جزئیات تکان دهنده از یک کسب و کار وحشتناک! / «پیمانکار تصادف‌ ساختگی»؛ شکستن استخوان و بازی با جان

عکس آرشیوی از تصادف یک موتورسوار در تهران  روزنامه شهروند در گزارشی از یک کسب و کار عجیب و دلخراش پرده برداشته است. در این گزارش آمده که افرادی در ایران «پیمانکار تصادف‌های ساختگی» هستند و با وارد کردن آسیب به افراد داوطلب و مدیریت کردن تصادف‌های ساختگی، مقدمات دریافت پول از بیمه را فراهم می‌کنند.
 

در گزارش روزنامه شهروند، حسین جوان ۲۴ساله‌ای که کار پیمانکاری را انجام می‌دهد، جزئیات این شغل عجیب را افشا کرده است. حسین خودش وقتی ۱۹ ساله بوده به یک پیمانکار دیگر مراجعه کرده تا دست و پایش را بشکند و حالا خودش به اصطلاح «دکتر» شده و سعی می‌کند پیمانکار منصف‌تر و دقیق‌تری باشد.

 
ماجرایی که برای حسین اتفاق افتاده به طور خلاصه از این قرار است: قرار بود او دست و پایش بشکند و نفر دوم دست و بینی‌اش. مطابق نقشه پیمانکار قرار بود با موتور به یک ماشین بکوبند و به همین دلیل یک موتورسیکلت دست دوم خریدند.
 
 «دکتر قرص ترامادول ٢٠٠ را پودر کرد و داخل لیوان آب ریخت و به من داد؛ دکتر کسی است که دست، پا، دماغ و دندان را می‌شکند و به ازای هر شکستگی ٥٠هزارتومان دستمزد می‌گیرد. بعد از ترامادول، با انسولین به ساق پایم لیدوکاین تزریق و بعد شروع به ماساژ دادن کرد تا  پخش شود. روی شکم دراز کشیدم، پای راستم را داخل شکم جمع کردم و زیر پای چپ یک بالش گذاشتم تا ضربه به استخوان نازک‌نی ساق پا وارد شود. چشم‌هایم را بستند و یک حوله هم داخل دهانم گذاشتند؛ صورتم روی زمین بود و دست پیمانکار را محکم گرفته بودم، دیگر چیزی نمی‌دیدم ولی همه‌چیز را حس می‌کردم، داشتم خودم را برای ضربه آماده می‌کردم. سه بار میله را آرام روی پایم ‌زد که صدایش هنوز توی سرم است. سه ثانیه طول کشید و میله به پایم نخورد، دانستم موقع ضربه نهایی است و ضربه وارد شد. طرف دست گذاشت روی استخوانم و گفت نشکست و...»
به گزارش روزنامه شهروند، اینها حرف‌های جوانی حالا ٢٤ساله است که در ١٩ سالگی، «آقای دکتر» دست‌و‌پای راستش را شکست و با سنباده ‌درشت، پیشانی، دماغ و گونه‌اش را به‌طور قطری زخمی کرد تا از جنوب ایران برای تصادفی ساختگی راهی خراسان شود. او پس از نخستین تجربه‌ صحنه‌سازی‌اش، معتاد شد تا همین یک‌سال پیش، وقتی دانشگاهش تمام شد و به انجمن معتادان گمنام ایران پیوست؛ او حالا به قول خودش ١٣ ماه و ٧ روز است که پاک‌ است.
«حسین» حالا در تلاش است که کاری برای خود دست‌وپا کند و اگرچه ماه‌هاست به جایی نرسیده است اما همچنان امیدوار است. او درطول این گفت‌و‌گو، با یادآوری دردها و استرس‌های دوران صحنه‌سازی‌اش به‌عنوان مصدوم و پیمانکار، بارها بغض کرد، صدایش را بالا و پایین برد و درحالی‌که سیگاری بین دو انگشت و لبانش در نوسان بود از سردرد بی‌سابقه‌اش گفت و این‌که مصرف مُسکن طبق دستورات ان‌ای برایش ممنوع است.
او ١٩‌سال را در فقر و سختی گذراند اما سودای تغییر وضع خود و خانواده‌اش به هر قیمتی را داشت که به صحنه‌سازی با استخوان و زخم‌های عمقی در پوست رسید. در سال‌های زخم‌سازی و دلالی شکستگی‌های دیگران، بر دانشجویی ١٩ ساله چه گذشته و چه شد که از تجارتی که در آن به فن‌و‌تجربه هم رسید، حالا تصمیم دارد کم‌کم از این کار دست بکشد.
داستان نخستین تجربه خودت را ادامه بدهیم؛ ساعاتی قبل از مسافرت به همراه دو نفر دیگر خانه دکتر رفتید که شکستگی‌ها را ایجاد کند.بله، من دراز کشیده بودم و آرزو می‌کردم که‌ ای کاش این‌جا نیامده بودم اما راه برگشتی وجود نداشت چون ضربه اصلی را هم چشیده بودم. بعد از چهار پنج ضربه استخوانم شکست و هنوز صدای چکشش در ذهنم است؛ صدایی تیز که در عمق وجودت، در نهایی‌ترین قسمت ذهنت می‌نشیند. این صدا آنقدر تیز است که به اتاق دیگر که آن دو نفر دیگر منتظر بودند، هم رفت. لحظه‌ای که «چیکه» اتفاق می‌افتد؛ در کمتر از دو ثانیه، کل لباست از عرق سرد خیس می‌شود. بعد پیمانکار یک‌مرتبه من را بغل کرد، سرم را بالا آورد و چند قطره آب داخل دهانم ریخت. جالب این‌که این‌جا هم نگذاشتند من وسایل کار را ببینم و خیلی سریع آنها را زیر فرش قایم کردند چون تمام مراحل را تصویر می‌کنی و برای ضربه دوم فشار عصبی بیشتری وارد می‌شود. مصدوم‌های زیادی را دیدم که موقع ضربه دوم می‌گفتند «غلط کردیم بگذار برویم» و من می‌گفتم «عزیزم چه‌کاری برایت انجام بدهم، تو که ضربه اصلی را تحمل کردی» ولی متاسفانه آنقدر نیاز داشتند و نمی‌خواستند مقابل خانواده خجالت‌زده شوند که تحمل می‌کردند. لحظه وارد آمدن ضربه روی پایم به دو نفر فکر می‌کردم؛ یکی آن خانمی که قرار بود با من زندگی کند و من می‌خواستم از لحاظ مالی مشکلی نداشته باشد و دیگری هم خواهر ١٢ساله‌ام، از خواهر کوچکم شرم می‌کردم و از تصویر آن خانم قوت ‌قلب می‌گرفتم. پایم که شکست قفل در را باز کردند و من را داخل اتاق دیگر بردند.
