سرگذشت جوان ایرانی که در مرز یونان گرفتار داعش شد
رأی دهید
مهاجرتی خطرناک همراه با پناهجویان سوری
«داییام در آلمان زندگی میکند، حدود 28 سالی میشود. هر وقت میآید ایران از وضعیت آنجا برایمان میگوید. راستش دوست داشتم یک روزی به اروپا بروم ولی چند ماه پیش که در اخبار دیدم آوارگان و مهاجران سوری از طریق ترکیه به اروپا میروند تصمیم گرفتم که خودم را به منطقه «ادرنه» - شهرمرزی نزدیک به یونان- برسانم و همراه آنان به یونان بروم.
موضوع را با یکی از دوستانم درمیان گذاشتم و قرار شد او هم مرا در این سفر همراهی کند. 3هزار دلار ردیف کردم و به شریکم گفتم که میخواهم به آلمان بروم و اگر برنگشتم حق شراکتم را بدهد به خانوادهام.
بعد از اینکه ساک و وسایلم را جمع و جور کردم راهی شدم به سوی استانبول. شهری زیبا و البته خیلی شلوغ، خیابانهای استانبول پر از مسافران ایرانی، افغانی و سوریهای بود.
چند روزی را در این شهر گذراندیم و قرار شد به شهر ادرنه برویم. پلیس تردد اتوبوسها را به این شهر ممنوع کرده بود. چارهای نداشتیم جز اینکه با تاکسی ادامه سفر بدهیم. با 250 دلار خودمان را رساندیم به شهر مرزی «کشان» که فکر کنم یک ساعت و نیم راه بود، حدود ساعت 6 عصر رسیدیم. به دنبال مسافرخانهای میگشتیم که شب را آنجا بمانیم.
زبان ترکیهای را خوب بلدم ولی با هرکس صحبت میکردم متوجه میشدند که ترکیهای نیستم، بهخاطر اینکه نمیتوانستم با لهجه خودشان حرف بزنم. چند نفری از من پرسیدند اهل کجا هستی؟ اگر سوریهای هستی هیچ کمکی نمیکنند و باید سریع آنجا را ترک کنیم ولی اگر ایرانی هستیم میتوانند ما را از طریق رودخانه مرزی به یونان رد کنند.
آنجا هرکس قیمتی میداد از هزار تا 2 هزار دلار، راستش مانده بودیم قبول کنیم یا نه. به هر حال ما آمده بودیم که برویم. با یکی قول و قرار گذاشتیم که نفری 1500 دلار بگیرد و ما را بدون خطر از رودخانه کم عرض ولی خروشان و پر عمق رد کند.
تا جنگل نزدیک مرز راهی نبود و راهبلد اصرار میکرد که باید یک شب را در جنگل بمانیم. راستش در غربت اعتماد کردن کار بیجایی است. راهبلد چهره غلط اندازی داشت و ترسیدیم که برود و با چند نفر دیگر برگردد و چندهزار دلارمان را سرکیسه کند. به همین خاطر قبول نکردیم، همان شب تصمیم گرفتیم خودمان را به ادرنه برسانیم تا با مهاجران سوری به سمت مرز برویم. هیچ اتوبوس و «دون»ی حق رفتن به مناطق مرزی نداشت و البته پلیس میدانست کسانی که بهسوی مرز میروند اهل این کشور نیستند و برای مهاجرت به اروپا آمدهاند. دوباره تاکسی گرفتیم و به ادرنه رفتیم. 2ساعتی در راه بودیم تا اینکه به ترمینال رسیدیم. هوا خیلی سرد بود. شب را در همان ترمینال صبح کردیم. ساعت 9 صبح بهسوی پلی یک کیلومتری که مرز بین یونان و ترکیه بود رفتیم ولی پلیس جلویمان را گرفت. راه بسیار کمی داشتیم تا یونان اما نشد.»
با حسرت میگوید ای کاش پلیس اجازه خروج میداد تا این همه سختی و بدبختی نمیکشیدیم. بعد ادامه حرفش را میگیرد:
«به مأموران پلیس گفتیم ما گردشگر هستیم و میخواهیم برویم از پل بازدید کنیم ولی اصرارمان نتیجهای نداد و دست آخر رفتیم و گفتیم که ایرانی هستیم و میخواهیم برویم یونان. آنها هم ما را سوار ماشینشان کردند و گفتند که بهتر است از مرز دیگری برویم چون آن طرف، مرزبانان یونانی ایستادهاند و به هرکس که غیرقانونی وارد خاکشان شود تیراندازی میکنند.
بعد با هم صحبت کردند و گفتند که مسیر خطرناک است و بهتر است برویم استانبول و برگردیم ایران. آنها ما را به ترمینال رساندند که برگردیم. توی ترمینال حدود 2 هزار سوری بودند که میخواستند پیاده بروند سمت یکی از مرزهایی که احتمال موفقیت برای رفتن به یونان زیاد بود. ما هم همراه شان رفتیم. به دوستم گفتم که تو ترکیهای بلد نیستی و من هم عربی؛ پس بهتر است ادای لالها را دربیاوریم تا کسی متوجه نشود ما ایرانی هستیم. میدانستیم راه طولانی در پیش داریم. از قبل آجیل، شکلات، کاکائو و بیسکویت و نان داخل کولههایمان گذاشته بودیم. همراه پناهجویان پیاده راه افتادیم و رفتیم. 3 شبانه روز توی راه بودیم. روزها راه میرفتیم و غروب هرکجا بودیم میماندیم تا صبح. روزها خیلی گرم بود و شبها هم خیلی سرد. زن و مرد و پیر و جوان و کودک شبها کنارهم میخوابیدند تا با گرمای بدن همدیگر گرم بمانند و از سرما خشک نشوند.خبری از دستشویی و حمام و کمک مسئولان ترکیهای هم نبود. جلو کاروان ما 3 اتوبوس خالی با چند ماشین پلیس بود تا ما را در کنترل خود داشته باشند.
بالاخره بعد از 3 روز رسیدیم به مرز. آنجا دسته دیگری پلیس ایستاده بودند و اجازه خروج نمیدادند و مدام میگفتند باید خودمان را به کمپی که 4 کیلومتر آنطرفتر هست برسانیم. مثل اینکه آنجا هم چند هزار نفری بودند که میخواستند در صورت اجازه اتحادیه اروپا وارد یونان شوند.
البته درصورتی که به آنها ملحق میشدیم کار برای من و دوستم سخت میشد چون که باید پاسپورت نشان میدادیم و به زبان عربی هم تسلط میداشتیم.
به هرحال پناهجویان قبول نکردند به آن کمپ بروند و اصرار داشتند که باید از این مرز خارج شوند. 4 روز آنجا ماندیم و در این چند روز سوریها با شعار دادن یا برهنه شدن و حتی درگیری با پلیس میخواستند از مرز عبور کنند ولی تلاششان نتیجهای نداشت.
جیره آب و غذای من و دوستم تمام شد و هیچی نداشتیم برای خوردن. حتی خواهشهای من از مأمور پلیس برای گرفتن یک بطری آب به جایی نرسید. میگفت دستور آمده به ما هیچ کمکی نکنند. با این وضعیت سخت که خیلی از مردم حالشان بد میشد و از حال میرفتند و کارشان به بیمارستان میکشید، دوستم تصمیم گرفت برگردد. حالش بد بود و تحمل این وضعیت برایش خیلی خیلی سخت بود و رفت.»
حرفهایمان به درازا کشیده بود و حواسمان نبود که دوبار بازار را بالا و پایین کردهایم. حالا به جلو مغازهاش رسیدهایم. بابک داخل مغازه میرود تا ببیند چه خبر است و بعد صدایم میکند که مشتری در مغازه نیست و بهتر است گپمان را آنجا ادامه دهیم.
«داییام در آلمان زندگی میکند، حدود 28 سالی میشود. هر وقت میآید ایران از وضعیت آنجا برایمان میگوید. راستش دوست داشتم یک روزی به اروپا بروم ولی چند ماه پیش که در اخبار دیدم آوارگان و مهاجران سوری از طریق ترکیه به اروپا میروند تصمیم گرفتم که خودم را به منطقه «ادرنه» - شهرمرزی نزدیک به یونان- برسانم و همراه آنان به یونان بروم.
