آیا ماشین می‌تواند اثر هنری بیافریند؟

آیا هیچ‌گاه نقاشی، شعر، موسیقی یا رقصی را که ماشین آفریده باشد، می‌پذیریم؟ماشین‌ها خیلی کارها را بهتر از آدمی انجام می‌دهند اما دل آدمیزاد به این خوش است که در بعضی حوزه‌ها ماشین‌ اساسا نمی‌تواند وارد شود، مثل هنر، ادبیات، شعر، موسیقی.
 
ماشینی که زندگی نکرده، حس و تجربه و خاطره ندارد، ماشینی که از لغزش و خطای انسانی بری است، چگونه می‌تواند خلق کند و اثر هنری بیافریند؟
 
اگر از "آرون" بپرسید می‌گوید چرا نتواند؟ آرون یک برنامه کامپیوتری است که از دهه هفتاد میلادی نقاشی می‌کشد. نقاشی‌های بزرگ و خوش‌ آب‌ورنگ که شبیه‌شان در گالری‌ها فراوان است.
 آقای کوئن می‌گوید رنگ‌آمیزی آرون در حد بهترین‌های جهان استنقاشی‌های آرون بیشتر روی صفحه نمایش آفریده می‌شوند. هرچند بعد از این‌که پای آثار او به نمایشگاه‌ها باز شد، یک ماشین دیگر هم ساختند که با قلم‌مو و رنگ واقعی طرح‌هایش را روی بوم بیاورد.
 
آرون البته تنها کار نمی‌کند. همکاری دارد به نام هرلود کوئن که به قول خودش نیمی از عمرش را صرف ساختن یک برنامه کامپیوتری کرده "که همان کاری را بکند که آدم‌های نسبتا مستعد می‌کنند."
 
آقای کوئن خودش نقاش است. اواخر دهه شصت میلادی به برنامه‌نویسی علاقمند شد. آثار خودش را نگاه می‌کرد و از خود می‌پرسید آیا می‌شود قواعدی وضع کرد که با تبعیت از آن، "تقریبا بدون نیاز به فکر" نقاشی خلق شود.
 
آرون - یا دقیق‌تر بگوییم، برنامه کامپیوتری آرون - دقیقا قرار است همین کار را بکند. این برنامه به زبان LISP است که جان مک‌کارتی، از بنیان‌گذاران هوش مصنوعی، در دهه شصت میلادی آن را ابداع کرد.
آرون بدن انسان را می‌شناسد. این‌که اندام مختلف کجا قرار دارند و چگونه به هم وصل شده‌اند. اما بعضی از قواعد را هم خودش تعیین می‌کند.
 
واقعیت این است که آرون در مورد دنیا چیز زیادی نمی‌داند. صرفا می‌تواند شکل آدم، گیاهان و درختان و اشیاء ساده مثل جعبه و میز را تشخیص بدهد. اما آقای کوئن فکر می‌کند همین‌قدر بس است. فکر می‌کند به‌جای این‌که چیزهای بیشتر به او یاد بدهد، باید کاری کند که او "بهتر نقاشی بکشد".
 
و ظاهرا آرون هم شاگرد بااستعدادی بوده است.
 
استادش می‌گوید: "رنگ‌آمیزی آرون در حد بهترین‌های جهان است. در کاربرد رنگ به‌مراتب ماجراجوتر از من است."
 
استاد و شاگرد سال‌ها با هم کار می‌کردند اما آقای کوئن بتدریج تغییر عقیده داد. اول تصمیم گرفت ماشینی را که به آرون وصل بود (و طرح‌هایش را روی بوم می‌آورد) کنار بگذارد.
 
ماشین بیش از حد دست‌وپاگیر بود. از آن گذشته وجودش باعث می‌شد اغلب ناظران به جای برنامه‌ کامپیوتری، به روبات توجه کنند. این نکته‌ای بود که آقای کوئن می‌گوید حرصش را درمی‌‌آورد.
اما مشکل اصلی این نبود. این بود که آرون بیش از حد مستقل شده بود، اما خلاق‌تر نشده بود.

یکی از نقاشی‌هایی که آقای کوئن خودش رنگ کردهآقای کوئن می‌گوید: "من دنبال یک الگوریتم ساده بودم که البته دانش قابل‌توجهی پشتش بود. اما وقتی کار آرون را نگاه می‌کردم، نمی‌شناختمش. کار من نبود. انگار دیگر مرا لازم نداشت. من هرگز قصد نداشتم همه چیز را به برنامه واگذار کنم، اما این کم‌کم نشان داد که چه من باشم چه نباشم فرقی ندارد. این‌قدر خودرأی شده بود که سازنده‌اش زا برنجاند."
کار قرار بود گروهی باشد، اما چیز دیگری شده بود.
 