 نفر بعد هم می‌خواست پایش را بشکند؟- نه، گزینه بعدی بینی بود چون قرار بود ما روی یک موتور بنشینیم. من آمدم و از کنار در نگاه کردم. نخست پنبه و دستمال‌کاغذی روی چشم‌هایش گذاشتند و چسب زدند؛ نباید ضربه مستقیم مشت یا قفل با دماغ را ببیند چون ناخواسته جاخالی می‌دهد و امکان دارد قفل روی گونه‌‌اش بخورد. به او هم ترامادول خورانده و لیدوکایین تزریق کرده بودند، پیمانکار دست‌هایش را گرفته بود و دکتر گفت که نفس عمیق بکش. از راست با قفل کتابی ضربه زدند و نشکست، بعد سمت چپ و مستقیم. پوست دماغ پاره، غضروف باز و یک تشت تا نصفه از خون پر شد ولی استخوان نمی‌شکست که در نهایت با ضربه نهم که ناگهانی بود شکسته شد.
 دکتر چه حال و روزی در این شرایط داشت؛ موقعی که ضربه می‌زد و شکستگی اتفاق نمی‌افتاد؟- از حال و احساس دکتر برات بگویم. زمانی که میله را در دست می‌گرفت به اندازه یک‌ لیوان، عرق از سر و صورتش سرازیر بود، همیشه به من می‌گفت: «حسین یک‌زمانی این ظرف من هم پر می‌شود، دیگر نمی‌توانم، این‌قدر استخوان این بچه‌ها زیر دست و پای من خرد شده‌ که دیگر دوام نمی‌آورم. با هر ضربه روانی‌تر می‌شوم.» دکترها هیچ سواد پزشکی هم ندارند ولی باید باتجربه و بی‌رحم باشند، مثلا اگر بیشتر از حد، ضربه وارد کنند استخوان دست یا پا خرد می‌شوند و باید پلاتین گذاشت. اینها حالت یک معتاد را دارند که از جنس‌کشیدن شرمنده هستند و از طرفی مجبور به این کار هم هستند، همیشه عذاب‌ وجدان دارند.
 این دکتر در بچگی من را بزرگ کرده بود و کامل می‌شناخت، لحظه اول که من را دید ٣٠ثانیه طول کشید تا بگوید سلام، فقط صورت همدیگر را نگاه می‌کردیم تا این‌که پرسید: «تو این‌جا چیکار می‌کنی حسین؟ تو کجا و این کارها کجا؟ مگه دانشجوی مهندسی نیستی؟» دوستم را به اتاق دیگر بردند (با خنده می‌گوید به بخش) و حالا نوبت دست من بود.
 به‌طور خلاصه گفتی که ساعت ١٢ ظهر خانه دکتر رفتید؛ دست‌وپای تو با دست و دماغ دوستت را شکستند و ساعت ٤ عصر از آن‌جا خارج شدید؟بله. به سمت شهری در خراسان جنوبی راه افتادیم. پیمانکار یک پژوپارس داشت. این کار کلا سه بخش دارد؛ شکستگی، صحنه‌سازی و بعد از این دو مرحله نوبت به پیگیری‌های اداری و بیمه‌ای می‌رسد. بخش اول با همه دردها، ترس‌ها و واهمه‌هایش تمام شد من هنوز که هنوز است صدای چیکه میله را فراموش نکردم و حاضر نیستم به بهای ٢٠٠میلیون این کار را انجام دهم. ساعت ٨ صبح رسیدم و تا ساعت ١٠یک موتورسیکلت تهیه کردیم. نحوه کار به سه صورت است: پیاده، با خودرو و با موتور؛ پیاده باید خودش را جلوی یک ماشین بیندازد، موتورسوار باید موتور را به ماشین بزند و با ماشین هم باید با سرعت ١٠٠کیلومتر با خودروی دیگری تصادف کرد یا مثلا از دره‌ای پرت شد یا سر پیچ با سرعت بچرخد که صحنه واقعی ساخته شود. بهترین مورد موتورسیکلت است و قولنامه‌اش باید به نام یکی از مصدومین باشد. موتور را دست دوم خریدیم.
 با این دست و پای شکسته، شب در ماشین و جاده اذیت نشدید؟من دستم را با کمربند بستم و چون مورفین مصرف کرده بودیم، راحت خوابیدیم.
 بعد از این‌که موتورسیکلت را خریداری کردید چه شد؟ منتظر گرگ‌ومیش شدن هوا شدیم چون نباید کسی قبل از تصادف ما را با دست و صورت زخمی می‌دید. خلاصه پیمانکار از صندوق ماشین دو سنباده، یکی نرم و دیگری زبر درآورد. یک قوطی آب‌میوه هم گرفت و قسمتی از بدنه‌اش را کند. حالا نوبت زخم‌های ریز بود که معمولا جاهایی که استخوان هست صورت می‌گیرد مثل پیشانی، گونه، پشت ران و پشت گوش. این زخم‌ها باید قبل از تصادف باشند که اورژانس مشکوک نشود چرا این زخم‌ها کهنه هستند؟ اول با سنباده زبر پیشانی سمت راست، دماغ و گونه چپ من را زخم کرد بعد با تکه قوطی، زخم‌ها را عمیق‌تر کرد و در مرحله بعد هم با سنباده نرم پوست، مو و خون زخم‌ها را یکی می‌کرد. این کار را روی قوزک پا، ران و ساعدم هم انجام داد. باید همه‌چیز طبیعی باشد چون اگر یک مرحله را به‌درستی انجام ندهی تمام این دردها و سختی‌ها بی‌حاصل می‌شود. سه‌پشته سوار موتور شدیم.