موضوع را با یکی از دوستانم درمیان گذاشتم و قرار شد او هم مرا در این سفر همراهی کند. 3هزار دلار ردیف کردم و به شریکم گفتم که میخواهم به آلمان بروم و اگر برنگشتم حق شراکتم را بدهد به خانوادهام.
بعد از اینکه ساک و وسایلم را جمع و جور کردم راهی شدم به سوی استانبول. شهری زیبا و البته خیلی شلوغ، خیابانهای استانبول پر از مسافران ایرانی، افغانی و سوریهای بود.
چند روزی را در این شهر گذراندیم و قرار شد به شهر ادرنه برویم. پلیس تردد اتوبوسها را به این شهر ممنوع کرده بود. چارهای نداشتیم جز اینکه با تاکسی ادامه سفر بدهیم. با 250 دلار خودمان را رساندیم به شهر مرزی «کشان» که فکر کنم یک ساعت و نیم راه بود، حدود ساعت 6 عصر رسیدیم. به دنبال مسافرخانهای میگشتیم که شب را آنجا بمانیم.
زبان ترکیهای را خوب بلدم ولی با هرکس صحبت میکردم متوجه میشدند که ترکیهای نیستم، بهخاطر اینکه نمیتوانستم با لهجه خودشان حرف بزنم. چند نفری از من پرسیدند اهل کجا هستی؟ اگر سوریهای هستی هیچ کمکی نمیکنند و باید سریع آنجا را ترک کنیم ولی اگر ایرانی هستیم میتوانند ما را از طریق رودخانه مرزی به یونان رد کنند.
آنجا هرکس قیمتی میداد از هزار تا 2 هزار دلار، راستش مانده بودیم قبول کنیم یا نه. به هر حال ما آمده بودیم که برویم. با یکی قول و قرار گذاشتیم که نفری 1500 دلار بگیرد و ما را بدون خطر از رودخانه کم عرض ولی خروشان و پر عمق رد کند.
تا جنگل نزدیک مرز راهی نبود و راهبلد اصرار میکرد که باید یک شب را در جنگل بمانیم. راستش در غربت اعتماد کردن کار بیجایی است. راهبلد چهره غلط اندازی داشت و ترسیدیم که برود و با چند نفر دیگر برگردد و چندهزار دلارمان را سرکیسه کند. به همین خاطر قبول نکردیم، همان شب تصمیم گرفتیم خودمان را به ادرنه برسانیم تا با مهاجران سوری به سمت مرز برویم. هیچ اتوبوس و «دون»ی حق رفتن به مناطق مرزی نداشت و البته پلیس میدانست کسانی که بهسوی مرز میروند اهل این کشور نیستند و برای مهاجرت به اروپا آمدهاند. دوباره تاکسی گرفتیم و به ادرنه رفتیم. 2ساعتی در راه بودیم تا اینکه به ترمینال رسیدیم. هوا خیلی سرد بود. شب را در همان ترمینال صبح کردیم. ساعت 9 صبح بهسوی پلی یک کیلومتری که مرز بین یونان و ترکیه بود رفتیم ولی پلیس جلویمان را گرفت. راه بسیار کمی داشتیم تا یونان اما نشد.»
با حسرت میگوید ای کاش پلیس اجازه خروج میداد تا این همه سختی و بدبختی نمیکشیدیم. بعد ادامه حرفش را میگیرد:
«به مأموران پلیس گفتیم ما گردشگر هستیم و میخواهیم برویم از پل بازدید کنیم ولی اصرارمان نتیجهای نداد و دست آخر رفتیم و گفتیم که ایرانی هستیم و میخواهیم برویم یونان. آنها هم ما را سوار ماشینشان کردند و گفتند که بهتر است از مرز دیگری برویم چون آن طرف، مرزبانان یونانی ایستادهاند و به هرکس که غیرقانونی وارد خاکشان شود تیراندازی میکنند.
بعد با هم صحبت کردند و گفتند که مسیر خطرناک است و بهتر است برویم استانبول و برگردیم ایران. آنها ما را به ترمینال رساندند که برگردیم. توی ترمینال حدود 2 هزار سوری بودند که میخواستند پیاده بروند سمت یکی از مرزهایی که احتمال موفقیت برای رفتن به یونان زیاد بود. ما هم همراه شان رفتیم. به دوستم گفتم که تو ترکیهای بلد نیستی و من هم عربی؛ پس بهتر است ادای لالها را دربیاوریم تا کسی متوجه نشود ما ایرانی هستیم. میدانستیم راه طولانی در پیش داریم. از قبل آجیل، شکلات، کاکائو و بیسکویت و نان داخل کولههایمان گذاشته بودیم. همراه پناهجویان پیاده راه افتادیم و رفتیم. 3 شبانه روز توی راه بودیم. روزها راه میرفتیم و غروب هرکجا بودیم میماندیم تا صبح. روزها خیلی گرم بود و شبها هم خیلی سرد. زن و مرد و پیر و جوان و کودک شبها کنارهم میخوابیدند تا با گرمای بدن همدیگر گرم بمانند و از سرما خشک نشوند.خبری از دستشویی و حمام و کمک مسئولان ترکیهای هم نبود. جلو کاروان ما 3 اتوبوس خالی با چند ماشین پلیس بود تا ما را در کنترل خود داشته باشند.
بالاخره بعد از 3 روز رسیدیم به مرز. آنجا دسته دیگری پلیس ایستاده بودند و اجازه خروج نمیدادند و مدام میگفتند باید خودمان را به کمپی که 4 کیلومتر آنطرفتر هست برسانیم. مثل اینکه آنجا هم چند هزار نفری بودند که میخواستند در صورت اجازه اتحادیه اروپا وارد یونان شوند.
البته درصورتی که به آنها ملحق میشدیم کار برای من و دوستم سخت میشد چون که باید پاسپورت نشان میدادیم و به زبان عربی هم تسلط میداشتیم.
به هرحال پناهجویان قبول نکردند به آن کمپ بروند و اصرار داشتند که باید از این مرز خارج شوند. 4 روز آنجا ماندیم و در این چند روز سوریها با شعار دادن یا برهنه شدن و حتی درگیری با پلیس میخواستند از مرز عبور کنند ولی تلاششان نتیجهای نداشت.
جیره آب و غذای من و دوستم تمام شد و هیچی نداشتیم برای خوردن. حتی خواهشهای من از مأمور پلیس برای گرفتن یک بطری آب به جایی نرسید. میگفت دستور آمده به ما هیچ کمکی نکنند. با این وضعیت سخت که خیلی از مردم حالشان بد میشد و از حال میرفتند و کارشان به بیمارستان میکشید، دوستم تصمیم گرفت برگردد. حالش بد بود و تحمل این وضعیت برایش خیلی خیلی سخت بود و رفت.»
حرفهایمان به درازا کشیده بود و حواسمان نبود که دوبار بازار را بالا و پایین کردهایم. حالا به جلو مغازهاش رسیدهایم. بابک داخل مغازه میرود تا ببیند چه خبر است و بعد صدایم میکند که مشتری در مغازه نیست و بهتر است گپمان را آنجا ادامه دهیم.
غـــافلگیر شدن از سوی داعشیهای نفوذی
روی میز کلی روسری و شال ریخته که باید مرتب شود و تا بخورد و برود توی قفسه. او در حالی که یک به یک شالها را مرتب میکند ادامه میدهد: «یک ساعت از رفتن دوستم نمیگذشت که از تشنگی توانی برایم نمانده بود. روی زمین دراز کشیده بودم که دیدم مردی بطری به دست به آنهایی که حالشان خوب نیست جرعه جرعه آب میدهد. خودم را به او رساندم. بعد از اینکه جرعهای آب خوردم و به طرف کوله پشتیام برمیگشتم مردی با ریش بلند و سبیل تراشیده از من به عربی پرسید کجایی هستم، بعد با دستش خانهای را روی هوا ترسیم کرد که وطنم کجاست؟ راستش از شدت ترس دست و پایم با آن حال نزارم میلرزید. خودم را به لال بودن زدم و روی هوا نقشه جمهوری آذربایجان را ترسیم کردم. چیزی نفهمید و مرا پیش 3 جوان که لال بودند، برد. آنها با ایما و اشاره از من سؤال کردند و من چون آشنایی با این علامتها نداشتم نتوانستم جواب بدهم و لو رفتم که من لال نیستم. آن مرد با خشونت یقهام را گرفت و سرم داد کشید. مدام میگفت ایرانی، ایرانی؟ من میگفتم نه آذربایجانی آذربایجانی! با شنیدن صدای مرد عرب 20- 30 مرد عربزبان که قیافهشان خوفناک بود دورم جمع شدند.
