خانه‌ای برای روسپیان بازنشسته

کارمن مونوز پس از سال‌ها کار در خیابان‌های شهر مکزیکوسیتی از خود پرسید بر سر روسپیانی که مثل او سال‌ها کار کرده‌اند در دوران سالمندی چه خواهد آمد و بعد فعالیت برای تاسیس یک خانه بازنشستگی را شروع کرد.
 

کارمن در خیابان‌های اطراف پلازا لورتو، یکی از میدان‌های قدیمی شهر مکزیکوسیتی روسپیگری را شروع کرد. او در جستجوی کار به شهر آمده بود و شنیده بود کشیش کلیسای سانتا ترزا لا نوئوا گاهی اوقات برای زنان شغل پیشخدمتی پیدا می‌کند.

 
او ۲۲ ساله و بیسواد بود و مجبور بود شکم هفت فرزندش را سیر کند. چهار روز بی‌صبرانه منتظر ماند تا کشیش را ملاقات کند ولی در نهایت کشیش کمکی نکرد و او را پی کارش فرستاد.
 
کارمن می‌گوید:"او فقط به من گفت در این محله کارهای زیادی هست و خود من باید دنبال کار بگردم. شیوه حرف زدن کشیش قلبم را شکست و من گریه کنان از کلیسا رفتم."
 
در همان اوضاع و احوال زنی به کارمن نزدیک شد و او را دلداری داد.
 
"او مردی را به من نشان داد و گفت اگر با او بروی به تو هزار پزو خواهد داد." در آن زمان پول زیادی بود ولی پس از کاهش ارزش برابری پول مکزیک در سال ۱۹۹۳ هر هزار پزو قدیمی معادل یک پزو و کمتر از پنج سنت آمریکاست.
 
کارمن هیچگاه به عمرش هزار پزو ندیده بود و از این پیشنهاد ذوق زده شد. ولی نمی‌دانست او را برای چه کاری می‌خواهند. وقتی آن زن به صراحت برایش توضیح داد منظور دادن خدمات جنسی است، مونیکا تعجب‌زده مخالفت کرد.
 
آن زن به او گفت:"تو ترجیح می‌دهی جسمت را در اختیار شوهرت قرار دهی که حتی نمی‌تواند پول صابون و حمام تو را بدهد ولی حاضر نیستی آنرا به مردمی بدهی که پول معاش فرزندانت را می‌دهد؟
 
کارمن در نهایت پذیرفت و با آن مرد رفت. او هزار پزویی را که وعده داده بود به کارمن داد و گفت در مقابل چیزی نمی‌خواهد.
 
روز بعد او به خیابان‌های اطراف میدان لورتو بازگشت و پیش خود گفت:"از این به بعد بچه‌هایم دیگر گرسنه نخواهند ماند.»
سولداد یکی از ساکنان "خانه شوچیکتسال" در اطاقش طی چهل سالی که از آن تاریخ گذشته کارمن در همان محله و خیابان‌های اطراف آن به کار روسپیگری مشغول بود. این بخش از مرکز شهر مکزیکوسیتی با نام مرسد شناخته می‌شود. منطقه‌ای بسیار پر رفت و آمد و با ساختمان‌های قدیمی که در فهرست میراث بشری یونسکو قرار دارد. درعین حال یکی از مراکز تجاری شهر است و بزرگ‌ترین محله روسپیگری (رد لایت) در آنجا واقع شده است. در گوشه هر چهار راه و خیابانی می‌توان یک مسافرخانه کهنه مخصوص این تجارت را دید.
 
کارمن می‌گوید: "اوایل که کار روسپیگری را شروع کردم پول زیادی در می‌آوردم. متوجه شدم که ارزش دارم و مردها حاضرند برای بودن با من پول بدهند. در صورتیکه پدر بچه‌هایم همیشه به من می گفت بی‌ارزش و خیلی زشتم."
 
اما کار در خیابان دشواری‌های خاص خودش را داشت. از او حق حساب می‌گرفتند. کتک زدن و آزارهای جنسی عمومیت داشت و کارمن به الکل و مواد مخدر معتاد شد.
 
اما با وجود همه این‌ها او قدردان است. "با درآمد روسپیگری توانستم از بچه‌هایم مراقبت کنم و آشیانه ای برای زندگی آن‌ها فراهم کنم."
 
و سال‌ها بعد او بالاخره توانست برای دیگران نیز آشیانه و سرپناهی فراهم کند.
لوچیتا یکی دیگر از ساکنان خانه مشغول آرایش یک شب او در گوشه‌ای از خیابان تکه پارچه برزنتی کثیفی را دید که چیزی زیر آن تکان می‌خورد ‌. ابتدا فکر کرد کودکان خیابانی زیر آن خوابیده اند. ولی وقتی نزدیک ‌شد دید سه زن سالمند از 0سرما زیر آن پناه گرفته‌اند. او هر سه زن را شناخت، روسپیانی بودند که سابقا با هم کار می‌کردند.
 