 نفر سوم چه شکستگی‌هایی داشت؟نفر سوم فقط یک‌سری زخم توی صورت، گردن و دست‌و‌پا داشت چون قرار بود تصادف طوری باشد که به او آسیب زیادی وارد نشود. خلاصه گشتیم و گشتیم تا یک صحنه مناسب پیدا کنیم. پیمانکار هم سوار یک ماشین و پشت‌ سر ما از طریق تلفن هی استرس و فشار وارد می‌کرد که اگر امشب انجام نشود باید برگردیم به شهر خودمان. آخرش هم نشد چون از شانس بد زنجیر موتور پاره شد.
 حالا ٣ مصدوم با سروصورت زخمی و دست‌و‌پاهای شکسته بودید.بله. به هر مصیبت و زحمتی که بود، موتور را به خانه بردیم (یکی از فامیل‌های پیمانکار، دانشجو بود و یک خانه داشت)، فشار روحی به‌ اندازه فردی داشتیم که داشت بالای دار می‌رفت، چون نمی‌دانستیم قرار است چه بشود؟ قرار بود با سرعت ٧٠-٦٠کیلومتر به یک خودرو بزنیم و هرچیزی ممکن بود؛ امکان داشت با سر به جدول بخوریم و بمیریم، یا قطع‌نخاع شویم یا مثلا خودرو پشت سر از روی ما رد شود. فقط کسی می‌تواند فشار، استرس و درد روحی‌ آن شب ما را بفهمد که قبلا تجربه کرده باشد، بدترین شب عمرم بود.
پس روز اول، کارتان انجام نشد و منتظر فردا ماندید؟بله شب وحشتناکی بود و من گفتم می‌خواهم دندانم را هم بشکنم. خلاصه کلی چکش زدند و دندان نشکست تا درد دندان هم به دست‌و‌پای شکسته و بدن تماما زخمی اضافه شود. پیمانکار هم مدام تکرار می‌کرد که فردا آخرین فرصت است و اگر انجام ندهید، باید برگردیم، می‌گفت، من گزینه‌های بهتری دارم که مثل شما بی‌جرأت نیستند؛ خیلی فشار عصبی وارد می‌کرد. خلاصه ساعت ٥ صبح خون‌های خشک روی زخم‌ها را کَندیم و دوباره سنباده زدیم که دردش از مرتبه اول هم بیشتر بود. بیرون آمدیم و باید خودرویی که درحال رانندگی به‌ صورت خلاف است، پیدا می‌کردیم. تماس‌ها و فشارهای پیمانکار هم ادامه داشت. دوستم با دست‌ و دماغ شکسته، راننده بود و با دو انگشت کلاج می‌گرفت، من وسط با تلفن حرف می‌زدم و یکی با زخم‌های کمتر پشت سر من بود. چندین خیابان را گشتیم و موردی را پیدا نکردیم یا پیدا شد و راننده ما ترسیده بود.
باید شانس می‌آوردیم و راننده خودرو بیمه می‌داشت، چون ما حاضر نبودیم از فرد پول بگیریم، هدف ما بیمه بود. ما حتی پولی را که راننده ضرر می‌کرد، به‌گونه‌ای که مشکوک نشود، به او می‌دادیم. رفتیم داخل سینه یک خودرو که از پارک خارج شد، ولی راننده خودرو ترمز زد، خودروی دوم را رد کردیم که پیمانکار تماس گرفت و گفت، برگردید تا برویم به شهرمان. دوستم صدای تلفن را می‌شنید و یک‌مرتبه من متوجه شدم که پخش زمینیم. شانس آوردیم که خودرویی پشت سر ما نبود. مردم جمع شدند و هرکسی فیلم می‌گرفت یا برای خودش نظر می‌داد؛ می‌گفتند، اینها مست بودند، نگاه این جاده‌ها با جوان‌های مردم چه می‌کنند، وای به حال مادر این سه جوان... خلاصه یک پیرزن داد زد که شما چقدر حرف می‌زنید یکی زنگ بزند اورژانس، نمی‌بینید این سه جوان دارند پرپر می‌شوند؟
حسین درنهایت از پروژه اول خود به ١٣‌میلیون تومان درسال ٩١ می‌رسد که «تاچشم به هم زد درطول دو روز ٥‌میلیون را بین دوستان و فامیل‌های خیلی نیازمندش تقسیمش کرد.» او بعد از تابستان‌ سال ٩١ به دانشگاه محل تحصیلش برگشت و کار را ادامه داد اما این‌بار درمقام پیمانکاری که سعی می‌کرد عادل باشد و رفتاری را که با او انجام شد، با مصدومانش تکرار نشود. او تا دوسال بعد پیمانکاری را با سختی‌ها و جزییات مختص به‌خود انجام و دراین مدت تصادف ساختگی ٨نفر را به قول خودش مدیریت کرد؛ اما از نظر این فرد باتجربه، دلیل کسانی که این کار را انجام می‌دهند، چیست و خودش به‌شخصه چه دلایلی برای این کار داشت؟
یادم است دانشجو بودم و به یک خانمی علاقه‌مند شدم که با هم رابطه برقرار کردیم و بحث ازدواج مطرح شد. به ‌دلیل این‌که پدرم نمی‌توانست کمک مالی کند، احساس کردم پیش این خانم دارم کم‌ می‌آورم، احساس کردم این خانم که من الان به او قول ازدواج دادم، علاوه بر نیاز عاطفی، حمایت مالی هم می‌خواهد. علاوه ‌براین، پدرم هم تمام عمر کارگری کرده و دیسک کمر هم داشت و من می‌خواستم یک دستگاه بلوک‌زنی برایش بخرم، اما یکی از رفیقانم داخل این کار بود و پول به دست می‌آورد؛ این‌که او چطور وارد این داستان شد، خودش قصه مفصلی دارد. اول خیلی با این کار مشکل داشتم، چون ترس و عذاب‌وجدان زیادی داشت. من رفیقی داشتم که شرایط مالی خوبی نداشت ولی چندان تحت‌فشار نبود. او از این کار لذت می‌برد، لذت‌بردن از این‌که تو داری یک کار غیرقانونی انجام می‌دهی و هرجایی هم که می‌نشست، با افتخار این کار را تعریف می‌کرد و می‌گفت، من درگیر یک خلاف بزرگ شدم اما برای من و خیلی‌های دیگر همان نیاز مالی مطرح بود.