آنها را در طول مسیر بارها دیدهبودم، زن و بچهای همراهشان نبود. به ترکی گفتم که میخواهم به اروپا بروم. یکی از آنها که ترکیهای بلد بود از من پاسپورتم را خواست و من به دروغ گفتم، ندارم. بعد ادامه داد که اگر پاسپورتی از داخل کولهام پیدا کند مرا برهنه خواهد کرد و سرم را خواهد برید، چارهای جز گفتن حقیقت نداشتم. گذرنامه را از داخل جیب جلویی کوله درآوردم و تحویلش دادم. وقتی برایشان مشخص شد ایرانیام سر و صدایی بلند شد که کم مانده بود سکته کنم. پیش خودم گفتم بابک، کارت تمام است و چند دقیقه دیگر سرت را بیخ تا بیخ گوشات میبرند. در همان چند لحظه به گذشتهام، به آیندهای که پیش خودم همیشه تصور میکردم، به پدر و مادر و خانوادهام که مرا دیگر نخواهند دید فکر میکردم که مرد سوری پرسید میدانی ما سلفی هستیم؟
با شنیدن سلفی برق از سرم پرید و مطمئن شدم که کارم تمام تمام است. گفتم نه بهخدا. من 4 شبانه روز میشود که با شما میآیم تا به یونان و از آنجا پیش داییام به آلمان بروم. گفت دروغ میگویی و تو نفوذی نیروهای اطلاعاتی هستی! به بغض افتادم و گفتم نه من مهاجرم و میخواهم برای ادامه زندگی به اروپا بروم.»
بابک حرفهایش را قطع میکند و آب مینوشد و مینشیند روی چهارپایه و عرق سردی را که روی پیشانیش نشسته پاک میکند. انگار هنوز هم یادآوری این خاطرات برایش آزاردهنده است و ترسناک.
روی میز کلی روسری و شال ریخته که باید مرتب شود و تا بخورد و برود توی قفسه. او در حالی که یک به یک شالها را مرتب میکند ادامه میدهد: «یک ساعت از رفتن دوستم نمیگذشت که از تشنگی توانی برایم نمانده بود. روی زمین دراز کشیده بودم که دیدم مردی بطری به دست به آنهایی که حالشان خوب نیست جرعه جرعه آب میدهد. خودم را به او رساندم. بعد از اینکه جرعهای آب خوردم و به طرف کوله پشتیام برمیگشتم مردی با ریش بلند و سبیل تراشیده از من به عربی پرسید کجایی هستم، بعد با دستش خانهای را روی هوا ترسیم کرد که وطنم کجاست؟ راستش از شدت ترس دست و پایم با آن حال نزارم میلرزید. خودم را به لال بودن زدم و روی هوا نقشه جمهوری آذربایجان را ترسیم کردم. چیزی نفهمید و مرا پیش 3 جوان که لال بودند، برد. آنها با ایما و اشاره از من سؤال کردند و من چون آشنایی با این علامتها نداشتم نتوانستم جواب بدهم و لو رفتم که من لال نیستم. آن مرد با خشونت یقهام را گرفت و سرم داد کشید. مدام میگفت ایرانی، ایرانی؟ من میگفتم نه آذربایجانی آذربایجانی! با شنیدن صدای مرد عرب 20- 30 مرد عربزبان که قیافهشان خوفناک بود دورم جمع شدند.
آنها را در طول مسیر بارها دیدهبودم، زن و بچهای همراهشان نبود. به ترکی گفتم که میخواهم به اروپا بروم. یکی از آنها که ترکیهای بلد بود از من پاسپورتم را خواست و من به دروغ گفتم، ندارم. بعد ادامه داد که اگر پاسپورتی از داخل کولهام پیدا کند مرا برهنه خواهد کرد و سرم را خواهد برید، چارهای جز گفتن حقیقت نداشتم. گذرنامه را از داخل جیب جلویی کوله درآوردم و تحویلش دادم. وقتی برایشان مشخص شد ایرانیام سر و صدایی بلند شد که کم مانده بود سکته کنم. پیش خودم گفتم بابک، کارت تمام است و چند دقیقه دیگر سرت را بیخ تا بیخ گوشات میبرند. در همان چند لحظه به گذشتهام، به آیندهای که پیش خودم همیشه تصور میکردم، به پدر و مادر و خانوادهام که مرا دیگر نخواهند دید فکر میکردم که مرد سوری پرسید میدانی ما سلفی هستیم؟
با شنیدن سلفی برق از سرم پرید و مطمئن شدم که کارم تمام تمام است. گفتم نه بهخدا. من 4 شبانه روز میشود که با شما میآیم تا به یونان و از آنجا پیش داییام به آلمان بروم. گفت دروغ میگویی و تو نفوذی نیروهای اطلاعاتی هستی! به بغض افتادم و گفتم نه من مهاجرم و میخواهم برای ادامه زندگی به اروپا بروم.»
بابک حرفهایش را قطع میکند و آب مینوشد و مینشیند روی چهارپایه و عرق سردی را که روی پیشانیش نشسته پاک میکند. انگار هنوز هم یادآوری این خاطرات برایش آزاردهنده است و ترسناک.
نجات از دست تکفیریها
«بین مردهای سوری که قیافهشان به داعشیها شبیه بود بحث شده بود و حرفهایی مثل ذبح، اعدام، قطع رأس و...میزدند که نفسم را به شمارهانداخت. مردی که ترکیهای بلد بود به من گفت این چند نفر داعشی هستند و برای نفوذ به اروپا میروند و تصمیم دارند تو را بکشند.
کمی عقبتر بایست تا ببینم میتوانم نجاتت بدهم یا نه؟ آرام آرام خودم را عقب کشاندم ولی در آن بیابان مگر راه فراری بود؟ پلیس هم فاصله زیادی با ما داشت و کاری هم از دستشان برنمیآمد.
مرد سوری آن جمعیت را همراه خود چند ده متری آن طرفتر برد و مشغول صحبت با آنها شد. پس از چند دقیقه معلوم شد اختلاف دارند و باهم دعوا میکنند به حدی که دست به یقه شدند.
هراز گاهی با غضب به من نگاه میکردند و هر نگاه آنها چند کیلو از وزنم را کم میکرد. انگار یک پادگان سرباز توی دلم رژه میرفتند. بعد از 10 دقیقه طرفم آمد و با خشم و عصبانیت گفت شانس آوردهام. گفت مردان داعشی میخواستند مرا به قتل برسانند و او آنها را متقاعد کرده که این کار باعث میشود پلیس به داعشی بودن آنها شک کند. پاسپورتم را به طرفم پرت کرد و گفت بدو تا جایی که میتوانی، چون این جماعت دستبردار نیستند و هر فرصتی بهدست بیاورند حتماً تو را خواهند کشت. پاسپورتم را برداشتم و در حالی که نگاهم به نگاه داعشیها بود فقط دویدم. فکر کنم یکساعتی از ترس دویدم. از شانس بد ماشینی هم رد نمیشد که سوارم کند. چند ساعتی پیادهروی کردم تا اینکه صدای ماشینی شنیدم.
تشنگی امانم را بریده بود و اگر در جاده میماندم حتماً خوراک گرگها میشدم. وقتی نور ماشین را در سیاهی شب دیدم وسط جاده ایستادم تا راننده توقف کند که همین کار را هم کرد. ماشین هلال احمر ادرنه بود.
با زبان ترکی از آنها خواهش کردم مرا هم به شهرشان ببرند. وقتی به من آب دادند و کمی جان گرفتم توضیح دادم که چه بلایی سرم آمده است.راننده و تیم پزشکی از تعجب شاخ درآورده بودند که خدا به من رحم کرده که کشته نشدهام چون جسدهای زیادی را در این چندماه پیدا کردهاند که در این مسیر به قتل رسیدهبودند.»
