داستان تلخ زنان فراموششده در آسایشگاه روانی هند
رأی دهید
موسسه "رفتار بشر و علوم مربوطه" (IHBAS) در پایتخت هند دهلی قرار دارد. در بخش زنان، نزدیک به 80 زن با مشکلات روحی و روانی بستریشدهاند.
"گیتیکا" توسط دوستپسرش و سایر دوستان او مورد تجاوز گروهی قرار گرفت. پسازاین حادثه دچار روانپریشی شد و والدینش او را از خانه بیرون کردند.
به گزارش فرادید به نقل از بیبیسی، "چینا کاپور" چند ماه را در این بخش سپری و وقایع را ثبت کرد. او میگوید: "در اینجا زنها تنها با مشکلات روانی مبارزه نمیکنند. دلیل اصلی بروز این مشکلات در آنها عدم پذیرش در اجتماع و تبعیض جنسیتی است."
"بخش مردها همیشه پر از افرادی با چهرههای مضطرب است که منتظرند پسرانشان به خانه بازگردند. درحالیکه که دخترها بهآسانی فراموش میشوند."
ماجرای آنچه بر برخی از این زنان گذشته است: "وایشناوی" به یاد دارد که تنها شش سال داشت و در روستایشان در منطقه "گارشوال" به پدرش در مزرعه کمک میکرد. میگوید حواسش به یک انبه رسیده پرت شد و چند ساعت بعد، نمیتوانست پدرش را پیدا کند. پلیس او را به اینجا آورد و اکنون بیستودو سال است که در این موسسه زندگی میکند.
بیمارستان تلاش کرد خانه او را پیدا کند، اما موفق نشدند. اکثر بیماران این بخش توسط خانوادههایشان به اینجا آورده شدهاند و یا پلیس آنها را از خیابان جمع کرده است. "باونا" از شغل تبلیغاتی خود راضی نبود، زیرا او را تحتفشار و استرس زیادی قرار میداد. پس از مرگ پدرش، علائم روانپریشی در او بروز کرد و ده سال پیش در این موسسه بستری شد. مادرش هنوز هم در هر "دیوالی" {جشنواره پنجروزه هندوها است که در سراسر هند اجرا میشود} برایش یک جعبه شکلات میفرستد.
"باینا" یکی از بیستودو مریضی است که در بخش بستری بند مدت زندگی میکند. او دو سال است که در این بخش است و دیگر افراد حاضر از طیف وسیعی از بیماریها مانند افسردگی، اضطراب و وحشتزدگی رنج میبرند.
برخی از آنها بهبودیافتهاند، اما هنوز هم در آسایشگاه زندگی میکنند چون خانوادههایشان آنها را رها کردهاند.
"کونتی" دختری است که مورد تجاوز قرار گرفت و به ایدز مبتلا شد. دوستان و خانواده ترکش کردند. اکنون سه دهه است که در این موسسه زندگی میکند.
"لالی" بیش از 20 سال است که در IHBAS زندگی میکند. دیگر بیماران ورود او به آسایشگاه را به خاطر دارند. دختر جوانی از نپال که ساری به تن داشت. دو روز قبل فرزندش را سقط کرده بود و پلیس او را به آنجا آورد. حاضر نیست داستان زندگیاش را برای کسی تعریف کند. "چهایا" زنی است که قبل از انتشار این عکسها فوت کرد. او 68 ساله بود و 30 سال در این آسایشگاه زندگی کرده بود. کسی برای مراسم تشییعجنازه او نیامد. مادر "رازیا" در زمان زایمان او فوت کرد. چند سال بعد پدرش هم از دنیا رفت. خواهر و برادرانش فهمیدند او روانی است. زیرا لباس سنتی ازدواج به تن میکرد و با آن تمام کارهای خانه را انجام میداد. سه سال پیش او را به این آسایشگاه آوردند.
رازیا هنوز هم آرزوی ازدواج و داشتن یک زندگی "معمولی" را در سر دارد.
"آنو" مورد ضرب و شتم قرار گرفت، به بیشرمی متهم شد و او را تهدید به مرگ کردند؛ تنها به این دلیل که خواست آغازگر رابطه جنسی با همسرش باشد. دو سال از ازدواج آنها میگذشت. هنوز هم در برخی مناطق غیرقابلقبول است که زن آغازگر رابطه جنسی باشد و این کار تنها باید از سمت مرد صورت گیرد. پسازاین اتفاقات، دچار حملات عصبی شد. "آرونا" که نمیتواند صحبت کند، 19 سال پیش توسط پلیس در خیابانهای دهلی پیدا شد. او در آسایشگاه به بازیگوشی و شیطنت معروف است. او وسایل شخصی دیگر بیماران را قائم میکند و آنها نیز او را دنبال میکنند. "ویمال" (چپ) دو فرزند دارد. او را از روستایش دزدیدند، به او تجاوز کردند و با 100 روپیه در جیبش، در خیابانهای دهلی رها کردند. او با این پول یک جعبه سیگار خرید و آن را درجایی که تجاوزگران او را رها کرده بودند، گذاشت.