  غیر از این دلایل، به‌ نظرت تشدید اختلاف طبقاتی هم در راه‌افتادن این جریان تأثیرگذار بوده، این‌که فرد با نیت اعتراض به اختلاف طبقاتی موجود دست به چنین کاری بزند؟
آدم‌های درگیر این کار ، خوشبختانه یا متأسفانه آدم‌های اهل اندیشه نیستند که مثلا بگویند من این کار را می‌کنم تا مبارزه‌ای انجام بدهم و این‌که چرا این افراد درگیر فکر نمی‌شوند، نمی‌دانم. این افراد فقط به دلیل نیاز مالی و احساس قدرت‌کردن و دلایل اینچنینی دست به این کار می‌زنند.
 پیمانکار به‌طورکلی چه کاری انجام می‌دهد؟
 به ‌قولی دلال است؛ هزینه کار را پرداخت می‌کند و مسائل اداری را دنبال می‌کند و درنهایت ٦٠ تا ٧٠‌درصد پول را برمی‌دارد. یک‌هفته، دوهفته درگیر است و سود بیشتری نسبت به مصدوم می‌کند. به صورت قطع ٦٠درصد پول دریافتی به پیمانکار می‌رسد و من حتی کسانی را می‌شناسم که ٧٠ تا ٧٥‌درصد پول را برمی‌دارند. پس پیمانکار با دلالی به سود زیادی می‌رسد و با یک هفته کار به ٣٠‌میلیون یا بیشتر می‌رسد، بدون این‌که آسیبی به خود برساند.
پیمانکار معمولا خودش قبلا مصدوم بوده، یعنی به‌عنوان مصدوم اقدام به صحنه‌سازی کرده؟
 ٩٥‌درصد پیمانکارانی که من می‌شناسم، قبلا این کار را انجام دادند. دونوع حساب کتاب و پیمانکاری داریم: یکی این‌که پیمانکار از اول شرط می‌گذارد که پول را که از بیمه گرفتیم، ٦٠درصد به من می‌رسد و عده دیگری هم هستند که از قبل تعیین می‌کنند که مثلا ما به ‌ازای شکستن هر دست یا پا به تو ٣میلیون یا به ازای هر زخم درصورت یا بدن فلان مقدار پول می‌دهیم و خودش برای همین دست ١٢‌میلیون از بیمه می‌گیرد. درنوع دوم اینطور نیست که پیمانکار پول را قبل از کار بدهد و اگر کار انجام شود و او به پول برسد، حق مصدوم را متناسب با قرارداد پرداخت می‌کند. مصدوم هیچ‌وقت بیشتر از ٥٠‌درصد دریافت نمی‌کند ولی یکی مثل من که قبلا سختی‌های زیادی را تحمل کردم، هزینه‌ها را خودم انجام می‌دادم و ٥٠درصد یا بیشتر را به مصدوم می‌دادم.
 چه می‌شود که افراد؛ مصدوم یا پیمانکار به این راه برای پول درآوردن روی می‌آوردند؟
 تمام کسانی که من می‌شناسم، نان‌آور یک خانواده هستند؛ طرف پدرش را از دست داده یا این‌که دیگر نمی‌تواند کار کند و سرپرست چندین نفر درخانواده است و مجبور می‌شود به سمت این کار بیاید که پولی را به دست آورد که با آن کار دیگری را شروع کند. خیلی‌ها برای این‌که شروع به کشاورزی کنند، مجبور شدند که به سمت این کار بیایند. درشهر ما این‌قدر پول کم است و این‌قدر پول‌ درآوردن سخت است و ازطرفی کارهایی که درشهر بزرگ وجود دارد، آن‌جا وجود ندارد، بنابراین طرف مجبور می‌شود که به خلاف روی بیاورد و یکی از معدودخلاف‌هایی که هنوز می‌توان از آن پول درآورد، همین صحنه‌سازی است. جالب است که حتی وقتی فرد واقعا تصادف می‌کند و استخوان‌هایش داخل تصادف می‌شکند، قاضی می‌گوید که تو صحنه‌سازی کردی.
مراحل اداری چگونه است و چطور باید مقابل مأمور آگاهی، قاضی و دفتر بیمه نقش بازی کند ولی با همه این تجربه‌ها، از کارش کنار کشیده است، چرا؟الان دیگر استخوان نازک‌نی جواب نمی‌دهد و قاضی می‌فهمد. باید گردن یا استخوان‌های اصلی را بشکنی که کار بسیار سختی است. من الان نگران افرادی هستم که وارد این کار می‌شوند،  ازطرفی امکان دستگیری و جریمه‌های سنگین هم وجود دارد؛ خشونت، درد و رنجی در وجود تو نهادینه می‌شود که تا همیشه آزارت می‌دهد. خیلی‌ها پیشنهاد دادند ولی انگار چیزی در وجود من می‌گوید که دیگر نباید تکرار شود. ترس هم وجود دارد. همین تابستان گذشته در شهر ما چهار زن را دستگیر کردند؛ اینها با همدستی شوهرشان نطفه می‌کاشتند و پس از چهارماه با ضربه پای شوهر نطفه چهار- ٥ماهه را می‌کشتند و یک تصادف ساختگی هم ایجاد می‌کردند تا دیه یک انسان کامل بگیرند که همه‌‌شان دستگیر شدند؛ شاید باورت نشود ولی عامل این همه بی‌رحمی و مصیبت علیه خود و دوستانت فقر و بیچارگی است، حالا که به تازگی تصمیم گرفته‌ام از این کار دست بکشم، از استرس و فشار این روزهای بیکاری دارم دیوانه می‌شوم.
رأی دهید
دیدگاه خوانندگان
۴۴
kiyanzx1 - استکهلم، سوئد

خدایه من باور م نمیشه !!!
