روایت کارتن خوابی تا پاکی یک دختر شهید

عکس تزئینی استایران وایر , شادی نیری شیراز
میگوید:۱۷" میلیون پول پیش خانه رو دادیم کراک، برای خودمون تا 6ماه پادشاهی می کردیم. " شده بودند پادشاه کارتن خواب ها. فروغ و شوهرش علی.
 
می پرسم:بعد چه شد؟جواب می دهد: بعد هیچی ناکس ها معلوم نبود تو نئشگی چقدر مواد ازمون بند کرده بودن که تا مدت ها موقع خماری مواد مجانی بهمون می دادن." این روایت فروغ  فرزندشهیدی است از خانه پدری و زندگی در پارک وی تا کارتن خوابی در هرندی، از شلاق خوردن و دستگیرشدن تا مادری کردن.
اولین بار که فروغ را می بینم سرکارش است، یک زن جوان قدبلند و فربه و زیبا است. اگر دندان هایش توجه ات را جلب نکند؛ نمی فهمی روزگاری اعتیاد داشته. مهرنوش می پرسد: چرا نمی روی دندان هایت را درست کنی؟ -باید بروم می روم می روم، پول ندارم، لامصب ها نونم را بریده اند، ساعت کارم را کرده اند ۵ ساعت تا یک عضو مبتلا به اچ آی وی و ایدز برای گروه همتا و گشت سیار بیاوردند.  مهنوش می گوید: بیا برو پیش دندان ساز تجربی من، این دندان پزشک ها الکی گرون هستند. " مهرنوش دوست فروغ است. بهبود یافته ها مصایبی دوچندان دارند حریصانه چنگ می زنند که زندگی که حالا جز انگ اعتیاد هزار یک مشکل دارد از طرد تا فقر، از هزینه های درمان دندان و...تا کرفرماهایی که به بهبودیافته ها یا کار نمی دهند یا بیگاری می کشند.
 
بار دیگری که با فروغ همراه می شوم تا خانه شان، دوست ندارد جلوی همکارهایش صحبت کند. روایت زندگی معتادان و بهبود یافته ها روایت سرراستی نیست، از "الف" شروع نمی شود تا با "ی" به پایان برسد، می رود و می آید و حافظه اش در لابیرنت زمان گم می شود، انگار که کارگردان یک فیلم با روایتی غیرخطی است.
 
می رسیم خانه، واحد  نسبتا بزرگ در طبقه چهارم آپارتمانی بدون آسانسور در محلی در جغرافیای دروازه غاز. بزرگی خانه باعث شده خالی بودنش بیشتر به چشم بیایید، یک دست مبل راحتی آن ته، دوتا فرش، یک یخچالو گاز در آشپزخانه اپن واتاق خواب های خالی مفروش شده با موکت. می گوید: خیلی زشته خونم نه؟ خیلی لخته؟ بعد خودش ادامه می دهد که دوسال با امید وعلی تو یه اتاق چهارمتری زندگی کردیم با بهار و دخترش، خفه شده بودم دیگه، عقده ی خونه بزرگ داشتم."یک آه می کشد و می رود به دورتاخاطرات منزل پدری، رفاه و ....
 
امیدش سه سالش است، چشم های درشت مشکلی دارد، با مژه های بلند و موهای لخت مشکی، صورت گرد، بیشتر شبیه شوهرش است. از این سرخانه می دود آن سر و خانه را روی سرش گذاشته، نمی تواند حرف بزنم، فروغ با نگرانی رو به من می گوید: مدیرمون میگه شاید به خاطر مصرف موادمه وقتی سرش حامله بودم، چه ربطی داره، آرام می کند خودش را که: من خودمم می گن دیر زبون باز کردم.
بعد می گوید: تا ماه نهم با علی تو پارک می شستیم به مصرف، من کارم به تستم کشیده بود( تزریق) دو هفته قبل از زایمان امیدگفتم منو ببرید کمپ، وقتی بدنیا اومد پاک بود معتاد نبود. من تا 20 سالگی سیگارم نمی کشیدم. بعد با علی دوست شدم، می خواستیم ازدواج کنیم علی هیچی نداشت، حاج خانوم مامانم گفت نه، زمین به آسمون بیاد آسمون به زمین نه، واسه من ارزوها داشت. منم زدم به سیم آخر با علی فرار کردیم. ته فرار و کارتن خوابی هم که می دونی اعتیاده، تو اون شب و روزای سرد و کوفتی پارک فقط مواد سرپا نگهت می داره. کارتن خوابی خیلی سخته خیلی و می زند زیر گریه. "حالم بد شد.
 