"دیدن چنین صحنه‌ای دل آدم را به درد می‌آورد." او به آن‌ها کمک کرد، برایشان قهو‌ه خرید و در یک مسافرخانه اتاق ارزانی برایشان اجاره کرد.
 
این باعث شد کارمن متوجه شود تعداد زیادی از زنان سالمند هنوز در آن محله مشغول روسپیگری هستند. با گذشت سال‌ها و عوارض زندگی دشوار روسپیگری آن‌ها جذابیت خود را از دست می‌دهند و راهی برای امرار معاش ندارند. خانواده‌هایشان حاضر نیستند آن‌ها را قبول کنند و در نتیجه جایی برای رفتن ندارند. کارمن مصمم شد در این مورد کاری بکند.
 
او سیزده سال تلاش کرد تا مقامات شهر را قانع کند خانه‌ای برای روسپیان سالمند و بی‌خانمان دایر کنند. او با کمک چندین هنرمند سرشناس، انجمن ساکنان محله مرسد و روسپیان دیگر بالاخره توانست مقامات را قانع کند. شهرداری یک ساختمان بزرگ متعلق به قرن هجدهم با فاصله کمی از میدان لورتو را به آن‌ها داد.
 
خوشحالی زنان وقتی که بالاخره توانستند وارد ساختمان شوند باورنکردنی بود. کارمن می‌گوید:"لحظه بی‌نظیری بود. از شدت خوشحالی گریه می‌کردیم و فریاد می‌زدیم بالاخره ما هم خانه‌ای داریم."
نورما یکی دیگر از ساکنان خانه در حال استراحت تمیز کردن این ساختمان که یک موزه قدیمی مشت زنی بود وقت و زحمت فراوانی می‌طلبید. بالاخره در سال ۲۰۰۶ اولین ساکن آن وارد ساختمان شد. آن‌ها این ساختمان را "خانه شوچیکتسال" نامیدند که در فرهنگ باستانی آزتک‌ها ایزدبانوی زیبایی و توانایی جنسی زنانه است.
 
زنان ساکن این خانه سالمندان در کارگاه‌های گلدوزی و جواهر سازی شرکت می‌کنند و یا کیک و شیرینی می‌پزند.
 
"خانه شوچیکتسال" علاوه بر آموزش حرفه‌های جدید به زنان با دایر کردن کلاس‌هایی برای افزایش اعتماد به نفس و انجام آزمایش‌های پزشکی دوره‌ای سعی می‌کند به سلامت جسمی و روحی این زنان کمک کند.
 
اتاق یکی از این زنان به نام ماربیا آگیلار پر از کتاب است. نویسندگان مورد علاقه او پابلو نرودا، لئو تولستوی و کافکا هستند. او می‌گوید :"از ۹ سالگی کتاب همیشه پناهگاه من بوده است."
 
حدود ۶۰ سال پیش وقتی که بچه بود والدینش او را از خانه بیرون کردند. خوشبختانه زن دیگری سرپرستی او را به عهده گرفت. ولی وقتی که آن زن فوت کرد و ماربیا فقط ۱۶ ساله بود باید هزینه زندگی و تحصیلاتش را شخصا تامین می‌کرد. اما این ممکن نبود و او ناچار شد به تن فروشی روی بیاورد. او می‌گوید:"من هیچ راه دیگری نداشتم."
ساکنان "خانه شوچیکتسال" دویستمین سالگرد تاسیس کشور مکزیک را جشن می‌گیرند ماربیا با کمک روسپیگری و کارهای موقت توانست هر سه فرزندش را بزرگ کند و هزینه تحصیل ‌را بپردازد. ولی وقتی یکی از دخترانش در سنین نوجوانی بر اثر ابتلا به سرطان خون درگذشت او دچار افسردگی عمیقی شد و دیگر نمی ‌کار کند. به خاطر نپرداختن کرایه او را از خانه‌اش بیرون کردند.
 
در همین شرایط این مرکز به داد او رسید و ماربیا اکنون جواهرات دست‌ساز خود را در یکی از بازارهای محلی می‌فروشد.
 
او می‌گوید:"این خانه به من یاد داده که زندگی من ارزش فراوانی دارد و من مثل هر زن دیگری حرمت دارم. من معتقدم یک زن ممکن است ناموس خود را از دست بدهد ولی هیچ‌گاه حرمت او از بین نمی‌رود."
 
تنها غصه او این است که فرزندانش با او قطع رابطه کرده‌اند.
کانلا و نورما دو ساکن دیگر این خانه در حال حاضر حدود ۲۵ زن سالمند و یا بی‌خانمان در"خانه شوچیکتسال" زندگی می‌کنند که سن آن‌ها بین ۵۵ تا ۸۰ و چند سال است. هر چند اکثر آن‌ها بازنشسته شده‌اند ولی برخی از آن‌ها هنوز به روسپیگری ادامه می‌دهند.
 
طی ۱۱ سال گذشته به بیش از ۲۵۰ روسپی در اینجا پناه داده شده ولی این کار بدون چالش نبوده است.
 