«بین مردهای سوری که قیافهشان به داعشیها شبیه بود بحث شده بود و حرفهایی مثل ذبح، اعدام، قطع رأس و...میزدند که نفسم را به شمارهانداخت. مردی که ترکیهای بلد بود به من گفت این چند نفر داعشی هستند و برای نفوذ به اروپا میروند و تصمیم دارند تو را بکشند.
کمی عقبتر بایست تا ببینم میتوانم نجاتت بدهم یا نه؟ آرام آرام خودم را عقب کشاندم ولی در آن بیابان مگر راه فراری بود؟ پلیس هم فاصله زیادی با ما داشت و کاری هم از دستشان برنمیآمد.
مرد سوری آن جمعیت را همراه خود چند ده متری آن طرفتر برد و مشغول صحبت با آنها شد. پس از چند دقیقه معلوم شد اختلاف دارند و باهم دعوا میکنند به حدی که دست به یقه شدند.
هراز گاهی با غضب به من نگاه میکردند و هر نگاه آنها چند کیلو از وزنم را کم میکرد. انگار یک پادگان سرباز توی دلم رژه میرفتند. بعد از 10 دقیقه طرفم آمد و با خشم و عصبانیت گفت شانس آوردهام. گفت مردان داعشی میخواستند مرا به قتل برسانند و او آنها را متقاعد کرده که این کار باعث میشود پلیس به داعشی بودن آنها شک کند. پاسپورتم را به طرفم پرت کرد و گفت بدو تا جایی که میتوانی، چون این جماعت دستبردار نیستند و هر فرصتی بهدست بیاورند حتماً تو را خواهند کشت. پاسپورتم را برداشتم و در حالی که نگاهم به نگاه داعشیها بود فقط دویدم. فکر کنم یکساعتی از ترس دویدم. از شانس بد ماشینی هم رد نمیشد که سوارم کند. چند ساعتی پیادهروی کردم تا اینکه صدای ماشینی شنیدم.
تشنگی امانم را بریده بود و اگر در جاده میماندم حتماً خوراک گرگها میشدم. وقتی نور ماشین را در سیاهی شب دیدم وسط جاده ایستادم تا راننده توقف کند که همین کار را هم کرد. ماشین هلال احمر ادرنه بود.
با زبان ترکی از آنها خواهش کردم مرا هم به شهرشان ببرند. وقتی به من آب دادند و کمی جان گرفتم توضیح دادم که چه بلایی سرم آمده است.راننده و تیم پزشکی از تعجب شاخ درآورده بودند که خدا به من رحم کرده که کشته نشدهام چون جسدهای زیادی را در این چندماه پیدا کردهاند که در این مسیر به قتل رسیدهبودند.»
امتحان شانس این بار از دریا
وقتی به ترمینال رسیدم از آنجا با 40 دلار رفتم استانبول. یکی دو روز ماندم و استراحت کردم. توی هتل به سرم زدم؛ این بار از دریا بروم. با خودم گفتم من که تا اینجا آمدهام و تا چند قدمی مرگ هم رفتهام، حالا یکبار هم دریا را انتخاب کنم.
فردا رفتم مرکز شهر. جمعیت زیاد بود. بیشتر از خود مردم استانبول، افغانیها و سوریها بودند. البته ایرانیها را هم میشد پیدا کرد. 100 تا قاچاقچی و مسافرپران جلو آدم را میگرفتند که حاضرند شما را به اروپا ببرند.
بعضی از آنها ادعا میکردند با 6هزار دلار و با جعل پاسپورت آن هم تضمینی، مسافران را هوایی به اروپا میفرستند. بعضی هم با قایقهای لاستیکی بزرگ موتوردار نفری 1500 دلار میگرفتند ومسافران را به یکی از ساحلهای یونان میبردند که این کار با آب مواج و سردی که دریا داشت ریسکش زیاد بود و پشیمان شدم. البته اخبار ترکیه نشان میداد، برخی از این قایقها که بیشتر از ظرفیت مهاجر سوار کرده بودند یا بهخاطر طوفان در دریا غرق شدهاند. من چارهای نداشتم جز برگشت به خانه.
- پشیمانی از بازگشت؟
نه، ولی دوست داشتم میرفتم.
- چقدر درس خواندهای؟
فارغالتحصیل رشته برق هواپیما هستم.
- پس چرا در رشته خودت کار نمیکنی؟
در جوابم میخندد.
- درآمد شال و روسری چطور است؟
برای این 9 متر مغازه ماهی 16 میلیون تومان کرایه میدهم. ته درآمدمان چقدر میخواهد بشود که آن هم تقسیم بر 2 شود!
- هنوز دوست داری مهاجرت کنی؟
بله. اگر فرصت پیدا کنم.
- با داعشیها؟
خدا نکند، آن دفعه هم ناخواسته با آنها همسفر شده بودم. خدا رحم کرد که زنده ماندم، مدیون دعاهای مادرم هستم.
در دلم میگویم مهندس برق هواپیما! به مادرت بگو دعا کند همینجا عاقبت بخیر شوی وگرنه تو تنها یک چشمهاش را دیدهای.
وقتی به ترمینال رسیدم از آنجا با 40 دلار رفتم استانبول. یکی دو روز ماندم و استراحت کردم. توی هتل به سرم زدم؛ این بار از دریا بروم. با خودم گفتم من که تا اینجا آمدهام و تا چند قدمی مرگ هم رفتهام، حالا یکبار هم دریا را انتخاب کنم.
فردا رفتم مرکز شهر. جمعیت زیاد بود. بیشتر از خود مردم استانبول، افغانیها و سوریها بودند. البته ایرانیها را هم میشد پیدا کرد. 100 تا قاچاقچی و مسافرپران جلو آدم را میگرفتند که حاضرند شما را به اروپا ببرند.
بعضی از آنها ادعا میکردند با 6هزار دلار و با جعل پاسپورت آن هم تضمینی، مسافران را هوایی به اروپا میفرستند. بعضی هم با قایقهای لاستیکی بزرگ موتوردار نفری 1500 دلار میگرفتند ومسافران را به یکی از ساحلهای یونان میبردند که این کار با آب مواج و سردی که دریا داشت ریسکش زیاد بود و پشیمان شدم. البته اخبار ترکیه نشان میداد، برخی از این قایقها که بیشتر از ظرفیت مهاجر سوار کرده بودند یا بهخاطر طوفان در دریا غرق شدهاند. من چارهای نداشتم جز برگشت به خانه.
- پشیمانی از بازگشت؟
نه، ولی دوست داشتم میرفتم.
- چقدر درس خواندهای؟
فارغالتحصیل رشته برق هواپیما هستم.
- پس چرا در رشته خودت کار نمیکنی؟
در جوابم میخندد.
- درآمد شال و روسری چطور است؟
برای این 9 متر مغازه ماهی 16 میلیون تومان کرایه میدهم. ته درآمدمان چقدر میخواهد بشود که آن هم تقسیم بر 2 شود!
- هنوز دوست داری مهاجرت کنی؟
بله. اگر فرصت پیدا کنم.
- با داعشیها؟
خدا نکند، آن دفعه هم ناخواسته با آنها همسفر شده بودم. خدا رحم کرد که زنده ماندم، مدیون دعاهای مادرم هستم.
در دلم میگویم مهندس برق هواپیما! به مادرت بگو دعا کند همینجا عاقبت بخیر شوی وگرنه تو تنها یک چشمهاش را دیدهای.
دیدگاه خوانندگان
۶۵
Sabokbalam - کالیفورنیا، ایالات متحده امریکا
ملا نصرالدین نمایندگان بسیاری دارد. خوب خدا پدر بیامرز، درخواست ویزای توریستی میکردی و چند وقت برای دیدن دایی با هواپیما خودت را به آلمان میرساندی.
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۴:۳۹
۴۳
mehran_pahlavichi - انزلی، ایران
من میگم این داستان دروغه. به این علت که خیلی از جوانان ایرانی به دلیل باز بودن مرزها از این طریق خودشون رو به اروپا رسوندن. این داستان برای ایجاد رعب و وحشت ساخته شده. همین که گفت جلوی مغازشون توو تهران دیگه نخوندمش.
