جسدی زیر پل قدیمی

«می‌خواستم به او درس عبرت بدهم» نخستین جمله‌ای که پسر جوان بیان می‌کند، همین است.
 

او مرد جوان را به قتل رساند و جسد او را در زیر پل قدیمی‌ انداخت و به آتش کشید و به این ترتیب درس عبرتی به مقتول داد.

 
پسر جوان که به همراه نامزدش سناریوی جنایت را طراحی کرده بودند، پس از جنایت از محل متواری شدند اما با تلاش کارآگاهان پلیس به دام افتادند. حالا ایمان در مقابل افسر پرونده‌اش نشسته تا به جزئیات جنایتی که مرتکب شده است، بپردازد.
انگیزه‌ات برای جنایت چه بود؟ او به نامزد من پیشنهاد دوستی داده بود. باید به او درس عبرتی می‌دادم تا دست از سر نامزدم بردارد.
چطور متوجه شدی که او به نامزدت پیشنهاد داده است؟ مدتی بود که متوجه رفتارهای مشکوک سهیلا شده بودم، چند باری از او علت ماجرا را پرسیدم اما او مدام طفره می‌رفت تا این‌که یک روز برحسب اتفاق شماره کیوان ـ مقتول ـ را روی گوشی اش دیدم. سهیلا مجبور شد که واقعیت را بگوید. آن زمان بود که فهمیدم او مزاحم سهیلا شده است.
کیوان چطور با سهیلا آشنا شده بود؟ سهیلا دختر آرام و گوشه‌گیری بود و یکی از دوستانش به او پیشنهاد می‌کند که اگر می‌خواهی از این روحیه آرام و کسل‌کننده بیرون بیایی شیشه بکش. صحبت‌های دوست سهیلا او را ترغیب به کشیدن مواد مخدر می‌کند و در نهایت سهیلا معتاد به شیشه می‌شود. او برای تامین مواد مخدر سراغ فروشنده‌های شیشه می‌رود که یکی از آنها کیوان بود. چند باری که سهیلا برای خرید مواد به سراغش می‌رود او پیشنهاد دوستی به سهیلا را می‌دهد و از طرفی تهدیدش می‌کند که اگر با این پیشنهاد موافقت نکند ماجرای اعتیاد سهیلا را به خانواده‌اش می‌گوید. همین مساله باعث می‌شود که او حقیقت را کتمان کند.
از درس عبرتی که برای کیوان در نظر گرفته بودی بگو؟ با سهیلا تصمیم به قتل او گرفتیم. سهیلا با کیوان تماس گرفت و به بهانه خرید مواد مخدر او را به محل قرار کشاند. من هم با سهیلا به محل قرار رفتم و در فرصتی مناسب، زمانی که سهیلا در حال خرید مواد از کیوان بود، او را به قتل رساندم. بعد از آن جسد را داخل صندوق عقب خودروام گذشته و به بیرون شهر رفتیم و جنازه را زیر پل قدیمی‌ راه‌آهن انداخته و برای آن‌که هویتش برملا نشود جنازه را آتش زدیم.
بعد از جنایت چه‌کار کردید؟ از شهر خارج شده و به استان‌های دیگر رفتیم، مدام محل زندگی‌مان را تغییر می‌دادیم تا ردی از ما به‌دست نیاید اما خیلی زود دستگیر شدیم.
تصور می‌کردی دستگیر شوی؟ حتی یک‌بار هم به ذهنم خطور نکرد. نقشه‌ای که کشیده بودم خیلی حرفه‌ای بود. زمان قتل و رها کردن جسد هم کسی ما را ندید. نمی‌دانم پلیس چطور رد ما را زد و ما را دستگیر کرد.
پشیمانی؟ خیلی، ای کاش آن روز عاقلانه تر تصمیم گرفته بودم و تعصب کورکورانه مرا وادار به یک جنایت نکرده بود. با این کار هم زندگی خودم و سهیلا را نابود کردم و هم زندگی مقتول را و از طرفی هیچ راهی برای جبران ندارم. حتی اگر خانواده مقتول ما را ببخشند بازهم یک انسان جانش را از دست داده است. از طرفی نقشه‌هایی که برای زندگی آینده‌ام کشیده بودم نقش بر آب شد.
رأی دهید
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.