم توش بود، پشت سرم حرف‌هایی می‌زدن و خیال می‌کردن که از نظر روانی مشکل دارم و یک‌جورهایی ازم می‌ترسیدن، چون به قدری بی‌خواب شده بودم که حتی حوصله لباس درست و حسابی پوشیدن هم نداشتم و هر وقت کسی توی کوچه من رو می‌دید، وضع ظاهری ناجوری داشتم و چشم‌هام هم که همیشه از بی‌خوابی سرخ‌رنگ بودن و به همین دلیل هم بیشتر اوقات وقتی توی محل، نگاهم به یکی از همسایه‌ها می‌افتاد، راهم رو کج می‌کردم و در اصل فرار می‌کردم تا مجبور نشم باهاشون سلام و احوالپرسی بکنم. خودم هم از شرایطی که داشتم خسته شده بودم، اما مدام به خودم می‌گفتم که دیگه روزهای آخریه که مجبورم اینطوری زندگی کنم و بعد از تحویل دادن پروژه کلی به خودم می‌رسم و کاری می‌کنم تا بقیه درباره‌ام درست فکر کنن. روزهای آخر فوق‌العاده سخت و وحشتناک می‌گذشت. سومین روزی بود که چهار نفر رو به عنوان نیروی کمکی استخدام کرده بودم و همراه هم تا صبح توی کارگاه می‌موندیم و کار می‌کردیم. آخرین روز، یعنی زمانی که باید کارها رو تحویل شرکت می‌دادم، هر پنج نفرمون 48 ساعت بود که نخوابیده بودیم.

وقتی ساعت رو نگاه کردم، عقربه‌ها هشت صبح رو نشون می‌دادن. یکدفعه به شدت دلم به حال افرادی که برام کار می‌کردن، سوخت و به همین دلیل رفتم سمت آشپزخونه و پنج تا ساندویچ نون و کره و عسل درست کردم و به همراه پنج تا چای لیوانی آوردم تا با همدیگه صبحانه‌ای بخوریم و کمی خستگی‌مون در بره، اما بعد از خوردن همون صبحانه بود که به این روز افتادم. نظر مردم درباره من تغییر نکرد که هیچ، تازه از مشکل روانی من مطمئن شدن و می‌گفتن که باید زودتر از اینها جلوی من رو می‌گرفتن. اون روز بعد از اومدن آمبولانس، سر و کله پلیس پیدا شد و به خاطر حرف‌هایی که پشت سرم بود، هیچکس باور نکرد که اشتباها به جای عسل، چسب آهن به خورد اون بنده‌خداها دادم و هنوز هم همه فکر می‌کنن که قصد به قتل رسوندن‌شون رو داشتم، اون هم به وسیله ساندویچ نون و کره و چسب.
رأی دهید
دیدگاه خوانندگان
۵۰
Elfar - اورنج کانتی، ایالات متحده امریکا
چه مطلب جالبى بود. کلى به معلومات اضافه شد.
‌چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶ - ۰۷:۲۷
۳۷
SHAYAN96 - تهران، ایران
عجب داستانی این پرو‍‌ژه چی بوده حالا
‌چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶ - ۰۹:۳۵
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.
  • +565شاهزاده رضا پهلوی: به عنوان ایرانی میهن پرست و ملی گرا با اقدام نظامی علیه کشورم مخالفم!
  • +469پیام رضا پهلوی: اجازه نمیدهیم بعد از سقوط جمهوری اسلامی در ایران خلاء قدرت ایجاد شود
  • +348یک طرفدار حزب‌الله: دیگر نمی‌خواهم از ایران و عمامه و دین دفاع کنم. این همه دروغگویی بس است
  • +257سعید عطاالله، از فرماندهان نظامی حماس، به همراه سه عضو خانواده‌اش کشته شد
  • +255ویدیوی تخریب سردیس قاسم سلیمانی در «باغ ایران» در لبنان توسط ارتش اسرائیل
  • +248نماینده مجلس ملی فلسطین: پول ایران را نمی‌خواهیم ما را رها کنید، ما را نابود و دیوانه کردید
  • +243وزیر دفاع اسرائیل: حمله ما به ایران «کشنده، دقیق و به ویژه غافلگیرکننده» خواهد بود
  • +212کانال ۱۲ اسرائیل: قاآنی، فرمانده نیروی قدس، «احتمالا» در حمله اسرائیل به بیروت «زخمی» شده
  • +198حمله اسرائیل به ساختمانی نزدیک سفارت ایران در دمشق؛ محل ملاقات فرماندهان سپاه و حزب‌الله
  • +185عکس روز: سردار اسی کوهن؛ زود قضاوت کردیم