برای حفظ آبرو دخترم را کشتم

 چندبار فرصت دادم تا رفتارش را عوض کند اما او حاضر نبود از این رفتارها دست بکشد به همین خاطر او را کشتم.

به گزارش میزان،قاتل دخترش است و می‌گوید برای حفظ آبرویش این جنایت را انجام داده است. خیلی خونسرد است و از جنایتی که مرتکب شده، احساس پشیمانی ندارد. در زندگی چهاربار شکست خورده و قتل دخترش را پنجمین شکست بزرگ زندگی‌اش می‌داند و می‌گوید: نتوانستم دخترم را درست تربیت کنم و پایان انحرافات او در زندگی مرگ بود. باید او را می‌کشتم تا این لکه ننگ از زندگی‌ام پاک شود. حالا هم حاضرم مجازات شوم. چند بار از نسترن خواستم رفتارش را تغییر دهد، اما او قبول نکرد و به کارهایش ادامه داد.

 

حسن درباره داستان زندگی‌اش می‌گوید: در خانواده‌ای در اوج فقر متولد شدم. هرچه بود چیزی جز فقر نبود. از وقتی چشم باز کردم و دنیا را شناختم مجبور بودم برای یک لقمه نان فقط کار کنم. نه محبت مادری و نه نگاه پدری، هیچ کدام متوجه من نبود. از جمع کردن ضایعات شروع کردم تا به دست فروشی کنار خیابان رسیدم. ۱۵ ساله بودم که با نگاهی عجولانه و قدم‌هایی سست ازدواج کردم. این زندگی دو سال بیشتر دوام نیاورد و از همسرم جدا شدم. هر دویمان بچه بودیم و نمی‌دانستیم ازدواج یعنی چه؟ چند سالی گذشت تا باز دوباره فیل‌ام یاد هندوستان کرد و دوباره ازدواج کردم. این بار زندگی‌ام بد نبود ولی چرخ روزگار به کام ما نچرخید و همسرم صاحب فرزند نمی‌شد. بسیار دوا ودرمان کردیم ولی فایده‌ای نداشت و ناخواسته و به اجبار از هم جدا شدیم.
 
روزها در پی یکدیگر می‌گذشت تا بار دیگر با زنی با پادرمیانی یکی از بستگان آشنا شده و با هم ازدواج کردیم. حاصل این ازدواج دختری به نام نسترن بود. بعد از مدتی متوجه شدم همسرم سومم به مواد مخدر اعتیاد دارد. چندبار ترکش دادم، اما فایده نداشت. شیشه مصرف می‌کرد و رفتارهایش خطرناک بود. به خاطر نسترن از همسرم جدا شدم و سرپرستی نسترن را به عهده گرفتم و تمام تلاشم این بود در زندگی کمبودی نداشته باشد.
 
دیگر ازدواج نکردی؟ تا ۱۵ سالگی دخترم صبر کردم و این بار با زنی ازدواج کردم که سه فرزند داشت. همزمان هم یکی از اقوام این زن از نسترن خواستگاری کرد. نسترن پسر جوان را دوست داشت و با اصرارهای او با ازدواجشان موافقت کردم. همسر چهارم نیز با برنامه وارد زندگی‌ام شده بود و می‌خواست اموالم را تصاحب کند. من هم او را طلاق دادم. یک روز دامادم به خانه‌ام آمد و گفت: نسترن را طلاق داده است و ادعا می‌کرد، نسترن با مردان غریبه ارتباط داشته و به همین دلیل تصمیم گرفته بی‌سر و صدا دخترم را طلاق بدهد.
 
تو چکار کردی؟ باورم نمی‌شد. نسترن دختر خوبی بود. فکر کردم، دامادم می‌خواهد با این تهمت از پرداخت مهریه فرار کند. نسترن را به خانه خودم آوردم. او از طلاق نه‌تنها ناراحت نبود، بلکه خوشحال هم بود. چند ماه گذشت. رفتارهای نسترن مشکوک بود و تا دیر وقت بیرون خانه می‌ماند. چند بار با او حرف زدم و خواستم این رفتارش را کنار بگذارد و به فکر آبروی من هم باشد، اما کو گوش شنوا. حتی او را پیش مشاور هم بردم. چند نفر از بستگان نیز واسطه شده و با او صحبت کردند. افسوس که فقط آب در هاونگ و مشت بر دیوارکوبیدن بود و فایده‌ای نداشت و نسترن همچنان داشت به مسیر شوم خود ادامه می‌داد.
 