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۴:۴۲
۴۷
کله پاچه سیرابی - قصر شیرین ، ایران
خاک تو سرت ترسو بزدل که آبروی ایرانی را بردی، کاش یه مقدار جرأت و جسارت از زنان کرد که با داعش یک تنه میجنگند یاد می گرفتی.
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۴:۵۵
۴۳
ali_london - لندن، انگلستان
این جنگ سوریه و عراق که شروع شد تو لندن سر کار با یک حـ... مراکشی و لیبیای حرفم شد از بس ببد و بیراه می گفتند که ایرانی و شیعه هستم منهم کشوندمش تو انبار و گفتم ...عمر مشرک عرب که دخترش زنده به گور کرد و بهش گفتم اگر انگلیس نبودی سلاخیت می کردم حساب کارر بیاد دستت و بفهمی چند مرد حلاجی . اب دهنش تو گلوش خشک شده بود. سنیها چهار تا بهم رسیدن مثل سگ حار می شوند ولی قاچاقچی های انسانن هم تو راه اروپا مثل داعشیها هستنند خودشان حرفشونه و به هم می زنند تا مرز مرگ.
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۴:۵۹
۲۶
اسب آتش - سیدنی، استرالیا
این شمه ای از نگرش سلفی ها به ایرانی هاست.جمهوری اسلامی بهانه س .در زمان شاه فقید با دعوت امیرمنامه که تحت نظر ایران بود به ریاض، به شاه دهن کجی کردن.باتفرقه در اوپک نیزهمینطور. نمی دونم چرا بعضی ها به سربازان ایرانی در سوریه فحش میدن! مگه شاه با اینا در ظفار و جزایر سه گانه پرشین گلف نجنگید؟ این زامبی های عمری خلافت کذائی از چین تا آفریقا رو میخوان و تفکر شیعی مانع اوناست و این کینه ذخیره های اموی در قرن حاضر باید با قدرت قاطع روبرو بشه. تو سوریه با اینا نجنگیم سراغ ما باز می اومدن.
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۵:۰۴
۴۶
baba bekheyal - اسپارت، ایران
با این عربها باید کاری کرد که زبون شتری فراموش شون بشه، مثل آدم صحبت کنند.عربها رو اگه جلوشون رو نگریم، ایران رو تکه تیغ میکنند،
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۵:۱۸
۴۵
ایران سرفرازم آرزوست - ورشو، لهستان
آخه چرا ؟به چه قیمتی؟ وضع ایران قابل مقایسه با افغانستان .سوریه و عراق نیست و خیلی بهتره.رو چه حسابی مردم فکر می کنن می تونن پناهندگی بگیرن. حتی اگه بگیرن معلوم نیست زندگیشون از ایران بهتر باشه.
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۵:۲۶
۵۵
احتراز - دورف، آلمان
خریت مگه شاخ و دم داره. آقا دائیت نگفته بهت این جا چه خبره؟. با این وضعیت ایرانیها هیچ شانسی برای قبولی ندارند. اون ممه رو لولو برد. روسریتو بفروش حال کن.
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۶:۰۷
۸۰
ایوان مدائن - فرانکفورت، آلمان
ایرانی تو مملکت خودشم زنده بمونه شانس آورده زنها و روشن فکرها که امنیت ندارند مگر اینکه خودشونو به سرزمین کفار برسونند
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۷:۰۳
۴۷
bineshaan - لندن، انگلستان
[::ali_london - لندن، انگلستان::]. اونها داعش عرب و تو طالبان ایرانی هستی. ۳-۲ هفته پیش نظرت رو در مورد خانمها (پلاستیکه کش میاد...عروس دست دوم) طوری نوشته بودی که باید به طالبان آفرین گفت.
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۸:۵۸
۵۷
wasp763 - استکهلم، سوئد
بزودی وضعیت اروپا با این مهمانان ناخونده بحدی بد خواهد شد که خود ما التماس هواپیما واسه برگشت کنیم ، کسی که فکر کنه آینده اروپا روشنه در خوابُ بیخبریه ، تو این سوئد آروم تو 2هفته 9 جارو آتیش زدند ، تازه هنوز پناهندها درحال استراحتن داخل جامعه نشدند ، یه مدت صبر کنید معلوم میشه ، برای آمدن عجله نکنید ، فعلا"که ایران امن ترین جاست . ( ماچه بدبختیم که یه عمره دنبال جای امنیم )
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۲۰:۴۱
۱۰۸
Sky1602 - مشهد، ایران
داعشیها با ریش بلند و سبیلهای تراشیده قصد نفوذ به اروپا را داشتهاند !. آخه یه چیزی بیار که جا بشه !
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۲۰:۵۱
۴۹
آلونا ازنامنسکایا - مسکو، روسیه
[::ایران سرفرازم آرزوست - ورشو، لهستان::]. کاملا درسته اوضاع تو ایران وحشتناک نیست بله آزادی بیان نیست و اقتصاد هم تعریفی نداره ولی امنیت وجو داره نه مثل سوریه و عراق و افغانستان که هر لحظه بمب منفجر میشه یا یک عده مسلح به مردم حمله می کنند واقعا باعث تاسفه یک عده با این وضع فلاکت بار می خواهند خودشان را به یونان که خودش فلک زده ترین کشور اروپاست برسانند فکر هم می کنند آنجا پول براشون ریخته و فقط ابدی زحمت بکشند جمعش کنند
سه شنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۴ - ۰۰:۴۹
۸۱
ایران زاد - هامبورگ، آلمان
این نوشتار یک مقدار بو داره.یا تراوشات مغز یک نویسنده است. سرا پای این داستان را میخوانی متوجه بسیاری از مسائل ساختگی میشوی. طرف با این نوشتار میخواهد یک مقدار خط و نشان بدهد و ی میخواهد بگوید مطمئن ترین افراد همان قاچاقچی های ادم در داخل ایران است. بهر حال هر چه هست و یا بود فقط این نوشتار فقط حرف است و حرف است و حرف
دوشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۴ - ۱۸:۴۹
۸۱
ایران زاد - هامبورگ، آلمان
این نوشتار یک مقدار بو داره.یا تراوشات مغز یک نویسنده است. سرا پای این داستان را میخوانی متوجه بسیاری از مسائل ساختگی میشوی. طرف با این نوشتار میخواهد یک مقدار خط و نشان بدهد و ی میخواهد بگوید مطمئن ترین افراد همان قاچاقچی های ادم در داخل ایران است. بهر حال هر چه هست و یا بود فقط این نوشتار فقط حرف است و حرف است و حرف
دوشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۴ - ۱۸:۴۹
۴۹
آلونا ازنامنسکایا - مسکو، روسیه
[::ایران سرفرازم آرزوست - ورشو، لهستان::]. کاملا درسته اوضاع تو ایران وحشتناک نیست بله آزادی بیان نیست و اقتصاد هم تعریفی نداره ولی امنیت وجو داره نه مثل سوریه و عراق و افغانستان که هر لحظه بمب منفجر میشه یا یک عده مسلح به مردم حمله می کنند واقعا باعث تاسفه یک عده با این وضع فلاکت بار می خواهند خودشان را به یونان که خودش فلک زده ترین کشور اروپاست برسانند فکر هم می کنند آنجا پول براشون ریخته و فقط ابدی زحمت بکشند جمعش کنند
سه شنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۴ - ۰۰:۴۹
۱۰۸
Sky1602 - مشهد، ایران
داعشیها با ریش بلند و سبیلهای تراشیده قصد نفوذ به اروپا را داشتهاند !. آخه یه چیزی بیار که جا بشه !
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۲۰:۵۱
۵۷
wasp763 - استکهلم، سوئد
بزودی وضعیت اروپا با این مهمانان ناخونده بحدی بد خواهد شد که خود ما التماس هواپیما واسه برگشت کنیم ، کسی که فکر کنه آینده اروپا روشنه در خوابُ بیخبریه ، تو این سوئد آروم تو 2هفته 9 جارو آتیش زدند ، تازه هنوز پناهندها درحال استراحتن داخل جامعه نشدند ، یه مدت صبر کنید معلوم میشه ، برای آمدن عجله نکنید ، فعلا"که ایران امن ترین جاست . ( ماچه بدبختیم که یه عمره دنبال جای امنیم )
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۲۰:۴۱
۴۷
bineshaan - لندن، انگلستان
[::ali_london - لندن، انگلستان::]. اونها داعش عرب و تو طالبان ایرانی هستی. ۳-۲ هفته پیش نظرت رو در مورد خانمها (پلاستیکه کش میاد...عروس دست دوم) طوری نوشته بودی که باید به طالبان آفرین گفت.
