زندگی در کنار هوو به خاطر عشق همسر

 
سیمین سه سالی می‌شد که زندگی مشترکش را با ناصر آغاز کرده بود و تصور می‌کرد به خوشبخت‌ترین زن دنیا تبدیل خواهد شد، اما ناگهان همه چیز تغییر کرد. خوشبختی سیمین فقط سه سال بیشتر دوام نیاورد و بعد از آن ورق برگشت. آن هم جوری که زندگی مشترک این زوج عاشق را نابود کرد. شرایط سختی برای سیمین به وجود آمده بود. از یک طرف پای هوویش وسط بود، از طرف دیگر دختر نوجوانی که به مهر مادری و خانواده‌ای با محبت نیاز داشت.
سیمین بین دوراهی سختی مانده بود. جدال برای حفظ زندگی عاشقانه‌اش یا فداکاری برای دختر هوویش که پدر و مادرش را در کنار هم می‌خواست. در نهایت او راه دوم را انتخاب کرد و ناصر را به دادگاه خانواده کشاند.
 
پرونده ناصر و سیمین در شعبه 268 دادگاه خانواده تهران بررسی شد. جایی که حالا قاضی عموزادی رئیس این شعبه قرار است پس از شنیدن صحبت‌های آخر این زوج حکم نهایی پرونده‌شان را صادر کند. او پس از بررسی پرونده آنها، از این زوج می‌خواهد ماجرای اختلافشان را توضیح دهند.
 
در این لحظه زن رشته کلام را در دست می‌گیرد و می‌گوید: روزی که با ناصر آشنا شدم، او چند وقتی می‌شد که از همسر اولش جدا شده بود و همراه دختر 10 ساله‌اش زندگی می‌کرد. ناصر می‌گفت که همسر اولش پس از جدایی به شهرستان رفته و آنجا زندگی می‌کند و فقط برای دیدار دخترشان به تهران می‌آید و می‌رود. گاهی اوقات هم او دخترش را برای ملاقات با مادرش به شهرستان می‌فرستاد. من هم شوهر اولم را در یک تصادف از دست داده بودم و تنها زندگی می‌کردم. به همین دلیل پیشنهاد ازدواج ناصر را قبول کردم. ما عاشق هم شده بودیم و زمانی که با او ازدواج کردم، تصور می‌کردم خوشبخت‌ترین زن دنیا خواهم شد. ناصر مرد خوبی بود و خیلی به من محبت‌ می‌کرد. ولی از همان روزهای اول ازدواجمان شیرین، دختر ناصر رفتار خوبی با من نداشت. مشخص بود که از من خوشش نمی‌آید. من هم حرفی نمی‌زدم و می‌دانستم که در این سن و سال حق دارد ناراحت باشد. برای همین آن‌قدر به او محبت کردم تا در نهایت رفتارش با من مهربان‌تر شد و دیگر مثل گذشته‌ها ناراحت نبود.
 
او ادامه می‌دهد: بعد از این که رفتار شیرین هم با من خوب شد، تصور می‌کردم همه مشکلاتم حل شده و از این به بعد زندگی خوبی در کنار ناصر خواهم داشت. ولی خوشبختی ما فقط سه سال دوام داشت. چند وقت پیش، وقتی شیرین از شهرستان برگشت، کلی گریه کرد و گفت مادرش قصد دارد برای زندگی به تهران برگردد، برای همین آرزو دارد مادرش در کنار پدرش زندگی کند. شیرین می‌گفت از جدایی مادر و پدرش خسته شده و دلش می‌خواهد هر دوی آنها را در کنار هم ببیند. از شنیدن صحبت‌های این دختر بشدت ناراحت شدم و دلم برایش سوخت. از طرفی ناصر هم نمی‌توانست ناراحتی شیرین را تحمل کند. این دختر روزها و هفته‌ها همین طور ناراحت بود و اشک می‌ریخت. مرتب از ناصر می‌خواست تا با مادرش آشتی و دوباره ازدواج کند. آن‌قدر این رفتارها ادامه پیدا کرد تا این که در نهایت دلم برایش سوخت و از ناصر خواستم مرا طلاق دهد و دوباره با همسر سابقش ازدواج کند. ناصر مخالفت کرد، ولی از طرفی می‌دیدم که به‌خاطر شیرین تا چه حد ناراحت است. از طرف دیگر مادر شیرین هم موافقت خود را برای ازدواج دوباره با ناصر اعلام کرده بود. من هم که دیدم ناصر تا این اندازه ناراحت است و شیرین هم مرتب عذاب می‌کشد، تصمیم گرفتم به این زندگی برای همیشه پایان دهم. برای همین ناصر را راضی کردم تا به دادگاه خانواده بیاید.
 
در این لحظه قاضی نظر مرد را درباره طلاق می‌پرسد و ناصر می‌گوید: من عاشق سیمین هستم و در این مدت هم زندگی خوبی در کنارش داشتم. اگر به خاطر شیرین نبود هیچ گاه سراغ همسر سابقم نمی‌رفتم، اما دخترم افسرده شده و با این که در کنار سیمین زندگی خوبی دارد، اما مرتب از من می‌خواهد در کنار مادرش زندگی کنم. وقتی دیدم شیرین ناراحت است به اصرار سیمین پذیرفتم، اما دوست ندارم از سیمین جدا شوم و می‌خواهم در کنار او هم زندگی کنم. حتی همسر سابقم هم با این موضوع مشکلی ندارد. برای همین راضی به جدایی از زنی که عاشقش هستم، نیستم.
 
پس از صحبت‌های این مرد، قاضی سعی می‌کند زن جوان را از جدایی منصرف کند. در نهایت پس از صحبت‌های قاضی و مرد جوان، سیمین از جدایی منصرف می‌شود و قبول می‌کند که شوهرش با همسر سابقش دوباره ازدواج کند. بنابراین زن به دلیل عشق به شوهرش و شیرین، وجود هوو را در زندگی خود می‌پذیرد.
رأی دهید
دیدگاه خوانندگان
۵۴
londonlondon - لندن، انگلستان

جوجرو آخر پائیز میشمرند ;)
دوشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۵ - ۱۶:۰۰
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.