مرگ کودک ۵ ساله در پمپ بدون درپوش آبشار محله رضویه

نگهبان پارک می‌گفت «خانم مگه دخترتان مرغ بوده که رفته باشد توی پمپ»، اما گودال بزرگ‌تر از این حرف‌ها بود که فقط مرغ در‌ آن جا شود. گودال در کف زمین به حدی بزرگ بود که آدم بزرگ هم ممکن بود در آن بیفتد. درپوشی هم نداشت. التماسش کردم که پمپ را خاموش کند، کفش‌های فاطمه را که روی آب آمده بود نشان دادم، گفت ممکن است کفش بچه‌ای دیگر شبیه کفش دخترتان بوده. جیغ می‌زدم و می‌گفتم دخترم همین الان کنارم بود و مطمئنم در پمپ افتاده است. همان لحظه آبی که در آبشار مصنوعی به پایین می‌ریخت سرعتش کم شد، یک چیزهایی در آب می‌دیدم که به پایین آبشار می‌ریخت و به سمتم می‌آمد. چیزهایی که در آب بود به نظرم آشنا می‌آمد. دیگر صدای نگهبان را خیلی ضعیف می‌شنیدم و چشم به آب دوخته بودم. چیزهایی را که در ‌آب بود می‌شناختم. دخترم را دیگر ندیدم و به جایش در آب چیزهای آشنایی می‌دیدم. موهای دخترم، گل‌سرش، تکه‌ای از پیراهنش و...
 

وارد پارک کوهسار در شهرک رضویه تهران بعد از افسریه که می‌شوی تعداد زیاد افرادی که دور آبشار ایستاده‌اند، هر رهگذری را به سمت محل حادثه هدایت می‌کنند. نزدیک‌تر که می‌شوی می‌بینی زن و مرد و کوچک و بزرگ فقط درباره ماجرای سه‌شنبه شب و تکه‌تکه شدن «فاطمه» 5 ساله حرف می‌زنند. درپوش نداشتن گودال به این بزرگی در پارک و بی‌توجهی مامور پارک به حرف‌های مادر کودک نقل حرف‌های مردانی که تجمع کرده‌اند، بود. بیشتر از 30 کودک هم اطراف آبشاری که هنوز نرده‌ای دور آن نیست، دور گودالی که هنوز درپوشی رویش نگذاشته‌اند، می‌دوند و قسمت‌های خونی گودال را به یکدیگر نشان می‌دهند. البته دیگر آبی در حوض نیست. نه خبری از نوارهای خطر دور آبشار است، نه هیچ علائم هشداری که باعث شود کسی به آنجا نزدیک نشود.

عباس 7 ساله در حالی که مدام سعی دارد به همه بزرگ‌تر‌ها بگوید او از ابتدای حادثه آنجا بوده و افتادن فاطمه را به چشم دیده به «فرهیختگان» گفت: «من دیدم. اول دمپایی‌اش افتاد و وقتی خواست آن را بردارد خودش هم افتاد. وقتی مامانش برگشت به سمت فاطمه دید او نیست و دمپایی‌هایش روی آب است، بعد هم با نگهبان پارک دعوا کرد.» حرف‌های این پسربچه نسبت به صحبت‌های بقیه افرادی که فقط شنیده‌های خود را با یک‌کلاغ چهل‌کلاغ کردن روایت می‌کردند منطقی‌تر به نظر می‌رسید. عباس گفت: «خانه آنها را بلد هستم و می‌توانم آنجا را نشان بدهم.» با عباس به سمت خانه‌ای در چند کوچه بالاتر از پارک رفتیم. کوچه‌ای با عرض خیلی باریک که شاید دو آدم چاق نمی‌توانستند همزمان از عرض کوچه رد شوند. کوچه طولانی بالاخره تمام شد و به یک کوچه فرعی رسیدیم که پرچم‌ها و بنرهای تسلیت به خانواده فاطمه، آدرس دقیق منزل آقای امیری را مشخص می‌کرد. مردی حدودا 50 ساله تنها کسی بود که در خانه مانده بود و در انتظار میهمانانی بود که برای تشییع جنازه فاطمه به بهشت‌زهرا رفته بودند. او به «فرهیختگان» گفت: «دوست خانوادگی هستیم، بقایای فاطمه را خودم دور از چشم مادر و پدر فاطمه تحویل گرفتم و از درون آبشار جمع کردم. از دیشب تا الان هنوز نتوانسته‌ام بخوابم و به این فکر می‌کنم که چرا گودال به این بزرگی را بدون درپوش رها کرده‌اند.» صحبت‌ها هنوز تمام نشده بود که خانواده عزادار هم از راه رسیدند. پدر فاطمه که گویا هنوز در شوک بود گفت: «سر کار بودم که متوجه شدم این اتفاق افتاده است.»  
  تکه‌های لباسش را  در آب دیدم و ماجرا را فهمیدم
مادر فاطمه نیز در حالی که صدایش گرفته بود به خبرنگار ما توضیح داد: «داشتیم با دخترم به جشن می‌رفتیم. در کنار من راه می‌آمد و شعر هم می‌خواند. ناگهان حس کردم چند ثانیه صدایش نمی‌آید. وقتی برگشتم دیدم کنارم نیست.» مادر فاطمه طوری که انگار این ماجرا را همین الان هم دارد می‌بیند خیره شد و ادامه داد: «یک لحظه دیدم فاطمه نیست ولی کفش‌هایش روی آب است. ترس دنیا در دلم ریخته شد. خیره به کفش‌هایش شده بودم و دور آبشار می‌چرخیدم، نمی‌فهمیدم اگر داخل آب افتاده پس چرا کفش‌هایش هست و خبری از خودش نیست. عمق آب کمتر از نیم متر بود. من فاصله‌ام از دخترم کمتر از یک متر بود. نمی‌توانست جایی رفته باشد.» خانم امیری با بیان اینکه همان لحظه یک گودالی کف آب دیده بود، ادامه داد: «گودال برای آبشار بود و پمپ آبشار در آن قرار داشت. به مامور پارک که آن اطراف بود گفتم پمپ را خاموش کن. دخترم در این آبشار افتاده و وارد آن گودال شده است. مامور خندید و گفت دخترت داخل پمپ جا نمی‌شود، مگر مرغ است. جیغ می‌زدم و گریه می‌کردم، بار دیگر التماس کردم خاموش کن مطمئن هستم آنجا افتاده است.» مادر فاطمه درباره آن لحظات تاسف‌بار گفت: «یک لحظه دیدم آب آبشار گل‌آلود شد. بدنم خشک شده بود و خیره به آب مانده بودم. گفتم ببین آب رنگی شده انگار خون داخلش است. پمپ از کار افتاد. در یک لحظه دیدم یک چیزهایی در آب است و همه اینها با آب به پایین می‌ریخت و به سمتم می‌آمد. صدای نگهبان را می‌شنیدم که می‌گفت مردم آشغال در آب می‌ریزند و اینها در پمپ می‌چرخد و هر چند وقت یک‌بار آب را کثیف می‌کند. صدای نگهبان انگار کمتر و دورتر می‌شد و چیزهایی که در آب به سمتم می‌آمدند برایم آشنا و آشناتر می‌شدند. گل‌سرش...»
 