‌سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۵ - ۰۸:۳۳
۵۷
parvin55 - مادرید، اسپانیا
این عنقلاب کثافت کاری با شرف منش و اخلاقیات انجام داد که برای کسانی‌ که دوره یی را قبل از عنقلاب گذرانده اند شناسایی مردم خودشان را مشکل کرده...رئیس کثافت آنها خمینی که توده‌ای یی مجاهد اسلامی او را رهبر کردند بعد در مورد تقسیم غنائم مشکل پیدا کردند و این شد..آتش!بگورت‌ای کثیفترین چهره ی ایران و!مرگتان با د
‌سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۵ - ۰۸:۵۹
۵۳
Majid38 - ملبورن، استرالیا
فدای سر رهبر
‌سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۵ - ۰۹:۱۸
۴۴
ایران سرفرازم آرزوست - ورشو، لهستان

این بدبختها قربانی سیستم بیمار حاکم بر ایران هستن اما دشمن اصلی اونا "نادانی"ست. آیا پدر بدبخت همین قربانی داستان به این فکر کرده بود که چند فرزند باید داشته باشه؟ آیا خواسته با واژه "کاندوم" آگاه بشه؟ الان بیشتر از 20 سال هست که دارن مردم رو به داشتن فرزند کمتر تشویق می کنن. پس خود مردم هم مقصرن. بهترین راه جلوگیری از فقر نسل آینده اینه که بدنیا نیاد.آیا بهتر نیست فقط اونایی که وضع خوبی دارن بچه دار بشن؟ . من با افتخار میگم که از بدنیا اومدن چند بچه با دادن آگاهی به دوستانم جلوگیری کردم. زوجهایی که الان طلاق گرفتن و همیشه از من تشکر می کنن.
‌سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۵ - ۰۹:۲۱
۵۳
Majid38 - ملبورن، استرالیا

فدای سر گفتار بزرگ حضرت رهبر
‌سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۵ - ۰۹:۲۲
۲۵
Sam-Cambridge - کمبریج، انگلستان
این یکی إز شغلهای رایج برای قشر خاصی تو انکلیس حتی وکیل مخصوص هم دارن فک کنم إز ایجا رفتن اموزش دادن :-)
‌سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۵ - ۰۹:۴۴
۲۵
اسب آتش - سیدنی، استرالیا
خلاف کارا تا گیر میافتن میگن یا مریض داشتیم یا نون آور خونه بودیم بعد معلوم میشه که نخیر این عالیجنابان میخوان یه شبه پول چند ماه یا سالو در بیارن، تن لشی به هیکل نیست به نداشتن یه جو همته که آدم شلخته بد ذات یه لحظه شکستگی اما پول شیتیل درآوردن رو ترجیح میده به روزها مثل بقیه آدمای معمولی کار کردن. تو همین سیدنی اش هم همین کارها رو میکنن ،از انواع گواهی های پزشکی پزشکان در پیت هندی واسه گرفتن پول بیشتر از سنتر لینک دولتی،گرفتن خانه سازمانی دولتی بدون نوبت،بازنشستگی پیش از موعد با گواهی های شرم آور تقلبی،کیس های پناهندگی دروغ و اغراق آمیز،طلاق های صوری و عنوان سینگل مام برای زن که از دولت بیشتر بتیغه ونمونه های دیگه که اونائی که تو خارجن بیشتر دیدن ،عرب ها و هندی ها هم تو این کارا متبحرن .تا حالا دیدید یه ایرانی از نبوغ خودش تو راههای مثبت استفاده کنه؟
‌سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۵ - ۰۹:۵۷
۵۴
حسین سلطانزاده - برلین، آلمان

هر کثافتی که به فکرتون نمیرسه از دل دین ومذهب بیرون میاد اینها همه ثمرات حکومت مقدس اسلام ناب محمدی است
‌سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۵ - ۱۰:۲۳
۵۰
ابن ملجم - مونیخ، آلمان

مملکت امام زمان بی بته ابو سوسمار که هر روز از یک جهنمی سر در میاره و فقط طرف ادمهای مایه دار میره یا به خوابشون میره بهتر از این نمی شه. استقلال ازادی جمهوری اسلامی....من شما را لاکن به مقامی می رسانم که حتی حیوانات از شما شرم کنند! ....بگو مرگ بر شاه
‌سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۵ - ۱۰:۲۹
۵۶
همه چیز ایران بر باد رفت - برلین، آلمان
[::اسب آتش - سیدنی، استرالیا::]. چرا!!! من میبینم یه ایرانی که شما باشی هر از گاهی از ناف استرالیا اینجا قصه لیلی و مجنون تعریف میکنه! آقای محترم!!! مملکتو به. کشیدن این ملا ها ! لطفاً عدای روشنفکری در نیار ! بزرگتر از تو ها دارن هر روز به بی کفایتی و ورشکستگیو بی لیاقتی این حکومت سادیسمی اسلامی اعتراف میکنن و زنده بگور هم شدن تعدادیشون! از جمله منتظری! بله ، شاید مقصر شما نباشی و در کنار گود و یکی از بهترین کشور های دنیا زندگی کردن گاه گاهی خماری هم میاره! وقتی خبر از حمله مزدورای رژیم به دستفروش و سبزی فروش بازارمیشه، کشیده زدن به صورت مادری که داره تو بازار فروشندگی میکنه شما کجایی!؟ تو استخر باغت!؟وقتی دانشجوی مملکت تنها راه بیرون رفت از این نکبتی که ملا ها درست کردن رو در اعتصاب غذا تا حد مرگ میبینه شما کجایی!؟ از آخوند اشکوری بیشتر داخل گود بودی و هستی!؟ یا بیشتر از دکتر زیبا کلام!؟ یا از روحانی بیشتر ی که خودش به گورخوابی اعتراف میکنه!؟ حکایت همینه که زیبا کلام میگه نر ، شما میگی بدوش! اشکوری میگه مو نداره شما میگی بکن! لپ کلام!اشکوری گفت! فقط سقوط حکومت ملاها!
