نیما به فکر عیاشی و خوشگذرانی با زنان غریبه بود
رأی دهید
تصویر نیما به فکر عیاشی و خوشگذرانی با زنان غریبه بود
از رنگ رخساره و چشمان غمبارش معلوم بود که دل پردردی دارد، هرازگاه، قطره ای اشک به روی گونه هایش می غلتید.
با دیدن او و حرکاتش، کنجکاوی ام تحریک شد تا بدانم مشکل او چیست و برای چه به دادگاه خانواده مراجعه نموده است، به همین منظور با معرفی خود به عنوان خبرنگارگروه اجتماعی سعی نمودم تا سرصحبت را با او باز کنم. لیلا که گویی به دنبال کسی می گشت تا با بیان رنج هایش کمی از غمهای خود را بکاهد، ماجرای زندگی اش را اینگونه بیان کرد؛
- در مراسم جشنی که یکی از اقوام برای فرزندش گرفته بود، با نیما آشنا شدم؛ او به عنوان خواننده به این مراسم دعوت شده بود و ما در همان مراسم با یکدیگر آشنا شدیم و به قول خودش شیفته ام شده بود. البته خودم هم مجذوب قیافه اش شدم. برای همین وقتی بواسطه یکی از نزدیکان خبر آوردند که می خواهد به خواستگاری ام بیاید، فورا خانواده ام را متقاعد کردم که بپذیرند.
آه که چقدر پذیرفتن معیارهای ظاهری بدون توجه به معیارهای اصولی برای تشکیل یک زندگی می تواند به ضرر انسان تمام شود و حتی به نابودی و تباهی یک زندگی بینجامد؛ حالا امروز من هم یکی از این تباه شدگان هستم. لیلا آه دیگری از نهادش کشید و گفت: چه خوش خیال و ساده بودم که فکر می کردم خوش تیپی و داشتن صدای خوش برای آدم نون و آب می شود، بخاطر داشتن چنین افکاری بود که چشم وگوشم به روی حقایق بسته شد و هر چه پدر و مادرم گفتند که باید در مورد نیما، بیشتر تحقیق کنیم، قبول نکردم و گفتم همین که از میان آن همه دختر در آن مراسم – که همه مجذوب تیپ و قیافه و صدای خوش او شده بود مرا انتخاب کرده، باید کلاهم را بیندازم بالا. دیگر تحقیق نیاز نیست و اگر بخواهیم درخواست او را بی جواب بگذاریم شاید نظرش تغییر کند! خلاصه با یک دنیا امید و آرزو پا به خانه ای گذاشتم که بخت آن نیما (مرد رویاهای من) بود.
از آنجا که معمولا هر زوجی، چندماه پس از ازدواجشان مشغول مهمانی رفتن و مهمانی دادن کادو یا به اصطلاح چشم روشنی گرفتن و اینگونه موارد هستند، ما هم از این قاعده مستثنی نبودیم، مخصوصا نیما که بخاطر خوانندگی اش، علاوه بر مهمانی های اقوام به مراسم عروسی و جشن های دوستان و اطرافیانش نیز دعوت می شد. سکه زندگی ما، زمانی نیمه دوم خودش را یواش یواش نشان داد که فارغ از همه این جشنها و مراسم ها و میهمانی ها شدیم و نقاب از چهره فریبنده نیما افتاد و خصلت های ناپسند و رفتارهای غیراخلاقی وی بیشتر و بیشتر نمایان شد. در عرض مدت کوتاهی فهمیدم که او نه مرد زندگی و نه اهل زندگی کردن است. برای او زندگی به معنای خوشگذرانی و عیاشی بود برای او مسائلی همچون داشتن احساس مسئولیت نسبت به زن و زندگی ، توجه به حق و حقوق زن همچون خرجی و نفقه و ... معنایی نداشت. در این دو سالی که با هم زندگی می کنیم به ندرت شده است که یک شب به موقع به خانه بیاید، حتی بعضی شب ها به قول خودش به دلیل مشغله زیاد به منزل نمی آمد و اصلا هم برایش مهم نبود من تنها هستم – روزها را در بنگاه معاملات ملکی -که با یکی از دوستانش شریک بودند- می گذراند و شبها را در مراسم ها و جشنهای مختلفی که از سوی دوستانش ترتیب داده شده بود. شرکت می کرد. جالب اینجاست که بهانه شرکت مداوم در اینگونه مراسم را بخاطر حرفه خوانندگی می دانست اما هرگاه از او طلب پول و خرجی زندگی می کردم، می گفت در ازای کارش کادو گرفته و یا برای دوستانش افتخاری خوانده است ولی من که می دانستم پولی که احیانا بدست آورده را خرج عیاشی و خوشگذرانی با زنان دیگر نموده است؛ اصلا یکی از دلایل عمده ای که به من و زندگی اش توجهی نداشت، ارتباط و مراوده با دختران و زنان دیگر بود. برای همین از هر چه خواننده و خوانندگی بود، بدم آمد.
