نوزاد رها شده در تابستان ۵۲

گرمای شدید تابستان همه را بی‌طاقت کرده بود. مردم که صورت‌هایشان از گرما سرخ شده بود و عرق می‌ریختند بدون توجه به دور و برشان با سرعت از کنار هم می‌گذشتند تا به مقصد برسند. زمین داغ شده بود و صدای گریه نوزاد کوچولو لحظه‌ای قطع نمی‌شد. این سر و صدا رهگذران را به پیاده‌رو خیابان تنکابن کشاند و هجمه جمعیت سایه خنکی را روی سر کودک گریان انداخت.

نوزاد کوچولو هنوز بندناف داشت و معلوم بود تنها چند روز بعد از تولد، سرنوشت روی بی‌رحمش را به وی نشان داده است. مردم به دنبال نشانی از خانواده این کودک دور و اطراف را گشتند اما هیچ ردی از آنها وجود نداشت.

زندگی در پرورشگاه

12 ظهر 27 مرداد ماه سال 52 مأموران کلانتری 9 پیچ شمیران تهران برای رسیدگی به وضعیت این دختر کوچولو در محل حاضر شده و این نوزاد چند روزه که از فرط گریه به نفس نفس افتاده بود پس از تحقیقات میدانی پلیس به کلانتری برای تعیین وضعیت انتقال داده شد. تحقیقات پلیس برای یافتن سرنخی از خانواده نوزاد رها شده 4 روزی طول کشید و با بی‌نتیجه ماندن جست و جوها دختر کوچولو با حکم دادسرای تهران، اول شهریور 52 برای ادامه زندگی به شیرخوارگاه سپرده شد.

مددکاران مهربان پس از استقبال از عضو جدید خانواده بهزیستی، نام «نوشین» را روی او گذاشتند و تخت کوچک اتاق نوزادان را برایش آماده کردند.
فصلی تازه در آغوش خانواده
8 ماه از زندگی نوشین در شیرخوارگاه می‌گذشت که زوجی از اراک به بهزیستی مراجعه کردند و از میان کودکان خردسال نوشین را برای فرزندخواندگی برگزیدند. مراحل سپردن سرپرستی دختر کوچولو به والدین جدیدش در مدت کوتاهی طی شد و در تاریخ 2 اردیبهشت 53، دختر کوچولو رسماً عضو خانواده جدیدش شد و شناسنامه‌ای به نام خانوادگی آنها برایش صادر شد.

نوشین در خانواده جدیدش بدون هیچ مشکلی بزرگ شد، تحصیلاتش را ادامه داد و به خانه بخت رفت. او با پدرش ارتباط نزدیکی داشت و هرگز نشده بود که احساس کند نسبت خونی با او ندارد اما ورق زندگی پس از مرگ پدر برای نوشین برگشت و سرنوشت او را در سراشیب ابهام قرار داد.
افشای راز پنهان
نوشین هنوز سوگوار پدر بود و لباس سیاه بر تن داشت که همسرش پس از 10 سال از زندگی مشترک از راز عجیبی پرده برداشت و گفت که او فرزند این خانواده نیست و والدین اصلی‌اش در تصادف درگذشته‌اند. نوشین آن روز شوم را این‌طور تعریف کرد: «هنوز سیاهپوش پدر بودم و خلأ حضور او را در زندگی‌ام بدجوری احساس می‌کردم که همسرم برایم از رازی گفت که 10 سال پیش و درست پیش از ازدواجمان پدرم با او در میان گذاشته و قسمش داده بود آن را فاش نکند. آنچه می‌شنیدم قابل باور نبود. چطور می‌شد خانواده‌ام این سال‌ها موضوع را از من پنهان کنند.»