‌سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۵ - ۱۰:۵۱
۶۴
شاه و شیخ - قم، ایران
در همین کشور طاعون زده بیمار، فقر با اختلاف طبقاتی دهشتناک بوده و هستند انسانهایی شریف که با داشتن زن و فرزند در خود ایران و حتی از افغانستان جنگ زده می‌آیند مثل یک انسان با شرف برای روزی ۶۰-۷۰ تومان کارگری می‌کنند و خانواده‌شان را با نان حلال بزرگ می‌کنند و نه مثل ساواکی‌های معلوم الحال بی‌ کار و بی‌ هنری ..... که با هزار کلک و حقه سو شیال میگیرند و شب تا صبح هم کامنتی دو زار از بیت نیم پهلوی بیکار و بی‌ عار و بی‌ هنر می‌گیرند بلکه دروازه‌های گل گرفته تمدن را باز کنند. اری، در اینجا هستند مردانی که با شرافت صورت زرد خود را با سیلی سرخ نگه میدارند اما حاضر به دوز و کلک نیستند. در عصر تمدن بزرگ هم بودند کارفرمایانی که با وعده وعید‌های کذأیی دخترکان معصوم شهرستانی را به هوای کاریابی راهی‌ فاحشه خانه‌ها می‌کردند و با گرفتن سفته و قرارداد و اثر انگشت آنان را تا ابد وام دار خود کرده و در منجلابی از کثافت نگه میداشتند !هر چند پاسگاهی از ارتش تمدن در آنجا مستقر تا از فرارشان جلوگیری شود.
‌سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۵ - ۱۱:۰۹
۲۵
اسب آتش - سیدنی، استرالیا
[::همه چیز ایران بر باد رفت - برلین، آلمان::] امثال تو رو تو همین سیدنی دیدم تو تورنتو و اروپا هم دیدم تو ایران که پرن.از این جمله ام ناراحت شدی که گفتم کیس های پناهندگی دروغ و اغراق آمیز باز کردن.آره، همینه تو هم یکی اش .من نمیگم ایران بهشته که اگه بود خودم باید برمیگشتم هیچ وقت نگفتم مردم کلا راضی ان ولی میگم یه کلاغ چهل کلاغ نکنیم رو راست و صادق باشیم همون آقای اشکوری که نسبت فامیلی با ری شهری رئیس سابق سازمان اطلاعات و قاضی شرع رژیم داره تا زمانی که تو باند محمد خاتمی برای تحمیل افرادی که میخواستن مدیر بشن ولی شورای نگهبان بخاطر دوتابعیتی بودن و عدم شفافیت مالی در اداره موسسات اونا رو رد صلاحیت کرد شاکی شد و یه شبه شد ضد رژیم! عیب نداره از یه همچین شخصی نقل قول میاری،رژیم ایراد زیاد داره ولی آیا مردم ما از نظر اخلاقی ایراد ندارن؟ مگه خود تو در بحث دو جنسه گراها نمیگفتی این مردم درک نمیکنن؟ مگه نمیگفتی رژیم نتونست جوانان رو بدلخواه خودش سرباز اسلام بار بیاره و همه ضد شدن؟ پس اینجا هم منصفانه نیست تقصیر رو فقط وفقط بندازیم گردن حکومت،خودمون هم مقصریم.
‌سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۵ - ۱۲:۵۹
۲۵
اسب آتش - سیدنی، استرالیا
[::همه چیز ایران بر باد رفت - برلین، آلمان::] چرا وقتی که اعمالی که ایرانیهای خارج در میارن و خودتم یکی از همون حقه بازا هستی و میدونی که راستشو میگم،حاشا میکنی؟ اگه درست کار بودن میشدیم ژاپن نه یک ایرانی که بمحض اینکه وارد هر کشوربدون درخواست ویزا میشیم میخواهیم از راه تقلب و خالی بندی به منفعت زود گذر برسیم و پل های پشت سر رو خراب کنیم و بعدش واسه دیگران از زرنگ بازیمون تعریفها کنیم! مگه خودت تو فلوریدا چه گلی به سر اون جامعه زدی که حالا تو برلین هفت رنگ بخوای سربلند زندگی کنی؟ خودت میدونی که راستشو گفتم خودتو درست کن و حداقل تو دلت قبول کن که خود ما ایرانیها از قدیم مشکل داشتیم.شاه بدبخت سپاه دانش رو راه انداخت که این معضل رو کم کنه منظورم بی سوادی نیست منظورم دودوزه بازیه ولی نتونست الان هم نهضت سواد آموزی و جهاد سازندگی-شاخه فرهنگی و خیلی سازمانهای دیگه دارن روش کار میکنن ولی تا شعور مناسبات اجتماعی رشد نکنه و تا تامل کردن در مورد گفتار و اعمال خودمون تثبیت نشه تاثییر چندانی نداره دلایل دیگه ای هم وجود داره که بخاطر تو آدم لجباز حیفه خودمو خسته کنم.