لیلا به این قسمت از گفته هایش که رسید، کمی مکث می کند و می گوید زندگی دارای نکات ریز و حساس و دقیقی است که برای دیدن آنها باید چشمانی تیزبین داشته باشی، حالا که کارم به اینجا کشیده، وقتی فکرش را می کنم چطور با نیما آشنا شدم، خودم را مورد ملامت و سرزنش قرار می دهم که ای زن نادان و بیچاره مگر ندیدی که در آن شب چطور زنان و دختران دیگری علاوه بر خودت مجذوب صدا و قیافه او شده بودند و به این دلیل نکته مهم توجه نکردی که این مساله می تواند در آینده برای زندگی ات مشکل زا و مسأله ساز شود؟! حالا وقتی به این موضوع فکر می کنم از هر چه خواننده و خوانندگی بیزار می شوم و به حماقت های خودم ....
صحبت های لیلا که به اینجا رسید، حدس زدن بقیه ماجرا کار مشکلی نبود، بنابراین از او خواستم که دلیل آمدنش به دادگاه خانواده را توضیح دهد؛
- برای گرفتن نفقه و بخشی از مهریه ام که تقسیط شده است.
- چرا مهریه شما تقسیط شده است؟
- قضیه تقسیط شدن مهریه ام حکایت و ماجرای دیگری دارد، شوهرم دوستانی داشت که در زمینه مسائل حقوقی خانواده اطلاعاتی داشتند و این اطلاعات را در اختیار وی می گذاشتند و او هم که از اول زندگی اصلا بنای ناسازگاری در زندگی را داشت، با استفاده از این اطلاعات به نوعی به من القاء می کرد که در مقابل بی توجهی هایش به زندگی، من حق و حقوقی ندارم و جای هیچ گونه اعتراضی هم نیست. البته هدف او از این کارها بیشتر ضایع کردن مهریه ام که – پانصد عدد سکه طلا است – بود، البته خوشبختانه در این امر موفق نشد، فقط وقتی من مهریه ام را به اجرا گذاشتم، با ادعا به فقر و نداری از دادگاه تقاضای اعصار نمود و نهایتا دادگاه خانواده حکم داد که ده عدد سکه را به عنوان پیش قسط بدهد و الباقی تا استهلاک کامل مهریه، از قرار هر ماه نیم سکه باشد.
پس از این موضوع، از آنجا که خانواده همسرم از ملاکان بزرگ بودند، می دانستم بخشی از ثروت پدر شوهرم متعلق به پسرش است و او این موضوع را از دادگاه و من پنهان نگه داشته است به دنبال پلاک ثبتی املاک آنان به اداره ثبت اسناد و املاک رفتم و پس از تحقیق بسیار، در یکی از شهرهای اطراف تهران یکی از املاک چند هکتاری آنان را پیدا کردم و از دادگاه تقاضای توقیف پلاک ثبتی به نام همسرم نمودم و دادگاه پس از بررسی متوجه شد که این ملک را به صورت قولنامه ای و صوری فروخته است. با روشن شدن این موضوع، تصمیم گرفتم به طور قاطع از حق خود دفاع کنم. به همین جهت از طریق قانونی او را ممنوع الخروج و تقاضای جلب همسرم به دلیل عدم پرداخت پیش قسط مهریه ام را نمودم و بالاخره او را به همین دلیل به زندان انداختم و در حال حاضر هم به دادگاه آمده ام تا مهریه ام را از حالت تقسیط خارج و با توجه به دارایی های همسرم مهریه ام را بطور کامل دریافت نمایم.
هر چند که به نظر می رسید ثریا با گرفتن کامل مهریه اش و دستیابی به حق و حقوقش به نوعی راضی شده است و به اصطلاح نگذاشته شوهرش زرنگی کند و حق و حقوقش را بالا بکشد، اما ژرفای نگاه و اعماق چشمانش نشان می دادکه بازنده واقعی این ماجرا خود اوست چرا که ملاک های ظاهری فرد هیچ گاه تضمین کننده آینده یک زندگی نیستند.
دیدگاه خوانندگان
۵۱
baang - تهران، ایران
دقیقا پیداس که تو هم کیسه دوخته بودی همان بهتر که تو ایران کمتر کسی ازدواج میکن
سه شنبه ۶ مهر ۱۳۹۵ - ۱۸:۵۱
۵۱
baang - تهران، ایران
دقیقا پیداس که تو هم کیسه دوخته بودی همان بهتر که تو ایران کمتر کسی ازدواج میکن
سه شنبه ۶ مهر ۱۳۹۵ - ۱۸:۵۱
۵۱
baang - تهران، ایران
دقیقا پیداس که تو هم کیسه دوخته بودی همان بهتر که تو ایران کمتر کسی ازدواج میکن
سه شنبه ۶ مهر ۱۳۹۵ - ۱۸:۵۱
۵۱
baang - تهران، ایران
دقیقا پیداس که تو هم کیسه دوخته بودی همان بهتر که تو ایران کمتر کسی ازدواج میکن
سه شنبه ۶ مهر ۱۳۹۵ - ۱۸:۵۱
۵۱
baang - تهران، ایران
دقیقا پیداس که تو هم کیسه دوخته بودی همان بهتر که تو ایران کمتر کسی ازدواج میکن
سه شنبه ۶ مهر ۱۳۹۵ - ۱۸:۵۱