یک روز نسترن به من گفت تصمیم گرفته در یکی از شرکت‌های شهرهای اطراف به عنوان منشی مشغول به کار شود. هر چه به او گفتم زندگی در شهرهای بزرگ مشکلات فراوانی دارد گوشش بدهکار نبود که نبود.
 
آدرس شرکت را گرفتم و یک روز سر زده برای تحقیق به آنجا رفتم. روابط کارکنان در آنجا کنترل شده نبود و با شناختی که از دخترم داشتم، می‌دانستم اگر به آنجا برود دسته گل دیگری به آب می‌دهد. به همین دلیل با رفتن او مخالفت کردم.
 
نسترن چه واکنشی نشان داد؟ نسترن دختری سرکش بود و هر وقت کاری برخلاف میلش انجام می‌دادم، لجبازی‌اش صد برابر می‌شد و در برابرم جبهه می‌گرفت و من را تهدید به خودکشی می‌کرد. یک بار زمانی که هنوز ازدواج نکرده بود، رگ دستش را زد که به موقع متوجه شدیم ونجاتش دادیم. در زمان ازدواجش با بابک نیز چون بابک چندان توجهی به او نداشت و از کمبود محبت رنج می‌برد با خوردن قرص قصد خودکشی داشت که موفق به انجام این کار نشد. این بار برای این‌که بلایی سر خودش نیاورد، برخلاف میل باطنیم مجبور شدم او را در خانه حبس کنم.
چرا؟ چون دیگر طاقت نداشتم و هر روز او یک دسته گل به آب می‌داد و با آبروی من بازی می‌کرد. دیگر هر وقت کاری داشت خودم او را بیرون می‌بردم. روزی با او برای خرید به بیرون رفتیم. به داروخانه رفت و به بهانه خرید قرص سردرد، قرص اعصاب گرفت. فردای آن روز دیدم ظهر شده ولی نسترن هنوز از خواب بیدار نشده، از روی کنجکاوی به اتاقش رفتم و صدایش کردم. فایده‌ای نداشت. بدنش را تکان دادم، اما بیهوش بود. فهمیدم باز هم قرص مصرف کرده است. برگه‌ای در زیر بالش گذاشته بود. شروع به خواندن آن برگه کردم.
 
نوشته بود از من بدش می‌آید و به علت مخالفت‌های پیوسته من با کارهایش، با خوردن قرص خودکشی کرده است. با خواندن آن نوشته، سر تا پای وجودم را خشم گرفت و با دستان خودم خفه‌اش کردم.
بعد چه کردی؟با پلیس تماس گرفتم و خودم را تسلیم کردم.
 پشیمان نیستی؟ چرا باید پشیمان باشم؟ من به نسترن خیلی فرصت دادم تا رفتارش را اصلاح کند، اما او همچنان به رفتارش ادامه داد. من هم یک لکه ننگ را از زندگی‌ام پاک کردم. نسترن قدر محبت و توجه‌های مرا ندانست و به مسیری که خودش دوست داشت رفت و بر رفتارش اصرار کرد.
رأی دهید
دیدگاه خوانندگان
۵۶
kapta - دوسلدرف، آلمان

مردک تو خودت لکه ننگ هستی .. مگر حیات دادی که حیات میگیری .. حالا ابروت برگشت سرجاش مردک بیمار
‌سه شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۵ - ۰۰:۱۸
۶۲
فرهاد امیرپور - خارکوف، اوکراین

خیلی از خوانندگان محترم معذرت میخوام،بزرگترها و با ادب ترها ببخشن!......!الدنگ انسان مورچه رو نمیکشه، چه برسه به پاره تنشو!
‌سه شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۵ - ۰۰:۲۱
۵۷
دوستدار - استهکلم، سوئد

