داستان عکس؛ پناهجوهای فراری از جنگ
رأی دهید
پناهجوهای فراری از جنگ، هفتههاست که خبر اول بیشتر رسانههای دنیا بودهاند. برندون استنتون، وبلاگنویس و عکاس آمریکایی که وبلاگ و صفحه فیسبوکی «آدمهای نیویورک» را میگرداند و به تمام دنیا سفر میکند تا داستان آدمهای عادی را روایت کند، اینبار در همکاری با کمیساریای پناهندگان سازمان ملل، به یونان رفته است؛ اولین ایستگاه اروپایی مهاجرانی که از داعش فرار میکنند.
این روزها استنتون در پستهایش علاوه بر داستان آدمهایی که از جنگ فرار میکنند، داستان افرادی را که دارند به آنها کمک میکنند نیز منتشر میکند تا گوشهای از تاریخ را مستند کرده باشد.
تازه بعد از اینکه چند دقیقهای با والدین این بچه حرف زدم، او دوباره شبیه یک بچه معمولی شد، ما را در آغوش گرفت و خندید و گفت: «من شما را خیلی دوست دارم». اما من تمام شب را از فکر ترسی که در چشمهای دخترک بود، نخوابیدم.
پدر من کشاورز بود و ما هشت بچه بودیم. وقتی 15 ساله شدم در استرالیا بودم چون خانوادهام نمیتوانستند غذای کافی برای سیر کردن ما فراهم کنند. برای رفتن از خانه، 40 روز در قایق بودم. وقتی به مقصد رسیدم نمیتوانستم کار پیدا کنم، نمیتوانستم انگلیسی حرف بزنم و مجبور بودم در خیابان بخوابم. من میدانم که همه اینها چه دردی است؛ برای همین هر روز یک ساعت با خودروی ون خود رانندگی می کنمتا به محل اسکان پناهندهها برسم و برایشان نام ببرم. پسرم که به من کمک میکند، میگوید «بابا، این خوبه که به دیگران کمک میکنید، اما دیگه نه هر روز»، اما من هر روز برای کمک میروم، برای اینکه من میدانم «هیچچیز نداشتن» چطور است.
برای ماهها، راکتها به اطراف خانه ما میخوردند. صدایشان خیلی بلند بود و هر بار که یکی از آنها اطراف خانه منفجر میشد، پسرم به یکی از اتاقها میدوید و درها را میبست. ما هر بار یک داستان الکی در مورد صداها برایش میگفتیم. میگفتیم که لازم نیست نگران باشد و راکتها خیلی از ما دور هستند و هیچوقت به ما برخورد نمیکند. یک روز بعد از مدرسه، او منتظر اتوبوس مدرسهاش بود که درست جلوی چشمش یک راکت به اتوبوس اصابت کرد. چهار تا از دوستان هممدرسهایاش کشته شدند.
بعد، یک روز بیدار شدیم و دیدیم خانهمان در آتش است. به سختی بچهها را نجات دادیم. روز بعد دوباره یک پیام دریافت کردیم، گفتند به ما پول بدهید وگرنه این بار شما را میکشیم. ما همه چیزهایی را که داشتیم فروختیم و فرار کردیم. فکر کردیم که بهتر است در قایق پلاستیکی بمیریم تا آنجا. اینجا همه با ما خیلی مهربان هستند. وقتی به ساحل رسیدیم، مردم به ما غذا دادند و ما را در آغوش گرفتند. حتی یک نفر یک فرش به من داد که بتوانم روی آن نماز بخوانم. او به من گفت: «هر دوی ما یک خدا داریم».
قبل از این بخواهم به سمت اروپا حرکت کنم، به سوریه رفتم تا خانوادهام را یک بار دیگر ببینم. در خانه عمویم میخوابیدم چون هر روز جنگجوها در خانه ما را میزدند و دنبال من میگشتند. پدرم به من گفت که اگر بیشتر در آنجا بمانم آنها من را پیدا میکنند و میکشند برای همین من با یک قاچاقچی تماس گرفتم تا راهی برای رسیدن به استانبول پیدا کنم. داشتم حرکت میکردم که خواهرم با من تماس گرفت و گفت پدرم از دست جنگجوها کتک بدی خورده است و اگر 5 هزار دلار برای جراحی او نپردازیم او را از دست خواهیم داد. من هیچ راه دیگری نداشتم جز اینکه آن پول را پرداخت کنم. دو هفته بعد خواهرم با من تماس گرفت که خبر بدتری به من بدهد؛ داعش برادرم را کشته بود و سر او را با یک پیام به خانه ما فرستاده بود. آنها گفته بودند کُردها مسلمان نیستند. این اتفاق یک سال پیش افتاده است. خواهرم از آن روز به بعد دیگر حرف نزد.
