سه خواهر در یک روز صاحب فرزند شدند؛ فرزند خواهر چهارم در راه است
رأی دهید
به نوشتهی وبسایت “آیریش میرِر”، این سه خواهر به نامهای “مِرِد”، “جولاین”، و “بِرنی” اهل روستای “کلونفِد” به ترتیب در ساعتهای ۳:۲۵ بامداد، ۱۱ صبح و حدود ۸ شب سهشنبه (۱ سپتامبر-۱۰ شهریور) نوزادان خود را به دنیا آوردند.
این اتفاق جالب در حالی افتاده که تاریخ پیشبینیشدهی زایمان این سه خواهر با هم متفاوت بود و گمان میرفت که آنها در روزهای جمعه تا یکشنبه نوزادان خود را به دنیا بیاورند.
دیدگاه خوانندگان
۴۰
Liberte - تهران، ایران
بعد خوندن این همه خبرهای تلخ ،خوندن اینجور خبر قشنگی دلچسبه...تبریک بر خواهران ایرلندی.
پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۴ - ۱۶:۰۸
۴۲
عقاب سرخ - پاسارگاد، ایران
مادر و خواهر دوم من نیز به فاصله دو هفته وزن حمل کردن :و مادرم میگه انقدر ناراحت و شرمسار شده بودم که حتی فکر سر به نیست کردن تو و خواهرت بودم ( اابته نمیدونسته دو قلو حامله هست)،،اما پا درگاه خدا بخشش خواسته و یه هفته در شاهچراغ بست میشینه واسه ناشکری و حکمت کار خدا و بخسش واسه گناه بزرگی که به سرش میزنه :o پدر از خوشحالی میخواسته بال در بیاره ؛) خواهر بزرگم بعد از چن ماه منو بزرگ میکرده بچه هاش دیگه بزرگ شده بودن،،منهم گیج شده بودم و تا ۴-۵ سالگی فکر میکردم چون ۲ تا پدر و مادر بزرگ دارم مادر هم باید 2تا باشه :o خواهرم هم به زور کتک نماز و قرآن خوندن را یادم داد و من هم خیلی فضول و شلوغ بودم،یه روز که ازیت کرده بودم منو با خودشون به پارک یا سینما نبردن و تو اتاق حبس کرد ،،منهم نامردی نکرده و همه نواار کاست هاشیکسته و اتاق را پر از رودههای در بر هم کاستها کرده و عکسهای آلبوم را با قیچی ریز ریز کردم مخصوصاً چنتا عکس قدیمی از بچگیهای خواهرم. که تا چن ماه پیش هنوز ناراحت و افسوس میخورد و هنوز منو نبخشیده بود که عکس بچگی...
پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۴ - ۱۷:۰۰
۴۲
عقاب سرخ - پاسارگاد، ایران
نداشت تا نشون بچهها و نوه هاش بده،از موقعی که فیس بوک اومد باز خواهرم یاد اون عکسها افتاد،،تا اینکه یه روز خونه یکی ا زقوام که کم رفتو آمد داریم بودم که این طرف معروف به داشتن عکسهای قدیمی و تک و آنتیک بود،،یه عکس سیاه سفید اما با کیفیت از پدرم و خواهرم که کوچولو با دامن چین چینی و عروسک و بستنی به دست در پارک شهر شیراز کنار یه هواپیمای قدیمی نصب شده بر پایه بود،،انقدر اصرار و خواهش کردم تا عکس را گرفتم،،،وااااااای وقتی نشون خواهرم دادم اولش مات و مبهوت و شک زده شد بعد زد زیر گریه و منو بغل کرده و غرق ماچ و بوسه کرد،،میگفت اگر همه دنیا را هم میدادی انقدر خوشحال نمیشدم :
پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۴ - ۱۷:۰۵
۴۰
sarang6 - ژنو، سوییس
باجناق اینقد هماهنگ؟
پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۴ - ۲۰:۰۲
۴۰
sarang6 - ژنو، سوییس
باجناق اینقد هماهنگ؟
پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۴ - ۲۰:۰۲
۴۲
عقاب سرخ - پاسارگاد، ایران