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۸:۵۸
۸۰
ایوان مدائن - فرانکفورت، آلمان
ایرانی تو مملکت خودشم زنده بمونه شانس آورده زنها و روشن فکرها که امنیت ندارند مگر اینکه خودشونو به سرزمین کفار برسونند
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۷:۰۳
۵۵
احتراز - دورف، آلمان
خریت مگه شاخ و دم داره. آقا دائیت نگفته بهت این جا چه خبره؟. با این وضعیت ایرانیها هیچ شانسی برای قبولی ندارند. اون ممه رو لولو برد. روسریتو بفروش حال کن.
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۶:۰۷
۴۵
ایران سرفرازم آرزوست - ورشو، لهستان
آخه چرا ؟به چه قیمتی؟ وضع ایران قابل مقایسه با افغانستان .سوریه و عراق نیست و خیلی بهتره.رو چه حسابی مردم فکر می کنن می تونن پناهندگی بگیرن. حتی اگه بگیرن معلوم نیست زندگیشون از ایران بهتر باشه.
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۵:۲۶
۴۶
baba bekheyal - اسپارت، ایران
با این عربها باید کاری کرد که زبون شتری فراموش شون بشه، مثل آدم صحبت کنند.عربها رو اگه جلوشون رو نگریم، ایران رو تکه تیغ میکنند،
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۵:۱۸
۲۶
اسب آتش - سیدنی، استرالیا
این شمه ای از نگرش سلفی ها به ایرانی هاست.جمهوری اسلامی بهانه س .در زمان شاه فقید با دعوت امیرمنامه که تحت نظر ایران بود به ریاض، به شاه دهن کجی کردن.باتفرقه در اوپک نیزهمینطور. نمی دونم چرا بعضی ها به سربازان ایرانی در سوریه فحش میدن! مگه شاه با اینا در ظفار و جزایر سه گانه پرشین گلف نجنگید؟ این زامبی های عمری خلافت کذائی از چین تا آفریقا رو میخوان و تفکر شیعی مانع اوناست و این کینه ذخیره های اموی در قرن حاضر باید با قدرت قاطع روبرو بشه. تو سوریه با اینا نجنگیم سراغ ما باز می اومدن.
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۵:۰۴
۴۳
ali_london - لندن، انگلستان
این جنگ سوریه و عراق که شروع شد تو لندن سر کار با یک حـ... مراکشی و لیبیای حرفم شد از بس ببد و بیراه می گفتند که ایرانی و شیعه هستم منهم کشوندمش تو انبار و گفتم ...عمر مشرک عرب که دخترش زنده به گور کرد و بهش گفتم اگر انگلیس نبودی سلاخیت می کردم حساب کارر بیاد دستت و بفهمی چند مرد حلاجی . اب دهنش تو گلوش خشک شده بود. سنیها چهار تا بهم رسیدن مثل سگ حار می شوند ولی قاچاقچی های انسانن هم تو راه اروپا مثل داعشیها هستنند خودشان حرفشونه و به هم می زنند تا مرز مرگ.
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۴:۵۹
۴۷
کله پاچه سیرابی - قصر شیرین ، ایران
خاک تو سرت ترسو بزدل که آبروی ایرانی را بردی، کاش یه مقدار جرأت و جسارت از زنان کرد که با داعش یک تنه میجنگند یاد می گرفتی.
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۴:۵۵
۴۳
mehran_pahlavichi - انزلی، ایران
من میگم این داستان دروغه. به این علت که خیلی از جوانان ایرانی به دلیل باز بودن مرزها از این طریق خودشون رو به اروپا رسوندن. این داستان برای ایجاد رعب و وحشت ساخته شده. همین که گفت جلوی مغازشون توو تهران دیگه نخوندمش.
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۴:۴۲
۶۵
Sabokbalam - کالیفورنیا، ایالات متحده امریکا
ملا نصرالدین نمایندگان بسیاری دارد. خوب خدا پدر بیامرز، درخواست ویزای توریستی میکردی و چند وقت برای دیدن دایی با هواپیما خودت را به آلمان میرساندی.
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۴:۳۹
۶۵
Sabokbalam - کالیفورنیا، ایالات متحده امریکا
ملا نصرالدین نمایندگان بسیاری دارد. خوب خدا پدر بیامرز، درخواست ویزای توریستی میکردی و چند وقت برای دیدن دایی با هواپیما خودت را به آلمان میرساندی.
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۴:۳۹
۴۳
mehran_pahlavichi - انزلی، ایران
من میگم این داستان دروغه. به این علت که خیلی از جوانان ایرانی به دلیل باز بودن مرزها از این طریق خودشون رو به اروپا رسوندن. این داستان برای ایجاد رعب و وحشت ساخته شده. همین که گفت جلوی مغازشون توو تهران دیگه نخوندمش.
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۴:۴۲
۴۷
کله پاچه سیرابی - قصر شیرین ، ایران
خاک تو سرت ترسو بزدل که آبروی ایرانی را بردی، کاش یه مقدار جرأت و جسارت از زنان کرد که با داعش یک تنه میجنگند یاد می گرفتی.
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۴:۵۵
۴۳
ali_london - لندن، انگلستان
این جنگ سوریه و عراق که شروع شد تو لندن سر کار با یک حـ... مراکشی و لیبیای حرفم شد از بس ببد و بیراه می گفتند که ایرانی و شیعه هستم منهم کشوندمش تو انبار و گفتم ...عمر مشرک عرب که دخترش زنده به گور کرد و بهش گفتم اگر انگلیس نبودی سلاخیت می کردم حساب کارر بیاد دستت و بفهمی چند مرد حلاجی . اب دهنش تو گلوش خشک شده بود. سنیها چهار تا بهم رسیدن مثل سگ حار می شوند ولی قاچاقچی های انسانن هم تو راه اروپا مثل داعشیها هستنند خودشان حرفشونه و به هم می زنند تا مرز مرگ.
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۴:۵۹
۲۶
اسب آتش - سیدنی، استرالیا
این شمه ای از نگرش سلفی ها به ایرانی هاست.جمهوری اسلامی بهانه س .در زمان شاه فقید با دعوت امیرمنامه که تحت نظر ایران بود به ریاض، به شاه دهن کجی کردن.باتفرقه در اوپک نیزهمینطور. نمی دونم چرا بعضی ها به سربازان ایرانی در سوریه فحش میدن! مگه شاه با اینا در ظفار و جزایر سه گانه پرشین گلف نجنگید؟ این زامبی های عمری خلافت کذائی از چین تا آفریقا رو میخوان و تفکر شیعی مانع اوناست و این کینه ذخیره های اموی در قرن حاضر باید با قدرت قاطع روبرو بشه. تو سوریه با اینا نجنگیم سراغ ما باز می اومدن.
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۵:۰۴
۴۶
baba bekheyal - اسپارت، ایران
با این عربها باید کاری کرد که زبون شتری فراموش شون بشه، مثل آدم صحبت کنند.عربها رو اگه جلوشون رو نگریم، ایران رو تکه تیغ میکنند،
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۵:۱۸
۴۵
ایران سرفرازم آرزوست - ورشو، لهستان
آخه چرا ؟به چه قیمتی؟ وضع ایران قابل مقایسه با افغانستان .سوریه و عراق نیست و خیلی بهتره.رو چه حسابی مردم فکر می کنن می تونن پناهندگی بگیرن. حتی اگه بگیرن معلوم نیست زندگیشون از ایران بهتر باشه.
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۵:۲۶
۵۵
احتراز - دورف، آلمان
خریت مگه شاخ و دم داره. آقا دائیت نگفته بهت این جا چه خبره؟. با این وضعیت ایرانیها هیچ شانسی برای قبولی ندارند. اون ممه رو لولو برد. روسریتو بفروش حال کن.