او فرزندانش را به یاد دارد، اما نام روستایش را به خاطر ندارد.
این آسایشگاه روانی که با بودجه دولت اداره میشود، برنامه دارد برای اقامت بیماران که مدتزمان طولانی بستری میشوند، ساختمان جدیدی بسازد.
به گزارش فرادید به نقل از بیبیسی، "چینا کاپور" چند ماه را در این بخش سپری و وقایع را ثبت کرد. او میگوید: "در اینجا زنها تنها با مشکلات روانی مبارزه نمیکنند. دلیل اصلی بروز این مشکلات در آنها عدم پذیرش در اجتماع و تبعیض جنسیتی است."
"بخش مردها همیشه پر از افرادی با چهرههای مضطرب است که منتظرند پسرانشان به خانه بازگردند. درحالیکه که دخترها بهآسانی فراموش میشوند."
ماجرای آنچه بر برخی از این زنان گذشته است:
بیمارستان تلاش کرد خانه او را پیدا کند، اما موفق نشدند. اکثر بیماران این بخش توسط خانوادههایشان به اینجا آورده شدهاند و یا پلیس آنها را از خیابان جمع کرده است.
"باینا" یکی از بیستودو مریضی است که در بخش بستری بند مدت زندگی میکند. او دو سال است که در این بخش است و دیگر افراد حاضر از طیف وسیعی از بیماریها مانند افسردگی، اضطراب و وحشتزدگی رنج میبرند.
برخی از آنها بهبودیافتهاند، اما هنوز هم در آسایشگاه زندگی میکنند چون خانوادههایشان آنها را رها کردهاند.
رازیا هنوز هم آرزوی ازدواج و داشتن یک زندگی "معمولی" را در سر دارد.
او فرزندانش را به یاد دارد، اما نام روستایش را به خاطر ندارد.
این آسایشگاه روانی که با بودجه دولت اداره میشود، برنامه دارد برای اقامت بیماران که مدتزمان طولانی بستری میشوند، ساختمان جدیدی بسازد.
دیدگاه خوانندگان
۵۷
shaboruz - پاریس، فرانسه
گریه
جمعه ۶ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۰:۳۳
۴۶
Samad-agha - استکهلم ، سوئد
من نمیدونم که خدا وجود دارد یا نه حداقل برای آبروی خودش ھم شده بهتر است وجود نداشته باشد
جمعه ۶ اسفند ۱۳۹۵ - ۲۰:۳۵
۴۶
Samad-agha - استکهلم ، سوئد
من نمیدونم که خدا وجود دارد یا نه حداقل برای آبروی خودش ھم شده بهتر است وجود نداشته باشد
جمعه ۶ اسفند ۱۳۹۵ - ۲۰:۳۵
۵۷
shaboruz - پاریس، فرانسه
گریه
جمعه ۶ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۰:۳۳
۵۷
shaboruz - پاریس، فرانسه
گریه
جمعه ۶ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۰:۳۳
۴۶
Samad-agha - استکهلم ، سوئد
من نمیدونم که خدا وجود دارد یا نه حداقل برای آبروی خودش ھم شده بهتر است وجود نداشته باشد
جمعه ۶ اسفند ۱۳۹۵ - ۲۰:۳۵
۵۷
shaboruz - پاریس، فرانسه
گریه
جمعه ۶ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۰:۳۳
۴۶
Samad-agha - استکهلم ، سوئد
من نمیدونم که خدا وجود دارد یا نه حداقل برای آبروی خودش ھم شده بهتر است وجود نداشته باشد
جمعه ۶ اسفند ۱۳۹۵ - ۲۰:۳۵
۴۶
Samad-agha - استکهلم ، سوئد
من نمیدونم که خدا وجود دارد یا نه حداقل برای آبروی خودش ھم شده بهتر است وجود نداشته باشد
جمعه ۶ اسفند ۱۳۹۵ - ۲۰:۳۵
۵۷
shaboruz - پاریس، فرانسه
گریه
جمعه ۶ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۰:۳۳