‌سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۵ - ۱۳:۱۲
۳۲
agha_ehsan - تهران، ایران
زندگی چقد سخت شده . واقعا قرار بود آب و برق و گاز مفت بشه و نفت بیاد سر سفره . نفت که نیومد هیچ . آدمیزاد بود که مفت شد تو کشور
‌سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۵ - ۱۳:۲۱
۲۵
اسب آتش - سیدنی، استرالیا
بر باد داه -برلین -آلمان نا امن شده- در ضمن اگه قانون بگه توی پیاده رو پر رفت و آمد شما حق بساط پهن کردن نداری،پس نمیتونی به بهانه اینکه من فقیرم یا کسب وکار ندارم جلوی مامور معذور شهرداری گردن کلفتی کنی و متاسفانه چک تو گوشت بخوره. تو برلین میتونی بدون مجوز کنسیل بری پیاده رو روی یه وجب جا آب نبات بفروشی؟ آیا نباید اپلیکیشن مربوطه که تزاحم کسب و شغل برای صاحبان مشاغل که مالیات میدن رو به رسمیت شناخته، پر کنی؟ شهر هرته؟ همینطوری الکی ؟ معلومه که از اصناف و حقوق مربوطه هیچی نمیدونی. اینم یه دلیل دیگه ی- عدم درک مناسبات اجتماعی- ما ایرانیها که قبلا گفتم. گور پدر آخوند و هم جنس باز و ارتشی ، خودتو اول درست کن بعد ایراد بقیه رو بگیر اگه درست شدی کشور هم درست میشه
‌سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۵ - ۱۳:۲۳
۶۱
شیخ و شآه - قُم، ایران
اقای همه چیز ... یا همان perser68 بزرگتر از توها که عدای روشنفکری درنمیارن از شما می پرسن که خود شوما کجا تشریف داری یعنی تخت گاز از فلوریدا میری برلین از برلین میزنی میری فلوریدا خوب شوما که چیزی از دس ندادی که میری و میای و حالا چار تا فحشم به اینو اون میدی روزگارت میگذره بیا دو تافحشم به من بده روزی فحش امروزمو بگیرم برم خواستی بیا اینجا ور دل من بزن تو سرم
‌سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۵ - ۱۵:۲۴
۶۱
شیخ و شآه - قُم، ایران
والا اگه به داخل گود بودنه که ما وسط گود هستیم ولی اگه کسیکه خودش بیرون گوده بیاد به قول خودت عدای روشنفکری دربیاره و بگه مردم چیکار کنن خو باس چاره اندیشی کرد اگه اهل دوز و کلک بودیم ما هم دور دنیا از قاره امریکا به قاره سبز میرفتیم و برمیگشتیم ولی چون نیستیم و نبودیم همین یه خونه خشت و گلی روبا چار تا حلبی و تیر وتخته داریم که به دنیاش هم نمیدیم
‌سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۵ - ۱۵:۲۷
۶۱
شیخ و شآه - قُم، ایران
حالا اومدیم و ما شیخها رو پایین کشیدیم بعد شما بیا پا بذار رو جفت چشامون قدمتون روی چشم بگید کسی رو دارین بذاریم سر جاش به هر حال بعداز این هاگیر واگیر پایین کشیدن شیخ باس یکی اون بالا به عنوان نفر اول کشور باشه دیگه شوما یکیو بگو که اکثر مردم قبولش دارن که دزد درنیاد البت کسی که میاد حتما دهن و دندون و شکم و ناف و زیر شکم داره و محاله واسه خوردن نیاد
‌سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۵ - ۱۵:۳۲
۵۷
parvin55 - مادرید، اسپانیا

[::شاه و شیخ - قم، ایران::]. شما مزدوران ..که اجدادتان سوسمار‌های عربستان است..وقتی‌ صحبت جنایات رژیم است بلافاصله مطلبی از شاه یا ساواک.....خاک صد عالم به سر ساواک که شما نوکران این دین و ملا را زنده نگاه داشت مثل بابا جان خمینی تو...که کل ایران را شهر نو کنید با صیغه ی دینت.....و جنایاتی که حتی یک موردش در قبل نبود---اگر کاربران البته اکثریت.غیرتی‌ داشتند.مگر می‌توانستی برای پول مزدوری.چنین چرندیاتی بنویسی‌..مرگ بر تو
‌سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۵ - ۱۶:۱۳
۵۷
parvin55 - مادرید، اسپانیا

[::شاه و شیخ - قم، ایران::]. بابا جان خمینی تو مزدور----- فقط در یک تابستان ده هزار نفر را اعدام کرد لابد یکی‌ از اعدام کنندگان خودت بودی که در آن مورد ....خ.....خون مرگ میگیری!!مرگ ارزانی‌ تو
‌سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۵ - ۱۶:۱۶
۵۷
parvin55 - مادرید، اسپانیا

[::اسب آتش - سیدنی، استرالیا::]. تو یکی‌ هم با پول خون ملت در استرالیا تمرگیده و الله تو میداند مثل شوفر تاکسی در آلمان چند نفر را لو داده یی....مرگ بر دینت و خدای قاتلت که خدای زیر شکمی مردان بیمار جنسی‌ بود!!!
‌سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۵ - ۱۶:۱۹
۴۰
سکوت سرد - بندرعباس، ایران
الهی بمیرم برای بیچارگی جوونای سرزمینم. خدایا باور نمیکنم یکی انقدر داره که نمیدونه چکار کنه یکیم اینجوری حاضره بخودش آسیب بزنه تا شرمنده خانوادش نشه.
‌سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۵ - ۱۶:۲۰
۵۱
سگ سبیل - کنت، انگلستان
این که چیزی نیست که یکی چند سال پیش اومده بود اینجا داده بود واسه ش جا شلاق درست کنن که بره کیس بده یه دکتری هم بود واسه ش درست کرد و چهار ماهه پاس بریتیش گرف
‌سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۵ - ۱۷:۵۷
۵۱
سگ سبیل - کنت، انگلستان
پروین جون خوب خودتم شاید چن نفرو لو داده باشی که تونستی بری اسپانیا وگرنه مگه دعوتنامه از کاخ پاده شاهی اسپانیا فرساده بودن واست که رفتی و واسه همه شاخ شونه میکشی بتوچه اصلن انقد از این ادما درپیتی بدم میاد تا خودشون میرن میگن تو چرا اونجا ....خوب خودت چرا اونجا ....پاشو برو مملکتو ازاد کن اینقد دلت میسوزه حرف الکی چرا میزنی اره من واسه پول اومدم بتو هم دخلی نداره اره اونور من شهر من بوده دیگه نیس ولی تو اگه هنوز حرص اونجا رو میخوری برو راه باز جاده درزاز
‌سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۵ - ۱۸:۰۲
۵۶
همه چیز ایران بر باد رفت - برلین، آلمان
[::اسب آتش - سیدنی، استرالیا::]. بازم عدای روشنفکری درآوردی و از الیگودرز گفتی که اصلاً ربطی به شقایق نداشت! فکر کردی با بکار بردن چندتا واژه شدی کاردان! رهبر این رژیم فاسد با دروغ قدم نکبتشو دوبار تو ایران گذاشت و گفت که نفتو گازو برقو بلیط اتوبوسو مجانی میکنه! با اعدام شروع کرد و این حکومت فاسدو زائید با خون و جون مردم حکومتو بزرگ کرد و با اعدام داره نگهش میداره! البته که خودش به گور رفت و با وجودامثالی مثل شما ها حالا حالا ها دستو پا بریدنها و چشم درآوردن ها ادامه داره که فقط امروز داعش پسر داره انجامش میده و با ملاها شریک! شکم سیر از گشنه چه خبر داره! گنده تر از شما ها به بن بست رسیدن! زیاد آب در هاونگ نکوبید دیگه نمیشه این حکومت ورشکسته ای که روزگار مردمو سیاه کرده نجات داد! حکومتی که همه چیزو ممنوع کرده و خشمو نفرتو فقر و بدبختی کاشته طوفان درو خواهد کرد! داریم به عینه میبینیم! در ژاپن موسیقی آزاد، عشق آزاد، زن آزاد، مادر آزاد ، دانشجو آزاد، کارگرو برزگر و معلم به اندازه زحمتی که میکشن حقوق میگیرن و رهبر فاسد و دزد نداره ژاپن! سیاست از دین جداست! زن حق خوندن داره! شعار نده!