 شهرداری می‌گفت  برای نصب درپوش می‌آیند
درپوش نداشتن گودال آن هم در پارک، یعنی فضایی که محل بازی بچه‌هاست به حدی غیرمنطقی به نظر می‌رسد که به جز سهل‌انگاری متولیان این امر نمی‌توان دلیلی برای آن پیدا کرد. یکی از ساکنان این محله به «فرهیختگان» گفت: «این منطقه شهرداری خیلی ضعیفی دارد. قبلا اینجا درپوش داشت ولی از آنجا که گرمخانه‌ای در پشت این پارک است و معتادان زیاد در اینجا رفت و آمد می‌کنند درپوش را برداشته‌اند.» او ادامه داد: «بیش از 10 بار تماس گرفته‌ایم و گفته‌ایم چنین گودالی بدون درپوش اینجا رها شده و هر بار گفته‌اند مامور می‌فرستیم ولی هیچ خبری نشده است. آخرین باری که با متصدیان پارک حرف زدیم گفتند می‌خواهیم دور آبشار را نرده بکشیم ولی این کار را هم هرگز نکردند. فقط بالای آبشار نرده دارد و پایین آن که گودال هم در آنجاست هیچ نرده یا حفاظی ندارد، گودال هم که کلا درپوش ندارد.» عصر سه‌شنبه چنین اتفاقی در شهرک رضویه تهران در حالی افتاده که نه‌تنها هنوز درپوشی برای این گودال که باعث مرگ کودک شده نصب نشده است، بلکه حتی با گذاشتن نشانه‌ها و نوارهای رنگی خطر هم محل حادثه از پارک جدا نشده است و کودکان زیادی همچنان دور این آبشار می‌چرخند و درباره حادثه سه‌شنبه شب حرف می‌زنند. شاید برای حفاظ گذاشتن، از دست رفتن جان یک کودک آن هم به این شکل دلخراش هنوز کافی نیست و به نظر می‌رسد مسئولان پارک و شهرداری منطقه 15 در انتظار حادثه‌ای دیگر هستند تا اقدامات ایمنی لازم را انجام بدهند.
رأی دهید
دیدگاه خوانندگان
۶۲
فرهاد امیرپور - خارکوف، اوکراین

لعنت همه پدران و مادران داغدار به این متولیان بی لیاقت و بی کفایت.امیدوارم سر خودشون و فرزندانشان چنین بلایی بیاید.
‌پنجشنبه ۶ خرداد ۱۳۹۵ - ۰۸:۰۳
۴۰
شهر من تهران - تهران، ایران

همیشه در کشورهای جهان سوم جان انسانها ارزش نداشته و تدابیر حفاظتی برای شهروندان وجود ندارد
‌پنجشنبه ۶ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۰:۳۰
۶۴
عموعقلی - پاریس، فرانسه

پارک درست میکنند مثلن مردم برن تفریح کنند اینجوری میشه ای لعنت به این مدریت اسلامی
‌پنجشنبه ۶ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۲:۰۷
۴۳
aarian - تهران، ایران

یک لحظه جگر گوشه ات در کنارت داره آواز میخونه، لحظه دیگر نگاه میکنی‌ و تکه‌های لباسش و گل سرش رو روی آب میبینی‌. راه رفتن در کابوس است زندگی‌ در مملکتی که به دست حاکمان بی‌ تدبیر اداره میشود...
‌پنجشنبه ۶ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۷:۱۴
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.