یه بار وقتی امیدو حامله بودم، رفته بودم تو یه خونه مواد خریدم و نشسته بودم به کشیدن که مامورا ریختن، جرمم شد زیر سقف بودن با نامحرم. حکمم شد شلاق. امید که به دنیا اومد با اینکه پاک بودم و علی هم پاک شده بود و کمکمون کرده بودن اتاق بگیریم مامانم تا 6 ماه سراغم نیومد. بعد 6 ماه سیسمونی فرستاد. تازه که امید به دنیا اومده بود وقت اجرای حکمم بود خیلی بالا پایین کردیم نامه از بنیاد شهید بردم اما فایده نداشت. قاضی یه مرد جوون بود که راضی نمیشد. آخرش بردنمون تو اون زیر زمین که حکما رو اجرا می کنند. دختر و پسر داشتن شلاق می خوردن. مامور اجرا وقتی فهمید فرزند شهید و تازه زایمان کردم گفت یه پتو بندازید رو کمرش و آرومتر زد. همه می ترسیدن اگه حکم اجرا شه بعدش برم دوباره سراغ مواد اما به خاطر امید نرفتم. اگه هنوزم نرفتم سراغش و پاکم فقط به خاطر امیده. "
 
شوهرش از راه می رسد، شوخ و شنگ است، قد بلند و ورزیده، در یک کمپ ترک اعتیاد کار می کند و خودش هم در یک مرکز کاهش آسیب زنان معتاد، بلند می شود می رود از توی یخچال یک شمع سه سالگی را نشانم می دهد:" این جمع سه سال پاکی دوستمه داده به من تا منم موقع تولد سه سال پاکیم فوتش کنم. "
رأی دهید
دیدگاه خوانندگان
۶۲
kasra persia - لندن، انگلستان

باغت آباد ای خمینی با آتیشی که به جون ملت انداختی به زودی دامن طایفه خودت رو هم میگیره
‌چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۴ - ۰۹:۲۴
۴۴
ANTI-JAHL - هامبورگ، آلمان

فرسود هوای وطن از بوی خیانت / از زهر دروغ وطمع و زور و اهانت. این قوم نکردند به ناموس برادر / امروز نگاهی که به چشمان امانت. غافل که تبر خانه ای جز بیشه ندارد / از جنس درخت است ولی ریشه ندارد. هر چند که باغ از غم پاییز تکیده / از خون جوانان وطن لاله دمیده. صد گل به چمن، در قدم باد بهاران / میروید و صد بوسه دهد بر لب باران. ققنوس به پاخیزد و باجان هزاره / پر میکشد از این قفس خون و شراره. با برف زمین آب شود ظلم و قصاوت / فرداش ببینند که سبز است دوباره
‌چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۴ - ۰۹:۳۶
۳۴
Shahin.Orel - تهران، ایران
شاید اگر پدر تو شهید اسلام نبود , به جای این قوانین متوحش , پست و غیر انسانی , قوانین محترم تری در کشور من وجود داشت , که یک انسان رو این چنین مثل یک قاطر شلاق نزن ! مگر پدر تو شهید نشد که اسلام پیروز شود ؟ خوب این هم نتیجه , قوانین پست اسلام ! عین حیوانات میخوابی شلاق میخوری ! اون هم نه حتی حیوانات جامعه متمدن ! باور کن اگه به یک خر توی مثلا سوئد شلاق بزنی میری زندان ! عین حیوانات یک جامعه بدوی ! توی یک زیر زمین , دختر و پسر شلاق میخوردن ! روی زمین هم مردم پیشانی بر خاک و ما تحت در هوا روزی ۱۷ رکعت شکر این خدای وحشی بدوی رو میکردن
‌چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۴ - ۰۹:۴۱
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.