عجب پدر احمقی بوده دختری که سرکش باشد باید مثل یک رفیق با او رفتار کنید چون دختر سرکش نمی تواند نه زیر بار دستور پدر و مادرش باشد نه زیر دستور شوهرش. باید انقدر با مهربانی با او رفتار شود که به هر نوع شده خودش را پیدا کند اصلا" نباید مسئله ابرو و حیا و ناموس را با این دختر در جریان گذاشت چون توانای شنیدنشان را ندارد . باید کاملا" ازادش کرد تا خودش تجربه زندگی کردن درست را کسب کند. اگر تجربه کسب کند انگاه دختری خوب برای خانواده اش و همسری وفادار و عاقل برای شوهرش و مادری مهربان برای بچه هایش خواهد بود . اگر بهردلیلی تجربه زندگی کردن را به دست نیاورد برای همیشه خانه پدریش را بدونه سروصدا ترک میکند و خودش را بی نام ونشان خواهد کرد. خیلی از این دختران که سرکش میشوند یادرسن کم به انها تجاوز شده یا بی اندازه مورد بی محبتی وشکنجه فیزیکی و روحی بزرگان خانواده اش قرار گرفته است.
‌سه شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۵ - ۰۰:۲۷
۵۰
اصحاب کهف - بروکسل، بلژیک

چرا پدران ایرانی نمیفهمن پدر بودن به معنی مالک بچه بودن نیست؟!!!
‌سه شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۵ - ۰۰:۳۵
۴۴
amirir - تهران، ایران

غوزمیت این رفتار رو حداقل نصف دخترای ایران دارن . آخه تو مغز کثیفت چی میگذشت. به این نمیگن غیرت به این میگن جنون شهوت که به جنسهای مونث اطراف خودت خیلی حساس و نگران باشی. زنت که نبود و دختر مطلقه بود و حالا کاری میکرد فوقش از زندگیت تردش میکردی. چرا آدما اینطوری شدن. روحم از این دیوانه ها خسته شده. از سایت یوکی خواهش میکنم خبرای اینطور و قتل و جنایت نزاره روحیمون خراب شده. اینطوری ادامه پیدا کنه دیگه نمیام این سایت و سایتهای خبری دیگه. من در خیابون تصادف منجر به مرگ میبینم رومو بر میگردونم اون یارو که از پل عابر در میرداماد خودشو دار زده بود وقتی با ماشین از کنارش رد میشدم سرمو کلا به طرف دیگه چرخوندم و اصلا نگاش نکردم. نزارید این خبرارو . فایده ای نداره.
‌سه شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۵ - ۰۱:۱۰
۴۹
لعنت بر ذات پلید - ملبورن، استرالیا

به خالق یکتا از خواندن این قصه دردناک زندکی حالم بد شد . اگر منصفانه قضاوت کنید خواهید دید پدرودختر هر دو قربانی شرایط بد خانوادگی شدند . هر دو نیازمند به کسی داشتند که آگاهشان کند . دختر در این سن بحرانی نیاز به راهنماییهای مادر دلسوز دارد . مشخصاا پدر نیز با فقرمالی ومحبت خانوادگی و فرهنگی روبرو بوده وگرنه قطعااا تنها فرزندش را با دست خودش نابود نمیکرد . این پدر اگر در حالت روحی نرمالی بود دخترش را خفه نمیکرد بخصوصوقتی دخترک بیچاره خودش باخوردن قرص خودکشی کرده وبیهوش بوده . وظیفه پزشکی قانونی است که تشخیص دهد با قرصی که خورده کشته شده یا با دست پدرش خفه شده .!!! سیستم مملکت داری اگر خوب باشد می بایست این اتفاقات دردناک در جامعه به حداقل برسد .
‌سه شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۵ - ۰۲:۵۸
۵۷
من منم - سایتاما ، ژاپن

کار خوبی کردی که این لکه کثیف اجتماع رو پاک کردی! ولی اگر تو هم در کنار اون خودکشی میکردی لکه کثیفتری پاک میشد.
‌سه شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۵ - ۰۶:۳۳
۱۰۷
DenaOslo - اسلو ، نروژ
مردک ابله بی شعور !
‌سه شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۵ - ۱۷:۲۴
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.