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۶:۰۷
۸۰
ایوان مدائن - فرانکفورت، آلمان
ایرانی تو مملکت خودشم زنده بمونه شانس آورده زنها و روشن فکرها که امنیت ندارند مگر اینکه خودشونو به سرزمین کفار برسونند
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۷:۰۳
۴۷
bineshaan - لندن، انگلستان
[::ali_london - لندن، انگلستان::]. اونها داعش عرب و تو طالبان ایرانی هستی. ۳-۲ هفته پیش نظرت رو در مورد خانمها (پلاستیکه کش میاد...عروس دست دوم) طوری نوشته بودی که باید به طالبان آفرین گفت.
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۸:۵۸
۵۷
wasp763 - استکهلم، سوئد
بزودی وضعیت اروپا با این مهمانان ناخونده بحدی بد خواهد شد که خود ما التماس هواپیما واسه برگشت کنیم ، کسی که فکر کنه آینده اروپا روشنه در خوابُ بیخبریه ، تو این سوئد آروم تو 2هفته 9 جارو آتیش زدند ، تازه هنوز پناهندها درحال استراحتن داخل جامعه نشدند ، یه مدت صبر کنید معلوم میشه ، برای آمدن عجله نکنید ، فعلا"که ایران امن ترین جاست . ( ماچه بدبختیم که یه عمره دنبال جای امنیم )
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۲۰:۴۱
۱۰۸
Sky1602 - مشهد، ایران
داعشیها با ریش بلند و سبیلهای تراشیده قصد نفوذ به اروپا را داشتهاند !. آخه یه چیزی بیار که جا بشه !
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۲۰:۵۱
۴۹
آلونا ازنامنسکایا - مسکو، روسیه
[::ایران سرفرازم آرزوست - ورشو، لهستان::]. کاملا درسته اوضاع تو ایران وحشتناک نیست بله آزادی بیان نیست و اقتصاد هم تعریفی نداره ولی امنیت وجو داره نه مثل سوریه و عراق و افغانستان که هر لحظه بمب منفجر میشه یا یک عده مسلح به مردم حمله می کنند واقعا باعث تاسفه یک عده با این وضع فلاکت بار می خواهند خودشان را به یونان که خودش فلک زده ترین کشور اروپاست برسانند فکر هم می کنند آنجا پول براشون ریخته و فقط ابدی زحمت بکشند جمعش کنند
سه شنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۴ - ۰۰:۴۹
۸۱
ایران زاد - هامبورگ، آلمان
این نوشتار یک مقدار بو داره.یا تراوشات مغز یک نویسنده است. سرا پای این داستان را میخوانی متوجه بسیاری از مسائل ساختگی میشوی. طرف با این نوشتار میخواهد یک مقدار خط و نشان بدهد و ی میخواهد بگوید مطمئن ترین افراد همان قاچاقچی های ادم در داخل ایران است. بهر حال هر چه هست و یا بود فقط این نوشتار فقط حرف است و حرف است و حرف
دوشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۴ - ۱۸:۴۹
۵۵
احتراز - دورف، آلمان
خریت مگه شاخ و دم داره. آقا دائیت نگفته بهت این جا چه خبره؟. با این وضعیت ایرانیها هیچ شانسی برای قبولی ندارند. اون ممه رو لولو برد. روسریتو بفروش حال کن.
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۶:۰۷
۴۶
baba bekheyal - اسپارت، ایران
با این عربها باید کاری کرد که زبون شتری فراموش شون بشه، مثل آدم صحبت کنند.عربها رو اگه جلوشون رو نگریم، ایران رو تکه تیغ میکنند،
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۵:۱۸
۴۵
ایران سرفرازم آرزوست - ورشو، لهستان
آخه چرا ؟به چه قیمتی؟ وضع ایران قابل مقایسه با افغانستان .سوریه و عراق نیست و خیلی بهتره.رو چه حسابی مردم فکر می کنن می تونن پناهندگی بگیرن. حتی اگه بگیرن معلوم نیست زندگیشون از ایران بهتر باشه.
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۵:۲۶
۶۵
Sabokbalam - کالیفورنیا، ایالات متحده امریکا
ملا نصرالدین نمایندگان بسیاری دارد. خوب خدا پدر بیامرز، درخواست ویزای توریستی میکردی و چند وقت برای دیدن دایی با هواپیما خودت را به آلمان میرساندی.
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۴:۳۹
۵۷
wasp763 - استکهلم، سوئد
بزودی وضعیت اروپا با این مهمانان ناخونده بحدی بد خواهد شد که خود ما التماس هواپیما واسه برگشت کنیم ، کسی که فکر کنه آینده اروپا روشنه در خوابُ بیخبریه ، تو این سوئد آروم تو 2هفته 9 جارو آتیش زدند ، تازه هنوز پناهندها درحال استراحتن داخل جامعه نشدند ، یه مدت صبر کنید معلوم میشه ، برای آمدن عجله نکنید ، فعلا"که ایران امن ترین جاست . ( ماچه بدبختیم که یه عمره دنبال جای امنیم )
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۲۰:۴۱
۴۳
mehran_pahlavichi - انزلی، ایران
من میگم این داستان دروغه. به این علت که خیلی از جوانان ایرانی به دلیل باز بودن مرزها از این طریق خودشون رو به اروپا رسوندن. این داستان برای ایجاد رعب و وحشت ساخته شده. همین که گفت جلوی مغازشون توو تهران دیگه نخوندمش.
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۴:۴۲
۲۶
اسب آتش - سیدنی، استرالیا
این شمه ای از نگرش سلفی ها به ایرانی هاست.جمهوری اسلامی بهانه س .در زمان شاه فقید با دعوت امیرمنامه که تحت نظر ایران بود به ریاض، به شاه دهن کجی کردن.باتفرقه در اوپک نیزهمینطور. نمی دونم چرا بعضی ها به سربازان ایرانی در سوریه فحش میدن! مگه شاه با اینا در ظفار و جزایر سه گانه پرشین گلف نجنگید؟ این زامبی های عمری خلافت کذائی از چین تا آفریقا رو میخوان و تفکر شیعی مانع اوناست و این کینه ذخیره های اموی در قرن حاضر باید با قدرت قاطع روبرو بشه. تو سوریه با اینا نجنگیم سراغ ما باز می اومدن.
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۵:۰۴
۱۰۸
Sky1602 - مشهد، ایران
داعشیها با ریش بلند و سبیلهای تراشیده قصد نفوذ به اروپا را داشتهاند !. آخه یه چیزی بیار که جا بشه !
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۲۰:۵۱
۸۰
ایوان مدائن - فرانکفورت، آلمان
ایرانی تو مملکت خودشم زنده بمونه شانس آورده زنها و روشن فکرها که امنیت ندارند مگر اینکه خودشونو به سرزمین کفار برسونند
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۷:۰۳
۴۷
bineshaan - لندن، انگلستان
[::ali_london - لندن، انگلستان::]. اونها داعش عرب و تو طالبان ایرانی هستی. ۳-۲ هفته پیش نظرت رو در مورد خانمها (پلاستیکه کش میاد...عروس دست دوم) طوری نوشته بودی که باید به طالبان آفرین گفت.
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۸:۵۸
۴۳
ali_london - لندن، انگلستان
این جنگ سوریه و عراق که شروع شد تو لندن سر کار با یک حـ... مراکشی و لیبیای حرفم شد از بس ببد و بیراه می گفتند که ایرانی و شیعه هستم منهم کشوندمش تو انبار و گفتم ...عمر مشرک عرب که دخترش زنده به گور کرد و بهش گفتم اگر انگلیس نبودی سلاخیت می کردم حساب کارر بیاد دستت و بفهمی چند مرد حلاجی . اب دهنش تو گلوش خشک شده بود. سنیها چهار تا بهم رسیدن مثل سگ حار می شوند ولی قاچاقچی های انسانن هم تو راه اروپا مثل داعشیها هستنند خودشان حرفشونه و به هم می زنند تا مرز مرگ.