برای دو هفته نمیتوانستم گریهام را متوقف کنم. هیچچیز برایم معنی نداشت، چرا این چیزها داشت برای من اتفاق میافتاد؟ چرا این همه؟ ما با همه خیلی خوب بودیم، با همسایههایمان مهربان بودیم و هیچ اشتباه بزرگی در زندگیمان مرتکب نشد بودیم. من در آن زمان تحت فشار زیادی بودم، پدرم در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان بود و خواهرانم هر روز زنگ میزدند تا بگویند که داعش به شهر ما نزدیکتر شده است. داشتم دیوانه میشدم تا جایی که یک روز در خیابان بیهوش شدم و وقتی بیدار شدم در بیمارستان بودم. باقی پولی را که داشتم به قاچاقچیها دادم تا خواهرانم را از عراق خارج کند و تنها هزار یورو پول برایم باقی ماند تا در ترکیه بمانم. پدرم از بیمارستان مرخص شده بود. از من پرسید که پول بیمارستان چطور فراهم شده است و برای اولینبار در زندگی، به پدرم دروغ گفتم. به او گفتم که پول را از یک دوست گرفتهام و گفتم که من در اروپا هستم و جایم امن است. نمیخواستم که او به خاطر هزینههای جراحیاش احساس گناه کند. به او گفتم که چیزی برای نگرانی نیست.
بعد از اینکه به پدرم گفتم که من به اروپا رسیدهام، هیچچیز دیگری جز اینکه این دروغ را به حقیقت تبدیل کنم، نمیخواستم. یک قاچاقچی پپدا کردم و داستانم را برای او گفتم. به نظر میآمد که او به موضوع اهمیت میدهد و به من گفت که با هزار یورو مرا به یونان میرساند. او گفت که مثل دیگر قاچاقچیها نیست، گفت که از خدا میترسد و خودش بچه دارد. او گفت که اتفاق بدی نخواهد افتاد و من هم به او اعتماد کردم. ما یک شب در گاراژی سوار یک ون شدیم، آن هم در کنار مخزنهای گازوئیل که نفس کشیدن را برای ما سخت میکرد، آدمها شروع کردند به اعتراض کردن و قاچاقچی یک اسلحه به سمت ما نشانه رفت و گفت اگر خفه نشوید شما را میکشم. او ما را به ساحل برد و یک قایق آماده کرد. در تمام مدت همکارش اسلحه را به سمت ما نشانه رفته بود. وقتی سوار قایق شدیم همه از این که قایق این قدر تکان میخورد ترسیده بودند. 13 نفر از آدمها میخواستند برگردند اما قاچاقچی به آنها گفت که پولی به کسی پس نخواهد داد. قاچاقچی به ما گفت که ما را تا جزیره خواهد رساند اما فقط چند متر بعد از این که قایق از ساحل فاصله گرفت او به آب پرید و به سمت ساحل شنا کرد. به ما گفت که مستقیم پیش برویم، اما موجها بلندتر و بلندتر میشد و آب تمام قایق را پر کرده بود. همهچیز کاملا سیاه بود. ما خشکی را نمیدیدیم، هیچ نوری هم نبود، فقط همهجا آب بود. بعد از نیم ساعت موتور قایق خاموش شد. میدانستم که همه ما خواهیم مرد. زبانم کاملا بند آمده بود.
زنی که کنارم بود شروع کرد به گریه کردن چون شنا بلد نبود. من به او دروغ گفتم؛ گفتم میتوانم سه نفر را روی پشتم بگذارم و شنا کنم. بعد باران شروع شد، قایق دور خودش میچرخید، همه آنقدر ترسیده بودند که هیچکس حرفی نمیزد. فقط یک نفر سعی میکرد که موتور را راه بیاندازد و بعد از چند دقیقه موفق شد. من اصلا به یاد ندارم که چطور به ساحل رسیدم، فقط یادم هست که وقتی رسیدم هرکسی را که دیدم بوسیدم. الان از دریا متنفرم؛ آنقدر که فکر میکنم دیگر هیچوقت نمیتوانم شنا کنم. دوست ندارم این کار را انجام دهم. از هر چیزی که به دریا مربوط میشود، متنفرم.