این راز زندگی نوشین را وارد مسیر تازه‌ای کرد. دیگر خبری از آرامش در زندگی او نبود. پیدا کردن گذشته گمشده‌اش حتی خواب را از او گرفته بود. وقتی موضوع را با مادر و اقوامش درمیان گذاشت تازه متوجه شد داستان زندگی‌اش راز همه فامیل بوده است و همه به حرمت پدرخوانده او در این سال‌ها سکوت کرده و حرفی نزده بودند. این زن که حالا خودش مادر یک دختر کوچک است، ادامه داد: «پدرم که در گذشته بود و تنها سرنخ مادرم بود. او می‌گفت در سال 52 با پدرخوانده‌ام که رئیس پاسگاه اراک بود برای رد گم کردن از این شهر به آن شهر رفته و چند ماه بعد از اینکه سرپرستی مرا گرفتند با یک داستان دروغین بارداری به اراک بازگشته‌اند. از آن زمان به بعد هم با اینکه بسیاری متوجه موضوع شده بودند اما به خاطر پدرم سکوت کردند که ‌ای کاش این سکوت قبل از مرگ پدرم شکسته می‌شد.»
به دنبال سرنخی از گذشته
نوشین که بعد از شوک از دست دادن پدر و فهمیدن راز زندگی‌اش دیگر آدم سابق نبود، گفت: «از روزی که فهمیدم فرزند اصلی خانواده‌ام نیستم به دنبال ردی از گذشته‌ام به تهران آمدم و توانستم پرونده‌ام را در شیرخوارگاه آمنه پیدا کنم. هنوز هم باورم نمی‌شود که پدرم این راز مهم را از من پنهان کرده باشد. از وقتی این موضوع را فهمیده‌ام هر شب در خواب نوزادی را می‌بینم که در یک پتوی آبی در گوشه پیاده رو رها شده است. این اتفاق به زندگی مشترکم هم آسیب زیادی زده است. همسرم از وقتی فهمیده واقعیت آن چیزی نیست که پدرم گفته بود اصرار دارد که گذشته‌ام روشن شود. به هر جایی که فکر می‌کردم سرزده‌ام اما هیچ نتیجه‌ای نگرفته ام. چیز خاصی از خانواده اصلی‌ام نمی‌خواهم اما مطمئنم که به عنوان یک انسان حق دارم بدانم از چه خانواده‌ای هستم و چرا مرا سرراه گذاشته‌اند.»
رأی دهید
دیدگاه خوانندگان
۵۴
oghab - هلسینکی، فنلاند

بهشت زیر پای مادران است؟آون زنیکه را باید .....مادر..و آون پدر بی همه چیز را باید دهنش و با .... پر کرد
یکشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۴ - ۰۹:۲۲
۵۷
همایون شایان - اسلو، نروژ

داماده چقدر عوضی و دهن لق بوده . قسمش دادن ولی بازم دهنه گشادشو باز کرده و زندگیه خودشو و اون بدبختو خراب اندر خراب کرده .
یکشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۲:۴۱
۷۳
نازک بین - شفیلد، انگلستان

متأسفانه شوهر این خانم کار احمقانه ای انجام داده و این راز را فاش کرده . چون هم آرامش روحی همسرش را بهم ریخته و هم آرامش زندگی خانوادگی خود را که هر روز بخاطر حال روحی خانمش. زندگی آرام و بی دغدغه خودرا دچار مشگل نموده.
یکشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۵:۴۶
۵۷
خورشید درخشان - روتردام، هلند

خاک بر سر شوهرش ،معلومه کم داره ،اگه میخواست کمک کنه باید پنهانی دنبال خانواده اصلی همسرش میکرد اگه سر نخی پیدا میکرد آن زمان با همسرس صحبت میکرد.
یکشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۹:۱۸
۱۰۷
leila leila - گوتنبرگ، سوئد

دهان اون شوهر نامرد رو باید گل گرفت که تا دید تکیه‌گاه این بنده خدا فرو ریخت دهان گشادشو باز کرد
یکشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۴ - ۲۲:۰۱
۶۴
kolah-ghermezi - ونکوور، کانادا
عجب دهان بی‌ چاکی داشته این آقا! ( پدرت قسمم‌ داد که هیچوقت این راز رو بر ملا نکنم، و منم به احترام ایشان بر ملا نکردم و به شما نگفتم، و هرگز هم نخواهم گفت !!! اسکل فرنگی‌ !!! اصلا چه لزومی داشته اون خدا بیامرز این راز رو به این مشنگ بگه که الان اینجوری باعث بشه که این خانم تاه آخر عمرش آرامش نداشته باشه!!!؟؟
دوشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۴ - ۰۹:۱۰
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.