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۴:۵۹
۸۱
ایران زاد - هامبورگ، آلمان
این نوشتار یک مقدار بو داره.یا تراوشات مغز یک نویسنده است. سرا پای این داستان را میخوانی متوجه بسیاری از مسائل ساختگی میشوی. طرف با این نوشتار میخواهد یک مقدار خط و نشان بدهد و ی میخواهد بگوید مطمئن ترین افراد همان قاچاقچی های ادم در داخل ایران است. بهر حال هر چه هست و یا بود فقط این نوشتار فقط حرف است و حرف است و حرف
دوشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۴ - ۱۸:۴۹
۴۹
آلونا ازنامنسکایا - مسکو، روسیه
[::ایران سرفرازم آرزوست - ورشو، لهستان::]. کاملا درسته اوضاع تو ایران وحشتناک نیست بله آزادی بیان نیست و اقتصاد هم تعریفی نداره ولی امنیت وجو داره نه مثل سوریه و عراق و افغانستان که هر لحظه بمب منفجر میشه یا یک عده مسلح به مردم حمله می کنند واقعا باعث تاسفه یک عده با این وضع فلاکت بار می خواهند خودشان را به یونان که خودش فلک زده ترین کشور اروپاست برسانند فکر هم می کنند آنجا پول براشون ریخته و فقط ابدی زحمت بکشند جمعش کنند
سه شنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۴ - ۰۰:۴۹
۴۷
کله پاچه سیرابی - قصر شیرین ، ایران
خاک تو سرت ترسو بزدل که آبروی ایرانی را بردی، کاش یه مقدار جرأت و جسارت از زنان کرد که با داعش یک تنه میجنگند یاد می گرفتی.
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۴:۵۵
۴۷
کله پاچه سیرابی - قصر شیرین ، ایران
خاک تو سرت ترسو بزدل که آبروی ایرانی را بردی، کاش یه مقدار جرأت و جسارت از زنان کرد که با داعش یک تنه میجنگند یاد می گرفتی.
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۴:۵۵
۴۹
آلونا ازنامنسکایا - مسکو، روسیه
[::ایران سرفرازم آرزوست - ورشو، لهستان::]. کاملا درسته اوضاع تو ایران وحشتناک نیست بله آزادی بیان نیست و اقتصاد هم تعریفی نداره ولی امنیت وجو داره نه مثل سوریه و عراق و افغانستان که هر لحظه بمب منفجر میشه یا یک عده مسلح به مردم حمله می کنند واقعا باعث تاسفه یک عده با این وضع فلاکت بار می خواهند خودشان را به یونان که خودش فلک زده ترین کشور اروپاست برسانند فکر هم می کنند آنجا پول براشون ریخته و فقط ابدی زحمت بکشند جمعش کنند
سه شنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۴ - ۰۰:۴۹
۸۱
ایران زاد - هامبورگ، آلمان
این نوشتار یک مقدار بو داره.یا تراوشات مغز یک نویسنده است. سرا پای این داستان را میخوانی متوجه بسیاری از مسائل ساختگی میشوی. طرف با این نوشتار میخواهد یک مقدار خط و نشان بدهد و ی میخواهد بگوید مطمئن ترین افراد همان قاچاقچی های ادم در داخل ایران است. بهر حال هر چه هست و یا بود فقط این نوشتار فقط حرف است و حرف است و حرف
دوشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۴ - ۱۸:۴۹
۴۳
ali_london - لندن، انگلستان
این جنگ سوریه و عراق که شروع شد تو لندن سر کار با یک حـ... مراکشی و لیبیای حرفم شد از بس ببد و بیراه می گفتند که ایرانی و شیعه هستم منهم کشوندمش تو انبار و گفتم ...عمر مشرک عرب که دخترش زنده به گور کرد و بهش گفتم اگر انگلیس نبودی سلاخیت می کردم حساب کارر بیاد دستت و بفهمی چند مرد حلاجی . اب دهنش تو گلوش خشک شده بود. سنیها چهار تا بهم رسیدن مثل سگ حار می شوند ولی قاچاقچی های انسانن هم تو راه اروپا مثل داعشیها هستنند خودشان حرفشونه و به هم می زنند تا مرز مرگ.
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۴:۵۹
۴۷
bineshaan - لندن، انگلستان
[::ali_london - لندن، انگلستان::]. اونها داعش عرب و تو طالبان ایرانی هستی. ۳-۲ هفته پیش نظرت رو در مورد خانمها (پلاستیکه کش میاد...عروس دست دوم) طوری نوشته بودی که باید به طالبان آفرین گفت.
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۸:۵۸
۸۰
ایوان مدائن - فرانکفورت، آلمان
ایرانی تو مملکت خودشم زنده بمونه شانس آورده زنها و روشن فکرها که امنیت ندارند مگر اینکه خودشونو به سرزمین کفار برسونند
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۷:۰۳
۱۰۸
Sky1602 - مشهد، ایران
داعشیها با ریش بلند و سبیلهای تراشیده قصد نفوذ به اروپا را داشتهاند !. آخه یه چیزی بیار که جا بشه !
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۲۰:۵۱
۲۶
اسب آتش - سیدنی، استرالیا
این شمه ای از نگرش سلفی ها به ایرانی هاست.جمهوری اسلامی بهانه س .در زمان شاه فقید با دعوت امیرمنامه که تحت نظر ایران بود به ریاض، به شاه دهن کجی کردن.باتفرقه در اوپک نیزهمینطور. نمی دونم چرا بعضی ها به سربازان ایرانی در سوریه فحش میدن! مگه شاه با اینا در ظفار و جزایر سه گانه پرشین گلف نجنگید؟ این زامبی های عمری خلافت کذائی از چین تا آفریقا رو میخوان و تفکر شیعی مانع اوناست و این کینه ذخیره های اموی در قرن حاضر باید با قدرت قاطع روبرو بشه. تو سوریه با اینا نجنگیم سراغ ما باز می اومدن.
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۵:۰۴
۴۳
mehran_pahlavichi - انزلی، ایران
من میگم این داستان دروغه. به این علت که خیلی از جوانان ایرانی به دلیل باز بودن مرزها از این طریق خودشون رو به اروپا رسوندن. این داستان برای ایجاد رعب و وحشت ساخته شده. همین که گفت جلوی مغازشون توو تهران دیگه نخوندمش.
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۴:۴۲
۵۷
wasp763 - استکهلم، سوئد
بزودی وضعیت اروپا با این مهمانان ناخونده بحدی بد خواهد شد که خود ما التماس هواپیما واسه برگشت کنیم ، کسی که فکر کنه آینده اروپا روشنه در خوابُ بیخبریه ، تو این سوئد آروم تو 2هفته 9 جارو آتیش زدند ، تازه هنوز پناهندها درحال استراحتن داخل جامعه نشدند ، یه مدت صبر کنید معلوم میشه ، برای آمدن عجله نکنید ، فعلا"که ایران امن ترین جاست . ( ماچه بدبختیم که یه عمره دنبال جای امنیم )
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۲۰:۴۱
۶۵
Sabokbalam - کالیفورنیا، ایالات متحده امریکا
ملا نصرالدین نمایندگان بسیاری دارد. خوب خدا پدر بیامرز، درخواست ویزای توریستی میکردی و چند وقت برای دیدن دایی با هواپیما خودت را به آلمان میرساندی.
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۴:۳۹
۴۵
ایران سرفرازم آرزوست - ورشو، لهستان
آخه چرا ؟به چه قیمتی؟ وضع ایران قابل مقایسه با افغانستان .سوریه و عراق نیست و خیلی بهتره.رو چه حسابی مردم فکر می کنن می تونن پناهندگی بگیرن. حتی اگه بگیرن معلوم نیست زندگیشون از ایران بهتر باشه.
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۵:۲۶
۴۶
baba bekheyal - اسپارت، ایران
با این عربها باید کاری کرد که زبون شتری فراموش شون بشه، مثل آدم صحبت کنند.عربها رو اگه جلوشون رو نگریم، ایران رو تکه تیغ میکنند،
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۵:۱۸
۵۵
احتراز - دورف، آلمان
خریت مگه شاخ و دم داره. آقا دائیت نگفته بهت این جا چه خبره؟. با این وضعیت ایرانیها هیچ شانسی برای قبولی ندارند. اون ممه رو لولو برد. روسریتو بفروش حال کن.
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۶:۰۷