وقتی به جزیره رسیدیم، از اینکه آنجا هستم خدا را شکر میکردم. میدانستم که بالاخره به امنیت رسیدهایم. ما تا ایستگاه پلیسی که باید در آن ثبتنام میکردیم پیاده رفتیم. به یک نفر که کنار خیابان بود، گفتیم که به پلیس تلفن کند تا به ما کمک کنند، اما بعد دو پلیس به طرف ما پریدند، با ما شبیه قاتلها رفتار کردند. آنها تفنگهایشان را به سمت ما نشانه گرفته بودند، در حالی که ما میگفتیم «لطفا، ما فقط پناهنده هستیم، ما از جنگ فرار کردیم، ما جنایتکار نیستیم». آنها ما را به زندان بردند، در حالی که لباسهایمان خیس بود و میلرزیدیم. نمیتوانستیم بخوابیم. برای سه روز نه غذا داشتیم و نه آب. بعد آنها ما را به یک کمپ پناهندگان دیگر فرستادند. 12 روز را آنجا گذراندیم و بعد دوباره راهمان را به سمت شمال ادامه دادیم.
سه هفته راه رفتیم. به غیر از برگ و آب کثیف رودخانهها چیزی برای خوردن نداشتیم، وقتی به مرز آلبانی رسیدیم، یک پلیس ما را پیدا کرد و وقتی فهمید ما پناهنده هستیم گفت که به ما کمک میکند، اما گفت که باید تا شب در جنگل بمانیم. من نمیخواستم به او اعتماد کنم اما آنقدر خسته بودم که نمیتوانستم راه بروم. شب، او ما را سوار ماشین خودش کرد و به خانه خودش برد. به من گفت «شرمنده نباش، من هم در جنگ زندگی کردهام، تو حالا بخشی از خانواده من هستی و این خانه تو هم هست.»
بعد از یک ماه، من به اتریش رسیدم، اولین روزی که به آنجا رسیده بودم، به نانوایی رفتم و مردی را دیدم که میگفت 40 سال پیش یک بار سوریه را دیده است. او به من لباس و غذا و همهچیز داد، برای من مثل یک پدر بود، من را به باشگاهی که میرفت برد و به گروهی از دوستانش معرفی کرد. داستان من را به آنها گفت و از آنها پرسید که چطور میتوانند به من کمک کنند. من یک کلیسا پیدا کردم که در آن، به من جایی برای زندگی دادند. من شروع کردم به یاد گرفتن زبان آلمانی. 17 ساعت در روز تمرین میکردم، کتاب میخواندم و تلویزیون میدیدم و سعی میکردم تا جایی که میشود آدمهای بیشتری ببینم. بعد از هفت ماه، زمانی که نوبت دادگاه من بود، به قاضی گفتم که میتوانیم گفتوگو را به آلمانی ادامه دهیم. قاضی نمیتوانست باور کند که من به این زودی آلمانی یاد گرفتهام. دادگاه من فقط 10 دقیقه طول کشید؛ بعد قاضی به کارت شناسایی سوری من اشاره کرد و گفت: «محمد تو دیگر به این احتیاح نداری. تو حالا اتریشی هستی».
دیدگاه خوانندگان
۵۱
kshamillan - مونترال ، کانادا
چه وحشتناک بود .....خوبه سر راهش آدمهای مهربان هم بودن کمکش کردن ....معلومه این پسر خیلی باهوشه و میتونه آینده خوبی تو اتریش داشته باشه ..نفرین به این تروریستهای داعش
یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴ - ۱۰:۲۰
۳۸
hossein+87+ - ایران، ایران
بر تمامی مسببان این جنگ لعنتی با هر دین و ملیتی ، با هر هدف و منظوری ، و بوجود اورندگان این گروه کثیف تروریستی لعنت . خیلی مسائل برای مردم پوشیده هست و خواهد ماند و به پشت پرده خیلی مسائل دسترسی نخواهیم داشت. ولی خود کسانی که مسبب این جنایت ها هستن میدونن که مقصرن و یه روزی جواب کارهاشون رو میگیرن . هیچ دین و قانونی این همه جنایت رو توجیه نمیکنه. هیچ ادم بی دینی جنایت رو قبول نداره. تنها یه مشت بیشرف میتونن انقدر راحت ادم بکشن.
یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴ - ۱۰:۳۸
۳۸
hossein+87+ - ایران، ایران
بر تمامی مسببان این جنگ لعنتی با هر دین و ملیتی ، با هر هدف و منظوری ، و بوجود اورندگان این گروه کثیف تروریستی لعنت . خیلی مسائل برای مردم پوشیده هست و خواهد ماند و به پشت پرده خیلی مسائل دسترسی نخواهیم داشت. ولی خود کسانی که مسبب این جنایت ها هستن میدونن که مقصرن و یه روزی جواب کارهاشون رو میگیرن . هیچ دین و قانونی این همه جنایت رو توجیه نمیکنه. هیچ ادم بی دینی جنایت رو قبول نداره. تنها یه مشت بیشرف میتونن انقدر راحت ادم بکشن.
یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴ - ۱۰:۳۸
۵۱
kshamillan - مونترال ، کانادا
چه وحشتناک بود .....خوبه سر راهش آدمهای مهربان هم بودن کمکش کردن ....معلومه این پسر خیلی باهوشه و میتونه آینده خوبی تو اتریش داشته باشه ..نفرین به این تروریستهای داعش
یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴ - ۱۰:۲۰
۵۱
kshamillan - مونترال ، کانادا
چه وحشتناک بود .....خوبه سر راهش آدمهای مهربان هم بودن کمکش کردن ....معلومه این پسر خیلی باهوشه و میتونه آینده خوبی تو اتریش داشته باشه ..نفرین به این تروریستهای داعش
یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴ - ۱۰:۲۰
۳۸
hossein+87+ - ایران، ایران
بر تمامی مسببان این جنگ لعنتی با هر دین و ملیتی ، با هر هدف و منظوری ، و بوجود اورندگان این گروه کثیف تروریستی لعنت . خیلی مسائل برای مردم پوشیده هست و خواهد ماند و به پشت پرده خیلی مسائل دسترسی نخواهیم داشت. ولی خود کسانی که مسبب این جنایت ها هستن میدونن که مقصرن و یه روزی جواب کارهاشون رو میگیرن . هیچ دین و قانونی این همه جنایت رو توجیه نمیکنه. هیچ ادم بی دینی جنایت رو قبول نداره. تنها یه مشت بیشرف میتونن انقدر راحت ادم بکشن.
یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴ - ۱۰:۳۸
۳۸
hossein+87+ - ایران، ایران
بر تمامی مسببان این جنگ لعنتی با هر دین و ملیتی ، با هر هدف و منظوری ، و بوجود اورندگان این گروه کثیف تروریستی لعنت . خیلی مسائل برای مردم پوشیده هست و خواهد ماند و به پشت پرده خیلی مسائل دسترسی نخواهیم داشت. ولی خود کسانی که مسبب این جنایت ها هستن میدونن که مقصرن و یه روزی جواب کارهاشون رو میگیرن . هیچ دین و قانونی این همه جنایت رو توجیه نمیکنه. هیچ ادم بی دینی جنایت رو قبول نداره. تنها یه مشت بیشرف میتونن انقدر راحت ادم بکشن.
یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴ - ۱۰:۳۸
۵۱
kshamillan - مونترال ، کانادا
چه وحشتناک بود .....خوبه سر راهش آدمهای مهربان هم بودن کمکش کردن ....معلومه این پسر خیلی باهوشه و میتونه آینده خوبی تو اتریش داشته باشه ..نفرین به این تروریستهای داعش
یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴ - ۱۰:۲۰
۵۱
kshamillan - مونترال ، کانادا
چه وحشتناک بود .....خوبه سر راهش آدمهای مهربان هم بودن کمکش کردن ....معلومه این پسر خیلی باهوشه و میتونه آینده خوبی تو اتریش داشته باشه ..نفرین به این تروریستهای داعش
یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴ - ۱۰:۲۰
۳۸
hossein+87+ - ایران، ایران
بر تمامی مسببان این جنگ لعنتی با هر دین و ملیتی ، با هر هدف و منظوری ، و بوجود اورندگان این گروه کثیف تروریستی لعنت . خیلی مسائل برای مردم پوشیده هست و خواهد ماند و به پشت پرده خیلی مسائل دسترسی نخواهیم داشت. ولی خود کسانی که مسبب این جنایت ها هستن میدونن که مقصرن و یه روزی جواب کارهاشون رو میگیرن . هیچ دین و قانونی این همه جنایت رو توجیه نمیکنه. هیچ ادم بی دینی جنایت رو قبول نداره. تنها یه مشت بیشرف میتونن انقدر راحت ادم بکشن.
یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴ - ۱۰:۳۸