وضعیت مالی "خانه شوچیکتسال" خوب نیست. کمک هزینه‌ای که از شهرداری دریافت می‌کند کاهش یافته و تا حد زیادی به کمک‌های خیریه وابسته است. علاوه بر این رابطه همه زنان با یکدیگر خوب نیست. هر چند امروزه هم خانه و دوست هستند ولی برخی از آن‌ها درگذشته در خیابان رقیب و دشمن یکدیگر بودند. کارمن می‌گوید:"ما آنقدر کتک خورده‌ایم، آنقدر مورد سوءاستفاده بوده‌ایم و آنقدر بلا به سرمان آمده که تقریبا همیشه عصبانی و بدخلقیم. اگر احساس کنیم کسی قصد حمله به ما را دارد بلافاصله حالت تهاجمی می‌گیریم."
 
ماربیا می‌گوید جر و بحث و اختلاف در هر خانواده‌ای روی می‌دهد."اینجا یاد گرفته‌ایم به یکدیگر احترام بگذاریم وبرای موضوعات مهم مبارزه کنیم و این نوعی همزیستی و همسازی در خانه ایجاد کرده است."
 
و اگر همسازی هم ایجاد نکرده باشد حداثل احساس آرامش بوجود آورده و این زنان می‌دانند که تنها و بی‌پناه در گوشه‌ای از خیابان نخواهند مرد.
 
کارمن می‌گوید:"ما هم لیاقت آن را داریم که آخرین روزهای زندگی خود را با آرامش و حرمت سپری کنیم."
 
خود او نیز روزی به جمع ساکنان این خانه خواهد پیوست.
پائولا یکی از ساکنان خانه قبل رفتن سرکار در حال آرایش است.
رأی دهید
دیدگاه خوانندگان
۶۴
شاه و شیخ - قم، ایران

یکی‌ از نوابقین و متفکرین فرهنگ و ادب شاهی‌ که یکی‌ از نام‌های کار بری اش [sabokaghl] می‌باشد به تکرار در چندین کامنت و حتی دیروز در گزارش "کودکان فقیر" اینجانب را زاده نه " خانه شوچیکتسال" که زاده شکل متمدن تر آن‌ [new city] میخواند. !!"شهری" که چنین نوابغی از یک طرف افتخار دارند که نیاز جامعه بود که والا گه هر اشرف و حاج ممرضا به جهت پیشبرد اهداف متمدنانه به تاسیس آن‌ تاکید داشتند و از طرفی امروز آن‌ را آنچنان مورد لعن و نفرت می‌پندارند که برای توهین به دیگران از این "محله" وام میگیرند!!!!ببینید و بخوانید و بفهمید ثمره و یا [out put] نظام پیشرفته شاهنشاهی را!!! قضاوت با شما کاربران !
جمعه ۲۰ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۱:۰۰
۶۲
فرهاد امیرپور - خارکوف، اوکراین
[::شاه و شیخ - قم، ایران::]. دوست گرامی شما کوتاه بیا لطفا،سن و سالی از شما گذشته ،درخور دانش و آگاهی شما نیست کل کل کردن،لذتی که در بخشش است در انتقام نیست موفق و شادان باشید همهتون.
جمعه ۲۰ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۳:۴۹
۶۴
شاه و شیخ - قم، ایران
[::فرهاد امیرپور - خارکوف، اوکراین::]. گرامی‌، موضوع انتقام نیست، از قدیم گفته اند " طلائی که پاک است چه منتی به خاک است"؟، منظور من این بود که این نابغه‌ها ی تربیت شده ادبستان شاهی‌ از این زنان ستم دیده و رنج دیده که خود قربانی سیستم‌های ظالمانه استبداد هستند , آنقدر آن‌‌ها را پست و حقیر و مشمئز کننده میپندارند که از آنان به عنوان ابزاری برای توهین استفاده می‌کنند بی‌ آن‌ که بدانند سیستم‌های ظالم نابرابری, خود مولد این گونه اقشار در جامعه می‌باشند. فرقی‌ هم نمیکند، چه حکومت‌های شاهی‌ و شیخی و چه اسلامی و غیر اسلامی آن‌.!!من نسبت داده شدن به چنین اقشاری را توهین به خود نمیپندارم ولی‌ این که از خانواده آیی باشم ولو پدر دار که چنین افراد بیمار شاه پرستی را پرورش داده , باعث شرم و خجالت و سر شکستگی من می‌باشد. بزرگترین توهین به من این است که من را با به چنین افرادی مقایسه کنند.!!
جمعه ۲۰ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۷:۵۷
۴۴
آذری باهوش - میانه، ایران
در 22 سالگی 7 تا بچه داشته؟ والا آرنولد هم اگر با این شرایط بود باید ج. میشد
جمعه ۲۰ اسفند ۱۳۹۵ - ۲۲:۴۹
۴۴
آذری باهوش - میانه، ایران
[::فرهاد امیرپور - خارکوف، اوکراین::]. عزیزم ایشون هم کوتاه بیایند من کوتاه نمیایم. روسپیگری به هیچ وجه قابل توجیه نیست. حکومت پهلوی هم همینطور
شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۰:۵۱
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.