به‌قول آقای کوئن، "آثار هنری مثل بچه ‌آدم‌اند - می‌روند اما رابطه‌ قطع نمی‌شود. در مورد آرون، این رابطه قطع شده بود. احساس می‌کردم مرا گذاشته‌اند و رفته‌اند."
 
هر چند آرون در رنگ‌آمیزی ماهر شده بود، اما مشخص بود خلاقیت واقعی ندارد.
 
استادش می‌گوید: "آن‌قدر که به نظر می‌آمد مستقل نبود. همان اندک استقلالش هم در رنگ‌آمیزی بود. در آینده ممکن است ماشین چیزی که به هنر نزدیک باشد بیافریند، من منکر این احتمال نیستم اما کار به مراتب پیچیده‌تر از این است که ماشینی بسازید که بدون راننده در شهر بچرخد. کار یک هفته و دو هفته هم نیست بلکه تا پایان این قرن هم ممکن است مقذور نشود."
البته همکاری هرولد کوئن و آرون همچنان برقرار است اما به شکلی دیگر. آرون صرفا می‌کشد و آقای کوئن رنگ می‌کند؛ البته دیجیتالی، روی یک صفحه قابل‌لمس بزرگ نه با رنگ.

ون‌ گوگ گوگل
آیا گوگل ناخواسته ون گوگ دیگری ساخته؟اغلب نقاشان بزرگ اطراف‌شان را نگاه می‌کنند، آن‌چه را می‌بینند با پشتوانه فرهنگی‌ می‌آمیزند و به سبک خود آن را بازآفرینی می‌کنند.
 
به‌ نظر می‌رسد بزرگ‌ترین کاستی کامپیوترها این است که تجربه انسانی ندارند، یعنی نمی‌توانند در جنگل قدم بزنند یا به تماشای غروب بنشینند یا ساختمان‌های شهر را نگاه کنند. اما واقعیت این است که کامپیوترها هم دارند دیدن دنیای پیرامون را یاد می‌گیرند.
 
مغز مصنوعی - یا همان شبکه‌ عصبی - در کنار حجم عظیم اطلاعات به کامپیوترها نگاهی تازه بخشیده و ممکن است باعث شود آنها سبک خاص خودشان را بیابند.
 
محققان آزمایشگاه‌های هوش مصنوعی گوگل دنبال ساختن چنین شبکه‌هایی هستند: هم برای ارائه خدمات جدید هم برای بهبود جستجو و دسته‌بندی عکس‌ها در اینترنت.
 
در کنار این تحقیقات، دو مهندس گوگل آزمایشی جالب انجام دادند. آنها می‌خواستند داخل مغز کامپیوتر را "ببینند" و بفهمند که چطور از عکس‌ها چیز یاد می‌گیرد.
 
آنها حین این آزمایش متوجه شدند که این‌گونه شبکه‌ها می‌توانند نقاشی کنند. کافی است تصاویر تصادفی پارازیت‌گونه - شبیه تصویر سیاه سفیدی که در تلویزیون‌های قدیمی به آن "برفک" می‌گفتیم - به آنها بعنوان ورودی بدهیم.
 
نتیجه آزمایش عجیب بود - تصاویری وهم‌آلود و هولناک. بعضی‌ها می‌گفتند به کار آدمی می‌ماند که ماده روان‌گردانی مثل ال.‌اس‌.دی مصرف کرده. بعضی دیگر می‌گفتند شبیه آثار آن نابغه دردکشیده، ونسان ون گوگ، است.
 یکی از آثار شبکه عصبی (مغز مصنوعی) گوگل. عجیب و اثرگذار؛ اما آیا این هنر است؟بن هاروی، از محققان دانشکده روان‌شناسی دانشگاه کویمبرا در پرتغال، معتقد است اثر هنری کامپیوتر احتمالا به این خاطر ردی از دیوانگی و توهم دارد که گوگل مغز بصری آدمیزاد را کپی کرده.
آقای هاروی در مقاله‌ای در مجله اینترنتی سایک ریپورت می‌نویسد: "گروهی از مواد توهم‌زا ادراک آدم را دست‌کاری می‌کنند، مثلا قارچ‌های روان‌گردان یا ال.اس.دی یا مسکالین و دی.ام.تی. کارشان این است که نقش‌ چیزهایی را که پیشتر دیده‌ایم به ورودی بصری‌مان تحمیل می‌کنند. نتیجه این می‌شود که در ابر چهره آدم می‌بینیم یا روی چمن‌زار، نقش فرش‌های شرقی."
 