‌سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۵ - ۱۹:۰۴
۶۲
kasra persia - لندن، انگلستان
مواد و وسایل لازم برای داشتن یک مملکت خوب : چرخ گوشت به اندازه مناسب قالب های مناسب به تعداد لازم ، نمک در صورت نیاز برای با نمک شدن. تک تک ملت محترم را که اول خودم هستم شسته ، آب کشیده و سر و ته در داخل چرخ گوشت قرار داده و جهت احتیاط دو بار چرخ میکنیم نمک را با اندازه کافی اضافه میکنیم ، خوب هم زده ، ورد های جادویی را خوانده و در داخل قالب میریزیم ، قالبها را جلو آفتاب گذاشته و بعد از خشک شدن از قالب در آورده و اکنون یک ملت یک دست ،متحد و استاندارد داریم برای سازندگی ایران عزیز
‌سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۵ - ۱۹:۱۸
۵۶
همه چیز ایران بر باد رفت - برلین، آلمان
[::شیخ و شآه - قم، ایران::]. تویی که شاه وشیخو یکی میدونی اصلاً جایی برای بحث نمیگذاریی! تو هم تو توهمی مثل اون یکی! رژیمو همین شما ها سر پا نگه میدارید !!! خمار خمار!!!
‌سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۵ - ۱۹:۳۲
۶۴
شاه و شیخ - قم، ایران
سرکار پری البلنده، چرا میگی‌ خاک بر سر ساواک بگو لعنت بر خودم که بیشتر نکشتم. یک مادر داغدیده تا پای چوبه دار می‌رود تا قصاص فرزند مقتولش را بگیرد اما در لحظات آخر مرگ ستیز میشود و قاتل را میبخشد اما اون شاه لعنتی, آنچنان شما را قصهی القلب و خون آشام تربیت کرد که هنوز پس از گذشت 4 دهه پشیمانید که چرا بیشتر نکشتید..!! مثل اون همکار دیگرت [raha 1984] که خود را فقط از فکر کردن رها کرده میگوید: "یکی‌ از اشتباهات شاه فقید این بود که همه مخالفین را نکشت"...!!، بله، این جور نظرات تبلور فکری است که فقط میتواند از مغز پوسیده یک ساواکی تراوش کند...!!
‌سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۵ - ۲۰:۰۴
۴۸
محسن ۵۵ - گنت، بلژیک
یه راننده جرثقیل هم سر پیچ توی جاده شیراز به کازرون روشن میریخته و بعد خودش سریعا ماشین رو حمل میکرده البته بعد از آمبولانس که زخمی ها و اجساد رو میبرده.
‌سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۵ - ۲۱:۱۷
۵۷
parvin55 - مادرید، اسپانیا
[::شاه و شیخ - قم، ایران::]. نام ..... را در آغاز نوشتی....افشا شده یی زور نزن..بی‌ شرم رژیمی...که از رو نمی‌روی..بتاز برای پول ملا که در آمدی باشد برای اضافه کاریت در اوین.....بر تو
‌سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۵ - ۲۲:۱۹
۵۷
parvin55 - مادرید، اسپانیا
[::سگ سبیل - کنت، انگلستان::]. اوه رژیمی‌های ....دزد و قاتل با ای‌ دی جدید..از همان ای‌ دی تهوع آورت زشتی درونت آشکار..مرگ بر دینت و خدای قاتل و عاشق خون و بچه بازیت!!!بمیررررررر
‌سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۵ - ۲۲:۲۳
۵۷
parvin55 - مادرید، اسپانیا
[::سگ سبیل - کنت، انگلستان::]. طرف گفتگوی من قاتلان همکار ملایان هزار پدر..و جدایی طلبان ....است جزو کدامیک از آنها هستی‌ که پریدی وسط معرکه---در ضمن عنقلاب کردید برای چنین روزی که از دروازه غار راهی‌ اروپا شوید..که به ارزویتان با نوکری ملا رسیدید .پس....----موقوف
‌سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۵ - ۲۲:۲۷
۲۵
اسب آتش - سیدنی، استرالیا
[::همه چیز ایران بر باد رفت - برلین، آلمان::] با این-عدا- گفتنت روشن شد چرا مشکل گودرز و شقایق هنوزم وجود داره! میدونستم که هیچ وقت نمیتونی در مورد موضوع مورد بحث صحبت کنی .داریم از مشکل رفتاری ما ایرانیها صحبت میکنیم که بحث رو عوض میکنی ....اخراج شده از فلوریدا، ...
‌سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۵ - ۲۲:۲۷
۲۵
اسب آتش - سیدنی، استرالیا
[::سگ سبیل - کنت، انگلستان::]. [::شاه و شیخ - قم، ایران::] دمتون گرم.
‌سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۵ - ۲۲:۲۹
۵۷
parvin55 - مادرید، اسپانیا
[::شاه و شیخ - قم، ایران::]. بله اگر حکومت شاه اربابانت---خمینی .....خلخالی کثافت...خامنه یی آشغال..رفسنجانی‌ بی‌ شرف را به گور فرستاده بود تو نمیتوانستی اینجا مدافع سرزمین مادریت عربستان دین پر از جنایتت و ملایان هزار پدر باشی‌ .... بر تو
‌سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۵ - ۲۲:۳۷
۶۱
شیخ و شآه - قُم، ایران
کامنت نذار زنگ بزن اتیش نشانی
‌چهارشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۵ - ۰۷:۴۶
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.