فرار از خانه بیمار روانی
رأی دهید
تکنسین اورژانس آذربایجان شرقی -تبریز
نیمههای شب بود که راهی خانهای شدیم. وقتی رسیدیم زنی گریان که درکوچه منتظرمان بود ما را به طرف خانهاش هدایت کرد و بعد هم ناپدید شد. همین که در اتاق بازشد نگاهمان به جوان تنومندی افتاد که با نگاهی وحشت آور به ما خیره شده بود.بعد هم با عجله به سمت ما دوید. من هم خیلی سریع در را بستم و فرار کردیم. اما...
سی و یکم فروردین امسال ساعت یک و نیم بامداد، اپراتور مرکز اورژانس تبریز مأموریتی با موضوع کاهش هشیاری مرد جوانی را به پایگاه گزارش کرد. مورد اورژانسی اعلام شده بود. من و همکارم محمدتقی مهدوی بسرعت حرکت کردیم. مسیر کمی دور بود اما خوشبختانه خیابان شلوغ نبود و توانستیم زود به محل برسیم. هنوز وارد کوچه نشده بودیم که زنی گریان به طرف آمبولانس دوید و وقتی خودش را روی آمبولانس انداخت گفت: «زود بیایید جوانم از دست رفت.» بعد هم خانهای را با دست به ما نشان داد. ساعت خلوتی بود و با آمبولانس جلوی خانه رفتیم. همکارم تجهیزات را برداشت و پیاده شد و من هم پشت سر او وارد شدم. وقتی به حیاط رسیدیم زن گریان ناگهان ایستاد و گفت از پلههای آهنی بالا بروید وبعدهم پشت سر ما بالا آمد. در اتاق باز بود اما زن میانسال حاضر نبود وارد شود. شرایط خیلی مشکوک بود. تا خواستم این موضوع را به همکارم اعلام کنم ناگهان متوجه جوانی قوی هیکل در وسط اتاق شدم که با نگاهی رعب آور گارد حمله گرفته بود و پدر و برادرش هم قادر نبودند کنترلش کنند. یک لحظه او خودش را رها کرد و با مشت گره کرده به سمت همکارم خیز برداشت. اوکه کیف امدادی دستش بود نمیتوانست عکسالعمل نشان دهد. بیاختیار دستش را کشیدم و در را بستم. به همکارم گفتم فرار کن خیلی خطرناکه. تازه آنجا بود که متوجه شدم زن صاحبخانه جایی پنهان شده و جلوی اتاق کسی نیست. واقعاً ترسناک بود. آنقدر ترسیده بودیم که نمیدانم چطور به آمبولانس رسیدیم. بسرعت سوار شدیم و درها را قفل کردیم. همان موقع برادر بیمار با فریاد و ناسزا به طرفمان دوید و گفت: «این دیوانه را بگیرید و ببرید.» اما واقعاً کار ما نبود. کوچه بنبست بود و با ترس و لرز دنده عقب گرفتیم و خارج شدیم. موضوع را به مرکز عملیات اعلام کردیم و آنها هم به پلیس 110 خبر دادند. ما هم دستور ترک محل را گرفتیم و برگشتیم.
هنوز آن روز را فراموش نکردهام و گاهی فکر میکنم اگر آن لحظه، بیمار به ما حمله میکرد چگونه باید از خودمان دفاع میکردیم. حتی مطمئنم اگر ضرب و شتم هم میشدیم هیچ نهادی از ما حمایت نمیکرد چون معتقدند باید امنیت محل را پیش از عملیات امدادی سنجید!! اما چطور در شرایط اورژانس باید این کار را کرد؟ در مسیر بازگشت وقتی اعتراضمان را به گوش مسئولان رساندیم خیلی راحت گفتند مأموریت کاهش هشیاری بود و اعلام کردیم و...
دیدگاه خوانندگان
۶۲
فرهاد امیرپور - خارکوف، اوکراین
شیشه کشیده بوده لابد،برین سپاسگزار باشین نکشتتون!
پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۱:۱۰
۶۲
فرهاد امیرپور - خارکوف، اوکراین
شیشه کشیده بوده لابد،برین سپاسگزار باشین نکشتتون!
پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۱:۱۰
۶۲
فرهاد امیرپور - خارکوف، اوکراین
شیشه کشیده بوده لابد،برین سپاسگزار باشین نکشتتون!
پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۱:۱۰
۶۲
فرهاد امیرپور - خارکوف، اوکراین
شیشه کشیده بوده لابد،برین سپاسگزار باشین نکشتتون!
پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۱:۱۰
۶۲
فرهاد امیرپور - خارکوف، اوکراین
شیشه کشیده بوده لابد،برین سپاسگزار باشین نکشتتون!
پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۱:۱۰