نداشت تا نشون بچهها و نوه هاش بده،از موقعی که فیس بوک اومد باز خواهرم یاد اون عکسها افتاد،،تا اینکه یه روز خونه یکی ا زقوام که کم رفتو آمد داریم بودم که این طرف معروف به داشتن عکسهای قدیمی و تک و آنتیک بود،،یه عکس سیاه سفید اما با کیفیت از پدرم و خواهرم که کوچولو با دامن چین چینی و عروسک و بستنی به دست در پارک شهر شیراز کنار یه هواپیمای قدیمی نصب شده بر پایه بود،،انقدر اصرار و خواهش کردم تا عکس را گرفتم،،،وااااااای وقتی نشون خواهرم دادم اولش مات و مبهوت و شک زده شد بعد زد زیر گریه و منو بغل کرده و غرق ماچ و بوسه کرد،،میگفت اگر همه دنیا را هم میدادی انقدر خوشحال نمیشدم :
پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۴ - ۱۷:۰۵
۴۲
عقاب سرخ - پاسارگاد، ایران
مادر و خواهر دوم من نیز به فاصله دو هفته وزن حمل کردن :و مادرم میگه انقدر ناراحت و شرمسار شده بودم که حتی فکر سر به نیست کردن تو و خواهرت بودم ( اابته نمیدونسته دو قلو حامله هست)،،اما پا درگاه خدا بخشش خواسته و یه هفته در شاهچراغ بست میشینه واسه ناشکری و حکمت کار خدا و بخسش واسه گناه بزرگی که به سرش میزنه :o پدر از خوشحالی میخواسته بال در بیاره ؛) خواهر بزرگم بعد از چن ماه منو بزرگ میکرده بچه هاش دیگه بزرگ شده بودن،،منهم گیج شده بودم و تا ۴-۵ سالگی فکر میکردم چون ۲ تا پدر و مادر بزرگ دارم مادر هم باید 2تا باشه :o خواهرم هم به زور کتک نماز و قرآن خوندن را یادم داد و من هم خیلی فضول و شلوغ بودم،یه روز که ازیت کرده بودم منو با خودشون به پارک یا سینما نبردن و تو اتاق حبس کرد ،،منهم نامردی نکرده و همه نواار کاست هاشیکسته و اتاق را پر از رودههای در بر هم کاستها کرده و عکسهای آلبوم را با قیچی ریز ریز کردم مخصوصاً چنتا عکس قدیمی از بچگیهای خواهرم. که تا چن ماه پیش هنوز ناراحت و افسوس میخورد و هنوز منو نبخشیده بود که عکس بچگی...
پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۴ - ۱۷:۰۰
۴۰
Liberte - تهران، ایران
بعد خوندن این همه خبرهای تلخ ،خوندن اینجور خبر قشنگی دلچسبه...تبریک بر خواهران ایرلندی.
پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۴ - ۱۶:۰۸
۴۰
Liberte - تهران، ایران
بعد خوندن این همه خبرهای تلخ ،خوندن اینجور خبر قشنگی دلچسبه...تبریک بر خواهران ایرلندی.
پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۴ - ۱۶:۰۸
۴۲
عقاب سرخ - پاسارگاد، ایران
مادر و خواهر دوم من نیز به فاصله دو هفته وزن حمل کردن :و مادرم میگه انقدر ناراحت و شرمسار شده بودم که حتی فکر سر به نیست کردن تو و خواهرت بودم ( اابته نمیدونسته دو قلو حامله هست)،،اما پا درگاه خدا بخشش خواسته و یه هفته در شاهچراغ بست میشینه واسه ناشکری و حکمت کار خدا و بخسش واسه گناه بزرگی که به سرش میزنه :o پدر از خوشحالی میخواسته بال در بیاره ؛) خواهر بزرگم بعد از چن ماه منو بزرگ میکرده بچه هاش دیگه بزرگ شده بودن،،منهم گیج شده بودم و تا ۴-۵ سالگی فکر میکردم چون ۲ تا پدر و مادر بزرگ دارم مادر هم باید 2تا باشه :o خواهرم هم به زور کتک نماز و قرآن خوندن را یادم داد و من هم خیلی فضول و شلوغ بودم،یه روز که ازیت کرده بودم منو با خودشون به پارک یا سینما نبردن و تو اتاق حبس کرد ،،منهم نامردی نکرده و همه نواار کاست هاشیکسته و اتاق را پر از رودههای در بر هم کاستها کرده و عکسهای آلبوم را با قیچی ریز ریز کردم مخصوصاً چنتا عکس قدیمی از بچگیهای خواهرم. که تا چن ماه پیش هنوز ناراحت و افسوس میخورد و هنوز منو نبخشیده بود که عکس بچگی...
پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۴ - ۱۷:۰۰
۴۲
عقاب سرخ - پاسارگاد، ایران
نداشت تا نشون بچهها و نوه هاش بده،از موقعی که فیس بوک اومد باز خواهرم یاد اون عکسها افتاد،،تا اینکه یه روز خونه یکی ا زقوام که کم رفتو آمد داریم بودم که این طرف معروف به داشتن عکسهای قدیمی و تک و آنتیک بود،،یه عکس سیاه سفید اما با کیفیت از پدرم و خواهرم که کوچولو با دامن چین چینی و عروسک و بستنی به دست در پارک شهر شیراز کنار یه هواپیمای قدیمی نصب شده بر پایه بود،،انقدر اصرار و خواهش کردم تا عکس را گرفتم،،،وااااااای وقتی نشون خواهرم دادم اولش مات و مبهوت و شک زده شد بعد زد زیر گریه و منو بغل کرده و غرق ماچ و بوسه کرد،،میگفت اگر همه دنیا را هم میدادی انقدر خوشحال نمیشدم :
پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۴ - ۱۷:۰۵
۴۰
sarang6 - ژنو، سوییس
باجناق اینقد هماهنگ؟
پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۴ - ۲۰:۰۲
۴۰
Liberte - تهران، ایران
بعد خوندن این همه خبرهای تلخ ،خوندن اینجور خبر قشنگی دلچسبه...تبریک بر خواهران ایرلندی.
پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۴ - ۱۶:۰۸
۴۲
عقاب سرخ - پاسارگاد، ایران
نداشت تا نشون بچهها و نوه هاش بده،از موقعی که فیس بوک اومد باز خواهرم یاد اون عکسها افتاد،،تا اینکه یه روز خونه یکی ا زقوام که کم رفتو آمد داریم بودم که این طرف معروف به داشتن عکسهای قدیمی و تک و آنتیک بود،،یه عکس سیاه سفید اما با کیفیت از پدرم و خواهرم که کوچولو با دامن چین چینی و عروسک و بستنی به دست در پارک شهر شیراز کنار یه هواپیمای قدیمی نصب شده بر پایه بود،،انقدر اصرار و خواهش کردم تا عکس را گرفتم،،،وااااااای وقتی نشون خواهرم دادم اولش مات و مبهوت و شک زده شد بعد زد زیر گریه و منو بغل کرده و غرق ماچ و بوسه کرد،،میگفت اگر همه دنیا را هم میدادی انقدر خوشحال نمیشدم :
پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۴ - ۱۷:۰۵
۴۲
عقاب سرخ - پاسارگاد، ایران
مادر و خواهر دوم من نیز به فاصله دو هفته وزن حمل کردن :و مادرم میگه انقدر ناراحت و شرمسار شده بودم که حتی فکر سر به نیست کردن تو و خواهرت بودم ( اابته نمیدونسته دو قلو حامله هست)،،اما پا درگاه خدا بخشش خواسته و یه هفته در شاهچراغ بست میشینه واسه ناشکری و حکمت کار خدا و بخسش واسه گناه بزرگی که به سرش میزنه :o پدر از خوشحالی میخواسته بال در بیاره ؛) خواهر بزرگم بعد از چن ماه منو بزرگ میکرده بچه هاش دیگه بزرگ شده بودن،،منهم گیج شده بودم و تا ۴-۵ سالگی فکر میکردم چون ۲ تا پدر و مادر بزرگ دارم مادر هم باید 2تا باشه :o خواهرم هم به زور کتک نماز و قرآن خوندن را یادم داد و من هم خیلی فضول و شلوغ بودم،یه روز که ازیت کرده بودم منو با خودشون به پارک یا سینما نبردن و تو اتاق حبس کرد ،،منهم نامردی نکرده و همه نواار کاست هاشیکسته و اتاق را پر از رودههای در بر هم کاستها کرده و عکسهای آلبوم را با قیچی ریز ریز کردم مخصوصاً چنتا عکس قدیمی از بچگیهای خواهرم. که تا چن ماه پیش هنوز ناراحت و افسوس میخورد و هنوز منو نبخشیده بود که عکس بچگی...
پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۴ - ۱۷:۰۰
۴۰
sarang6 - ژنو، سوییس
باجناق اینقد هماهنگ؟
پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۴ - ۲۰:۰۲
۴۰
sarang6 - ژنو، سوییس
باجناق اینقد هماهنگ؟
پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۴ - ۲۰:۰۲
۴۲
عقاب سرخ - پاسارگاد، ایران
مادر و خواهر دوم من نیز به فاصله دو هفته وزن حمل کردن :و مادرم میگه انقدر ناراحت و شرمسار شده بودم که حتی فکر سر به نیست کردن تو و خواهرت بودم ( اابته نمیدونسته دو قلو حامله هست)،،اما پا درگاه خدا بخشش خواسته و یه هفته در شاهچراغ بست میشینه واسه ناشکری و حکمت کار خدا و بخسش واسه گناه بزرگی که به سرش میزنه :o پدر از خوشحالی میخواسته بال در بیاره ؛) خواهر بزرگم بعد از چن ماه منو بزرگ میکرده بچه هاش دیگه بزرگ شده بودن،،منهم گیج شده بودم و تا ۴-۵ سالگی فکر میکردم چون ۲ تا پدر و مادر بزرگ دارم مادر هم باید 2تا باشه :o خواهرم هم به زور کتک نماز و قرآن خوندن را یادم داد و من هم خیلی فضول و شلوغ بودم،یه روز که ازیت کرده بودم منو با خودشون به پارک یا سینما نبردن و تو اتاق حبس کرد ،،منهم نامردی نکرده و همه نواار کاست هاشیکسته و اتاق را پر از رودههای در بر هم کاستها کرده و عکسهای آلبوم را با قیچی ریز ریز کردم مخصوصاً چنتا عکس قدیمی از بچگیهای خواهرم. که تا چن ماه پیش هنوز ناراحت و افسوس میخورد و هنوز منو نبخشیده بود که عکس بچگی...
پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۴ - ۱۷:۰۰
۴۲
عقاب سرخ - پاسارگاد، ایران
نداشت تا نشون بچهها و نوه هاش بده،از موقعی که فیس بوک اومد باز خواهرم یاد اون عکسها افتاد،،تا اینکه یه روز خونه یکی ا زقوام که کم رفتو آمد داریم بودم که این طرف معروف به داشتن عکسهای قدیمی و تک و آنتیک بود،،یه عکس سیاه سفید اما با کیفیت از پدرم و خواهرم که کوچولو با دامن چین چینی و عروسک و بستنی به دست در پارک شهر شیراز کنار یه هواپیمای قدیمی نصب شده بر پایه بود،،انقدر اصرار و خواهش کردم تا عکس را گرفتم،،،وااااااای وقتی نشون خواهرم دادم اولش مات و مبهوت و شک زده شد بعد زد زیر گریه و منو بغل کرده و غرق ماچ و بوسه کرد،،میگفت اگر همه دنیا را هم میدادی انقدر خوشحال نمیشدم :
پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۴ - ۱۷:۰۵
۴۰
Liberte - تهران، ایران
بعد خوندن این همه خبرهای تلخ ،خوندن اینجور خبر قشنگی دلچسبه...تبریک بر خواهران ایرلندی.
پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۴ - ۱۶:۰۸