اسکیزوفرنی — که بعضی‌ها معتقدند ون گوگ هم به آن دجار بوده — شبیه همین است.
به باور آقای هاروی، "این پدیده کمک می‌کند بفهمیم چرا بعضی از نقاشی‌های گوگل ما را یاد ون گوگ و واقعیت مخدوش در آثارش می‌اندازد."
 
برای گوگل، این آزمایش دریچه‌ای بود به درون مغز مصنوعی. اما آیا می‌شود گفت این نخستین نشانه‌های خلاقیت ماشین هم بود؟
 
پروفسور مارک ریدل از مؤسسه فن‌‌آوری جورجیا در آمریکا می‌گوید کم‌وبیش. به باور او شبکه عصبی گوگل می‌خواسته از "برفک" رمزگشایی کند، می‌خواسته "تصویری بسازد که آن را بهتر بفهمد. کارش به‌نوعی خلاقانه است، اما جهت ندارد و از آن مهم‌تر خودش نمی‌داند دارد خلق می‌کند."
جهان پیچیده
 طراحی کامپیوتری که زیبایی طبیعت را درک کند و از آن برای خلق اثر هنری الهام بگیرد، کار پیچیده‌ای است
خلاقیت از دیرباز یکی از اجزاء اساسی هوش به شمار رفته است. بعضی‌ها معتقدند وقت آن رسیده این معیار برای سنجش یادگیری ماشین‌ها هم به کار گرفته شود.
پروفسور ریدل پارسال برای سنجش هوش مصنوعی آزمونی نو طراحی کرد. به‌جای این‌که از ماشین بخواهد با انسان گفتگو کند (آزمون معروف تورینگ)، از ماشین می‌خواهد شعر بگوید، داستان بنویسد یا نقاشی کند.
او معتقد است، "به‌لحاظ نظری، دلیلی نداریم که کامپیوتر نتواند کار خلاقه بکند. موضوع این است که الگوی عمومی برای خلاقیت نداریم که (خلاقیت کامپیوتر را) بسنجد."
البته منظور پروفسور ریدل خلاقیت در حد نبوغ پیکاسو و موتزارت و شکسپیر نیست. بیشتر دنبال همان مقدار ابتکاری است که همه دارند:
"ما آدم‌ها نقاشی می‌کشیم، داستان می‌نویسیم، شعر می‌گوییم. آیا می‌توانیم چیزی بسازیم که برایمان نقاشی بکشد؟"
تک بعدی
یکی از بزرگ‌ترین موانع در راه چنین هدفی کمبود داده‌ها است.
 
به‌قول پروفسور ریدل، "جهان واقعی بزرگ‌ترین مجموعه داده‌هاست. انسانی که در این جهان پیچیده و غنی زندگی می‌کند، مدام در تماس با چیزهای مختلف است. نگاه می‌کند، حرف می‌زند، ارتباط برقرار می‌کند، شوخی می‌کند اما تا چیزی (اطلاعات) به کامپیوتر ندهیم، چیزی نمی‌داند."
 
اما حتی ماشین‌هایی که همه ساخته‌های آهنگسازان پیشین یا هزاران نقاشی‌های معروف را در خود دارند، همچنان درک‌شان از آن‌چه خلق می‌کنند محدود است.
 
آن‌‌طور که پروفسور ریدل می‌گوید: "کسی که خلق می‌کند می‌تواند در همان فرایند آفرینندگی هدف یا باورش را عوض کند، می‌تواند تصمیم بگیرد کار دیگری بکند اما کامپیوترها این‌‌طور نیستند. می‌شود گفت تک بعدی‌اند."
 
به باور پروفسور ریدل، اگر قرار باشد کامپیوتری واقعا خلاق باشد، باید جسم داشته باشد: "اگر جسم داشته باشد، می‌تواند مثل ما جهان را تجربه کند. البته ممکن است جهان را طور دیگری تجربه کند و خلاقیتش هم طور دیگری باشد."
رأی دهید
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.